پسر بیمار که علاقه زیادی به جمعآوری زباله و ضایعات داشت، وقتی متوجه شد پدرش با پلیس تماس گرفته تا زبالهها را از خانه بیرون بریزند، با چاقو جنایتی خانوادگی را رقم زد.
ساعت ۱۸ و ۳۰ دقیقه چهارشنبه گذشته پیرمردی با پلیس تماس گرفت و گفت: پسر ۳۵ سالهام مشکلات روحی و روانی دارد مدتی است که از خیابان ضایعات و زباله جمع میکند و به خانه میآورد. این موضوع باعث آلودگی و بوی بد شده است. هر چه به او میگویم که زبالهها را از خانه بیرون ببرد، قبول نمیکند. حالا از شما کمک میخواهم تا به اینجا بیاید و هم پسرم را بازداشت کنید و هم زبالهها را دور بریزید.
به گزارش شرق، به دنبال تماس مرد ۷۵ ساله، مأموران کلانتری غرب تهران وارد عمل شدند، اما به محض رسیدن مأموران، همسایهها مدعی شدند که دقایقی قبل این پدر و پسر بشدت با هم درگیر شدهاند.
محل درگیری طبقه دوم ساختمان بود. مأموران هر چه زنگ طبقه دوم را به صدا درآوردند کسی پاسخگو نبود و بدین ترتیب باتوجه به کمک خواهیهای پیرمرد، با دستور بازپرس محسن اختیاری و پس از هماهنگیهای قضایی مأموران وارد آپارتمان شدند.
با ورود به خانه، آنها با جسد پیرمرد درحالی که با نُه ضربه چاقو به قتل رسیده بود مواجه شدند. پسر مقتول در حالی که چاقوی خونی بدست داشت کنار جسد پیرمرد در حال گریه بود.
با مشاهده صحنه جنایت، موضوع به بازپرس کشیک قتل گزارش شد و لحظاتی بعد تیم جنایی در صحنه حاضر شدند.
پسر جوان که قتل پدر را رقم زده بود در صحنه جنایت بازداشت شد.
در بازرسی از خانه مقدار زیادی ضایعات و زباله پیدا شد و این در حالی بود که او حتی موتورسیکلت خود را به اتاق نشیمن و محل زندگیشان انتقال داده بود. دختر مقتول که از ماجرای جنایت مطلع شده و به محل آمده بود گفت: بعد از فوت مادرم، برادرم افسرده شد و بیماری روحیاش روز به روز بیشتر میشد.
بارها تحت درمان قرار گرفت ولی تصور نمیکردم این بیماری باعث شود که او دست به قتل بزند.
متهم نیز در تحقیقات به قتل ناخواسته پدرش اعتراف کرد و به دستور بازپرس شعبه اول دادسرای امور جنایی پایتخت در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار داده شد.
همچنین بازپرس جنایی دستور انتقال شاهین به پزشکی قانونی را برای بررسی صحت روانی و اینکه آیا در زمان جنایت جنون داشته است، صادر کرد.
پسرجوان درباره علت قتل پدرش گفت: پدرم از دست من خسته شده بود. من به خاطر بیماری که داشتم ضایعات و زباله به خانه میآوردم و او را عصبانی کرده بودم.
سر همین مسأله دعوایمان شد و او هم با پلیس تماس گرفت. من از این تماس خیلی ترسیدم. از اینکه دستگیر شوم میترسیدم.
چه مدت است که زباله جمع میکنی؟
یک سالی میشود. جمعآوری زباله، برایم عادت شده بود و حس خوبی به من میداد.
تحت درمان بودی؟
سالهاست، ده سالم بود که مادرم فوت کرد و این مسأله ضربه روحی بدی به من وارد کرد. از همان موقع افسرده شدم و تحت درمان قرار گرفتم. چندین بار بیمارستان بستری شدم، اما فایده نداشت. بارها سر آوردن زباله به خانه با پدر و خواهرم دعوایم شده بود.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
قرصهایم را نخورده بودم و وقتی شنیدم پدرم با پلیس تماس گرفت بیاختیار به سمت آشپزخانه رفتم و چاقویی برداشتم. پدرم روی مبل نشسته بود از شدت عصبانیت به سمت او حمله کردم. وقتی به خودم آمدم دیگر کار از کار گذشته و پدرم مرده بود.