مرد بساز بفروش که به اتهام قتل یک راننده تاکسی محاکمه شده بود، با حکم قضات دادگاه کیفری یک استان تهران به قصاص محکوم شد.
آبان سال ۱۴۰۰ زن جوانی با مراجعه به پلیس آگاهی شهریار مدعی شد که همسر ۴۰ سالهاش ناپدید شده است.
به گزارش ایران، وی به مأموران گفت: همسرم چند سالی است که با یک تاکسی مسافرکشی میکند. دیروز صبح از خانه خارج شد، اما چند ساعت بعد که با او تماس گرفتم جواب نداد تا عصر صبر کردم، اما باز هم خبری از او نشد. هرچه با تلفن همراهش تماس گرفتم یا در دسترس نبود یا خاموش بود. شب هم به خانه نیامد هرجا که فکرش را میکردم سر زدم، اما ردی از او پیدا نکردم تا اینکه تصمیم گرفتم از پلیس کمک بخواهم.
بعد از اظهارات این زن، پلیس تحقیقات خود را برای ردیابی مرد جوان آغاز کرد و در نخستین گام از تحقیقات مأموران دریافتند که او از مدتی قبل با یکی از دوستانش اختلاف مالی داشته است.
پس از آن مأموران بار دیگر به سراغ همسر مرد گمشده رفتند تا از اختلاف وی با دوستش مطمئن شوند که وی در پاسخ گفت: دوست شوهرم در کار ساخت و ساز خانه است، او چند سال قبل یک دستگاه تاکسی به همسرم داد تا با آن کار کند و هر ماه هم به او مبلغی به عنوان اجاره میپرداخت، اما چند روز پیش از ناپدید شدن همسرم متوجه شدم که آنها سر مبلغ ۵ میلیون تومان با هم اختلاف حساب پیدا کردهاند. شاید او در ناپدید شدن همسرم نقش داشته باشد.
پس از اظهارات این زن، مرد جوان ردیابی و بازداشت شد. او در ابتدا سعی کرد خود را بیخبر از ماجرا نشان دهد، اما در بازجوییهای بعدی به خاطر تناقضگوییهایش پلیس بیشتر به او ظنین شد و در نهایت وقتی در برابر مدرکهای پلیس قرار گرفت به ناچار به قتل راننده تاکسی اعتراف کرد و در تشریح ماجرا گفت: از چندماه قبل با دوستم اختلاف حساب پیدا کردیم. روز حادثه از او خواستم تا به باغم در شهریار بیاید تا مشکلمان را حل کنیم، اما کار به دعوا کشید و من هم با چند ضربه چاقو او را کشتم.
برای اینکه لو نروم گالن بنزینی که پشت ماشینم بود را آوردم و روی جسد ریختم و او را آتش زدم. بعد هم جسدش را در انتهای باغم دفن کردم و به خانه برگشتم، ولی عذاب وجدان رهایم نمیکرد.
در این مدت هم چند باری به سر خاکش رفتم و برایش فاتحه میخواندم و از او میخواستم مرا ببخشد.
پس از اعتراف صریح متهم، مأموران به محل دفن جسد رفتند و بقایای جسد را کشف کردند که با بازسازی صحنه جرم و تکمیل تحقیقات، پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در ابتدای این جلسه اولیای دم درخواست قصاص کردند.
سپس متهم به جایگاه رفت، اما با رد اتهام قتل عمد ادعای جدیدی را مطرح کرد و گفت: من قاتل نیستم. دلیل نمیشود که، چون از او طلبکار بودم او را به قتل برسانم.
قاضی از متهم پرسید: پس چرا در مراحل بازجویی به صراحت اقرار کردی و با جزئیات محل دفن او را هم نشان دادی؟
متهم گفت: به خاطر فشار روانی ناچار به اعتراف شدم. به من گفتند که اگر به قتل اعتراف کنم خانوادهاش رضایت میدهند و من هم از خودم یک داستان تخیلی ساختم، اما بعد از آن فهمیدم ممکن است قصاص شوم و تصمیم گرفتم راستش را بگویم.
قاضی از متهم پرسید: پس او چطور مرده است؟
متهم جواب داد: روز حادثه او به باغم آمد و با هم صحبت کردیم. در حین گفتگو قرصی از جیبش بیرون آورد که رنگ عجیبی داشت، چند دقیقه بعد از اینکه قرص را خورد روی زمین افتاد و بیهوش شد. من هم که شوکه شده بودم برای اینکه خونش گردن من نیفتد بنزین آوردم و او را آتش زدم و دفن کردم.
در پایان جلسه قضات برای صدور رأی وارد شور شدند و با توجه به مدرکهای موجود در پرونده و همچنین درخواست اولیای دم، وی را به قصاص محکوم کردند.