روزی که پسرم به بهانه گسترش کسب و کارش از من خواست تا برای گرفتن تسهیلات بانکی به او کمک کنم هیچ گاه تصور نمیکردم که چنین نقشه شومی را در سر دارد…
مرد میانسال با مراجعه به پلیس برای شکایت از پسرش، ماجرای زندیگ پرفراز و نشیب خود را بازگو کرد.
به گزارش خراسان، مرد ۵۳ سالهای که مدعی بود با فریب پسرش آواره کوچه و خیابان شده است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: تکپسر یک خانواده ۱۰ نفره هستم که در مشهد به دنیا آمدم و ۷ خواهر بزرگتر ازخودم دارم.
همه فرزندان پدرم دختر بودند و مدام نذر و نیاز میکرد که خداوند به او پسری عطا کند تا در دوران پیری عصای دستش باشد. به همین خاطر وقتی من به دنیا آمدم، پدرم نام مرا رضا گذاشت. اما گویی رضایت خداوند به گونه دیگری بود چراکه وقتی به ۷ سالگی رسیدم، پدرم بدون آنکه بیماری خاصی داشته باشد با یک سکته ناگهانی از دنیا رفت و همه آرزوهایش ر ابا خود برد.
او خیلی دوست داشت من درس بخوانم و پزشک شوم. این در حالی بود که بعد از مرگ پدرم من تنها نانآور خانه شدم و با اندک سرمایهای که مادرم در اختیارم گذاشت، به دستفروشی روی آوردم و با فروش جوراب و سیگار خواهرانم را به خانه بخت فرستادم. خودم نیز شبانه به تحصیل ادامه دادم و دیپلم گرفتم.
در کشاکش روزگار و با سختکوشی موفق شدم منزلی نقلی هم برای مادرم خریداری کنم. زمانی که به ۳۰ سالگی رسیدم، با دخترخالهام ازدواج کردم. شوهرخالهام که به خاطر سختکوشی و تلاشهای شبانه روزیم مرا خیلی دوست داشت، زیر بال و پرم را گرفت و از نظر مالی کمکم کرد تا صاحب خانه و خودرو و مغازه شدم و روز به روز تجارتم را گستردهتر کردم.
با آنکه سالها از زندگی مشترک من و ساغر میگذشت، صاحب فرزندی نشدیم. در این میان ساغر همواره اصرار میکرد من با زن دیگری هم ازدواج کنم. اما نمیتوانستم به خواسته همسرم عمل کنم. اگرچه یقین داشتم ساغر از صمیم قلب مرا به ازدواج مجدد ترغیب میکند، اما خوب میدانستم که هیچ زنی طاقت ندارد زندگیش را با زن دیگری شریک شود.
در عین حال پافشاریهای او به حدی رسید که به ناچار زن مطلقهای را به عقد موقت خودم درآوردم و ماجرا را برایش بازگو کردم. آن زن هم خیلی شرافتمندانه به وعده خودش عمل کرد و زمانی که پسرم به دنیا آمد او را به همسرم سپرد و خودش به مکان نامعلومی رفت، به طوری که دیگر هیچگاه او را ندیدم.
یاسین در آغوش ساغر بزرگ شد و او هم از نظر عاطفی و عشق و محبت مادرانه چیزی برایش کم نگذاشت. یاسین در پر قو بزرگ شد و ما برای آسایش و رفاه او از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم تا اینکه ازدواج کرد و من همه لوازم زندگی او را تهیه کردم.
اما چند سال قبل پسرم مدعی شد برای گسترس کسب و کارش قصد دارد تسهیلات سنگین بانکی بگیرد و از من خواست برای آنکه اسناد منزل و مغازهام را به رهن بانک بگذارد، وکالتنامه تامالاختیاری به او بدهم. من هم بدون تامل این کار را انجام دادم تا پسرم پیشرفت کند.
اما اکنون فردی به در مغازهام آمده و ادعا میکند که خانه و مغازه را از پسرم خریده است. تازه فهمیدم که یاسین حتی مغازه مرا با لوازم داخل آن فروخته و خودش نیز به خارج از کشور رفته است. او فقط یک بار با مادرش به صورت تلفنی تماس گرفته و مدعی شده که «این اموال بالاخره بعد مرگ به او میرسید»! خریدار اموالم نیز یک ماه به ما مهلت داده است که تا خانه و مغازه را تخلیه کنیم. حالا در این شرایط و با این سن و سال من و همسرم آواره کوچه و خیابان شدهایم و نمیدانم چه کنم.
با توجه به نقشه شوم و مکارانه این پسر ناخلف، راهکارهای قانونی و بررسیهای کارشناسی این ماجرا با دستور سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دستور کار نیروهای انتظامی قرار گرفت.