خوشبختی تقریباً برای همۀ آدمها بهعنوان یک حس خوب و لذتبخش در نظر گرفته میشود، اما خوشبختی دقیقاً چیست؟ در این مطلب، به تعریف این مفهوم از منظر پنج مکتب فلسفی مختلف نگاهی انداختهایم.
خوشبختی معمولا به عنوان یک احساس کلی مثبت در نظر گرفته میشود، اما آیا خوشبختی حالتی از وجود است یا مجموعهای از اعمال؟ همه ما احساس میکنیم آن را میشناسیم، چون خوشبختانه همه ما کم و بیش آن را تجربه کردهایم، اما تلاش برای تعریف خوشبختی میتواند بسیار دشوار باشد.
به گزارش فرادید، در این مقاله نگاهی انداختهایم به پنج مکتب معروف فلسفی و افکار آنها درباره خوشبختی. برخی جستجوی خوشبختی را به عنوان هدف اصلی زندگی در اولویت قرار میدهند، در حالی که برخی دیگر معتقدند ما باید نحوه نزدیک شدن به دستیابی به چنین حالتی از وجود را محدود کنیم.
تصویری خیالی از اپکتِتوس، فیلسوف رواقی
رواقیگری در دهههای اخیر دوباره بسیار محبوب شده، به ویژه به عنوان نوعی فلسفهی «خودیاری». بسیاری از فیلسوفان آن معمولاً با مسائل مربوط به خوشبختی سر و کار دارند و راه آنها برای دستیابی به «یودایمونیا» (اصطلاح یونان باستانی که تقریباً به خوشبختی ترجمه میشود) با جنبشهای ذهنآگاهی قرن بیست و یکم اشتراکات زیادی دارد. اما رواقیگرایی خوشبختی را چگونه تعریف میکند؟
از نظر رواقیون، زندگی شاد، زندگیای است که فضیلت و عقلانیت را توأمان پرورش دهد. اگر ما بتوانیم هر دوی این خصلتها را تمرین کنیم، آنها با هم یک حالت ذهنی ایدهآل ایجاد میکنند که منجر به خوشبختی واقعی میشود. بنابراین، خوشبختی راهی برای بودن در دنیاست که اعتقاد به فضیلت و عقلانیت را در اولویت قرار میدهد. اما وقتی دنیای امروز پر از اتفاقات و اخباری است که احساسات قوی و منفی مانند ترس و اضطراب را در ما تحریک میکند، چگونه میتوان این خصلتها را در اولویت قرار داد؟
نیمتنهی مارکوس اورلیوس، فیلسوف مشهور رواقی
رواقیون دریافتند جهان پر از چیزهاییست که ما را غمگین میکنند. زندگی در فقر، تجربهی آسیب جسمی یا از دست دادن یکی از عزیزان، همگی از دلایل بالقوه شاد نبودن هستند. اپیکتتوس اشاره میکند که برخی از این چیزها در کنترل ما هستند و برخی دیگر نیستند. استدلال او این است که بسیاری از ناراحتیهای انسان ناشی از نگرانی درباره چیزهاییست که نمیتواند کنترل کند.
راهحل چیست؟ اپیکتوس میگوید: «نخواهید همه چیز آنطور که شما میخواهید اتفاق بیفتد، بلکه آرزو کنید همانطور که باید اتفاق بیافتند تا بتوانید به خوبی با آنها روبرو شوید.» ما باید بیاموزیم چه چیزی را میتوانیم کنترل کنیم و چه چیزی را نمیتوانیم؛ در غیر این صورت روزهای عمرمان را بیهوده صرف نگرانی درباره چیزهایی میکنیم که هرگز نمیتوانیم تغییر دهیم.
کار دیگری که میتوانیم انجام دهیم این است که در مورد چیزهایی که در جهان اتفاق میافتد پیشداوری نکنیم. آنچه ما «بد» میانگاریم ممکن است برای شخص دیگری خنثی یا حتی خوب باشد. اگر این را تشخیص دهیم و بفهمیم قضاوتهای ما در مورد اتفاقات همان چیزیست که ما را خوشحال یا غمگین میکند، آنگاه میتوانیم به رویدادها به روش سنجیدهتری واکنش نشان دهیم.
خوشبختی واقعی نیاز به تمرین دارد. اپیکتتوس توصیه میکند این عادت را ترک کنید که از جهان انتظار داشته باشید آنچه را که میخواهید به شما بدهد. در عوض، یاد بگیرید بپذیرید که همه چیز آنطور که باید اتفاق میافتد و این به ما بستگی دارد که بیاموزیم بدون نگرانی درباره آنچه نمیتوانیم کنترل کنیم، به وقایع واکنش نشان دهیم. این مسیری است که به یودایمونیا یا خوشبختی منتهی میشود.
پرتره کنفوسیوس، اواخر قرن چهاردهم، هنرمند ناشناس
توصیف کلاسیک کنفوسیوس از خوشبختی نه یک احساس سادهی لذت است و نه یک حال خوب، بلکه ترکیبی از هر دو است. شیرونگ لوئو میگوید: «از یک سو، خوشبختی به احساس لذت مربوط است، در حالی که از سوی دیگر، یک واکنش اخلاقی به نحوه زندگی فرد است.»
بخش دوم این توصیف که به واکنش اخلاقی ما به زندگی اشاره دارد، به دو شکل متفاوت توصیف میشود. رسیدن به حالت خوشبختی مستلزم پرورش فضایل اخلاقی است که کنفوسیوس معتقد بود برای شاد شدن نه تنها خود، بلکه شاد کردن دیگران نیز ضروری است.
یکی دیگر از ویژگیهای اخلاقی دستیابی به شادی، انتخابهای «درست» است. در متن کنفوسیوس، همانطور که لوئو و دیگران اشاره میکنند، این به معنای پیروی از «راه» (دائو) فضیلت است و این کار آسانی نیست، چون دنیا پر از وسوسههایی است که ممکن است ما را از مسیر فضیلت دور کرده و به سوی طمع و شهوت و رفتار ناشایست سوق دهد. اما اگر بتوانیم پیروی از طریقت را آموخته و فضایل اخلاقی را پرورش دهیم، در مسیر زندگی شاد قرار خواهیم گرفت.
همانطور که در بالا اشاره شد، این خوشبختی فقط مختص یک فرد نیست، بلکه برای کل جامعه مفید است، چون احترام به دیگران به طور کلی جزء کلیدی آیین کنفوسیوس است: «آنچه را که دوست نداری دیگران با تو کنند، با دیگران نکن». وقتی با فضیلت زندگی کنیم، اعمال ما نه تنها خودمان بلکه دیگران را نیز شاد میکند.
مجسمه اپیکور
نام اپیکور معمولاً زمانی مطرح میشود که موضوع صحبت خوشبختی است، چون بحثهای او در باب خوشبختی مربوط به لذت معمولاً سبب میشود مردم به اشتباه باور کنند که او سبک زندگی لذتجویانه را تشویق میکند. در واقع، اپیکور معتقد بود لذت یعنی فقدان درد جسمی و روحی و این بسیار با دنبال کردن فعالانهی چیزهای لذتبخشی مانند خوردن غذاهای چرب و شهوترانی بسیار فرق دارد!
اپیکور مانند ارسطو معتقد بود دستیابی به خوشبختی هدف نهایی زندگی است. خوشبختی خودش نوعی لذت است، حالتی که در آن ما فقدان کامل درد جسمی یا روحی را تجربه میکنیم. بنابراین، اپیکور اغلب پرورش آتاراکسیا یا حالت آرامش کامل، رها از اضطراب به هر شکلی (همراه فقدان هر گونه احساسات منفی فیزیکی) را در اولویت قرار میدهد.
اپیکور لذت را فقدان درد بهجای دنبال کردن فعالیتهایی که شاید بهطور سنتی شادیآور بدانیم (یعنی لذتهای جسمی) میداند. اپیکور اعتقادی به افراط در چنین کارهایی نداشت: او استدلال میکرد افراط در چنین فعالیتهایی محرک پریشانی ذهنی است به جای اینکه آن را تا حد نبود، کاهش دهد.
پس در اپیکوریسم، خوشبختی نوع خاصی از حالت لذتبخش است که رفاه جسمی و روانی را در اولویت قرار میدهد؛ حالتی از وجود انسان که هر نوع پریشانحالی و آشفتگی را رد میکند و موافق آرامش است. پس جای تعجب نیست که فیلسوفان بعدی مانند سیسرو، خوشبختی اپیکوری را حالتی خنثی تفسیر کردند که برای فرد نه درد و نه لذت به معنای سنتی را به ارمغان میآورد.
پرتره امانوئل کانت، اثر یوهان گاتلیب بکر، ۱۷۶۸
ماهیت خوشبختی طوریست که برای هر موجود اخلاقی طبیعی است که بخواهد آن را تجربه کند و به دست آورد. با این حال، یک موجود اخلاقی مثل انسان طبق نظر کانت قادر خواهد بود رفتارش را محدود به رفتاری کند که با اخلاق نیز منطبق باشد. خوشبختی به اشتهایی طبیعی اشاره دارد که از نظر کانت باید توسط اخلاق محدود و تابع آن باشد.
کانت خوشبختی را به خودِ طبیعی ما و اینکه چگونه میتوانیم خواستهها و نیازهای طبیعی را برآورده کنیم، مرتبط میداند. خوشبختی چیزیست که ما میدانیم چگونه به طور غریزی به آن دست یابیم، چه تجربه برخی اعمال جنسی باشد و چه انجام برخی فعالیتهای لذتبخش. با این حال، کانت نمیپذیرد که خوشبختی هدف نهایی بشریت است. اگر اینطور باشد، پس ما باید بدون در نظر گرفتن اخلاقیات دست به «هر کاری» بزنیم که ما را خوشحال کند، چون ممکن است چیزی که سبب خوشحالی برخی افراد میشود از نظر اخلاقی عمیقاً اشتباه باشد، مانند قتل، دزدی و غیره.
در عوض، ما باید به دنبال پرورش عقل و منطق باشیم و در نتیجه بر اساس قانون اخلاقی زندگی کنیم تا به ایده کانت از عالیترین خیر دست یابیم. اینجا «اخلاق» هم غایت و هم شرط خوشبختی است.
سیزیف اثر تیسین، ۹-۱۵۴۸
ممکن است برای بسیاری از شما تعجبآور باشد که اگزیستانسیالیسم در این فهرست گنجانده شده است. اگزیستانسیالیسم اغلب به عنوان یک فلسفه نیهیلیستی یا پوچگرا به تصویر کشیده میشود. متفکران معروف اگزیستانسیالیست مانند ژان پل سارتر بر ماهیت پوچ وجود انسان و همچنین بر بیم و نومیدی ناشی از این موقعیت تأکید دارند.
با این حال، برخی از فیلسوفان وجودی به مفهوم خوشبختی پرداختند. آلبر کامو در مقاله خود به نام «افسانه سیزیف» در مورد کلید خوشبختی صحبت کرده است. در اساطیر یونان، سیزیف از سوی خدایان به دلیل فریب دادن مرگ مجازات شد و محکوم شد برای همیشه یک سنگ سنگین را تا قله کوهی به دوش بکشد تا از آنجا دوباره سنگ سقوط کند و سیزیف این کار را دوباره انجام دهد.
شاید تصور کنید این مجازات وحشتناک و بیهوده چقدر برای سیزیف تحقیرآمیز بوده و او را از تجربهی خوشبختی محروم کرده است. نشانههای این مجازات در نگاه نخست خوب به نظر نمیرسند، اما کامو از این افسانه برای نشان دادن دیدگاه اگزیستانسیالیستی از وضعیت خودمان استفاده میکند. ما به عنوان انسان هیچ ارزش خارجی نداریم که به آن دست یابیم، هیچ مجموعهای از اصول نداریم که به زندگی ما معنا ببخشد و به ما اجازه دهد احساس رضایت کنیم؛ بنابراین از نظر کامو به نظر میرسد اعمال و رفتارهای ما در نهایت بیمعنا هستند، درست مانند به دوش کشیدن یک سنگ بزرگ تا قله کوه برای همیشه.
اما کامو میگوید باید سیزیف را انسان خوشبختی تصور کنیم، زیرا اگر شرایط فوق را به طور کامل بپذیریم، پس این امکان وجود دارد که خوشبختی را درون خودمان پیدا کنیم و نه در شرایطی که در آن به سر میبریم. ما این کار را با یافتن ارزش در وجود خودمان انجام میدهیم. سیزیف به طور کامل از سرنوشت خود در زندگی آگاه است: او زمان زیادی دارد تا درباره ماهیت بیهوده و پوچ وجودش بیندیشد، در حالی که به پایین کوه میرود. اما او همیشه آزاد است مجموعه ارزشهای درونی خودش را خلق کند که خدایان توان دخالت در آن را ندارند.
این کلید خوشبختی برای کامو است. نخست، باید بپذیریم هرگز در دنیای پوچ بیرون معنا پیدا نخواهیم کرد، سپس باید ارزشی را که میتوانیم درون خودمان پیدا کنیم، بپذیریم. این امکان برای ما وجود دارد که اصول و ایدههای خودمان را بسازیم و از آنها خوشبختی بدست آوریم و آنچه این نسخه از خوشبختی را بسیار قدرتمند میکند این است که هیچ نوع نیروی خارجی نمیتواند در آن دخالت کند و هیچ چیز و هیچکس نمیتواند آن را از ما بگیرد.