جورج اورول (۱۹۰۳-۱۹۵۰) نویسندۀ مشهور نیمۀ اول قرن بیستم بود که بیشتر به خاطر دو رمان «قلعۀ حیوانات» و «۱۹۸۴» شناخته میشود. اما او همچنین مقالات، رمانها و کتابهای غیر داستانی نیز مینوشت. دیدگاههای فلسفی او را در هر دو دسته از آثارش میتوان جستجو کرد.
با اینکه جورج اورول به عنوان فیلسوف آموزش ندیده بود، نوشتههای او شامل بسیاری از ادعاهای فلسفی است. بینشهای فلسفی او به مسائل اجتماعی مهم و تحولات معاصر در فلسفه مرتبط است. این مقاله به برخی از دیدگاههای فلسفی او در زمینۀ فلسفه سیاسی، اپیستمولوژی (معرفتشناسی) و فلسفۀ زبان میپردازد.
به گزارش فرادید، اورول در یک خانوادۀ انگلیسی در مستعمرات بریتانیا در هندوستان به دنیا آمد و در انگلستان به عنوان عضوی از طبقه متوسط بزرگ شد. پس از پایان تحصیلاتش، او پنج سال در پلیس امپراتوری در برمه (که اکنون میانمار نامیده میشود) کار کرد. در همین زمان بود که اورول عقایدی ضد امپریالیستی پیدا کرد.
پس از استعفا از شغل پلیس امپراتوری، اورول به انگلستان برگشت تا نویسنده شود. نوشتههای او غالباً تجربیات شخصیاش را منعکس میکردند؛ تجربیات متنوعی که از زندگی در میان فقرا در پاریس و لندن و تحقیق درباره شرایط کارگران در شمال انگلستان تا مبارزه به عنوان یک سرباز داوطلب در جنگ داخلی اسپانیا و تهیه تبلیغات جنگ جهانی دوم برای بیبیسی را شامل میشدند.
اورول کتاب «قلعۀ حیوانات» را در سال ۱۹۴۵ منتشر کرد. این کتاب موفقیت تجاری بزرگی در ایالات متحده و بریتانیا به دست آورد. کتاب «۱۹۸۴» نیز که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد، موفقیت بزرگتری بود. اما اورول کمتر از یک سال پس از انتشار این رمان به علت ابتلا به بیماری سل درگذشت.
نوشتارهای اولیه اورول بر موضوعاتی مانند فقر و امپریالیسم تمرکز داشتند. او ادعا میکرد که افراد طبقات بالاتر و متوسط معمولاً درک درستی از اینکه چرا مردم در فقر زندگی میکنند و زندگی در فقر چگونه است، ندارند. اورول استدلال کرد که افراد فقیر به دلیل شخصیت اخلاقیشان فقیر نیستند، بلکه به دلیل سیستمهای اجتماعی و سیاسی معیوبی که نابرابریهای ناعادلانه ایجاد میکنند، گرفتار این وضع شدهاند.
اورول نسبت به امپریالیسم نفرت شدیدی پیدا کرده بود. او فکر میکرد که در یک نظام امپریالیستی، نه افراد تحت سلطه و نه ستمگران هیچکدام آزاد نیستند: افراد تحت سلطه به این دلیل که مهاجمان امپریالیستی خارجی آنها را به وضعی سرشار از بیعدالتی میکشانند و ستمگران به این دلیل که خودشان تحت فشار قرار دارند تا به خاطر حفظ ظاهر، اعمال غیرعادلانه انجام دهند. چنین ستمگرانی با فشار اجتماعی روبرو بودند تا خود را سانسور کنند و از نقد ساختار سیاسی امپریالیستی که به گروه اجتماعی آنها سود میرساند، پرهیز کنند.
اما نوشتارهای بعدی اورول بیشتر بر موضوعات سوسیالیسم و دیکتاتوریهای توتالیتر تمرکز پیدا کردند. او سرمایهداری را به نفع سوسیالیسم رد کرد. برای اورول، دولت سوسیالیستی دولتی بود که در آن صنایع بزرگ ملیسازی شده بودند، نابرابری درآمد محدود شده بود و آموزش باکیفیت برای همه، صرف نظر از طبقه اجتماعی، در دسترس بود.
با اینحال مهم است که بدانیم اورول سوسیالیسم را از مارکسیسم و کمونیسم شوروی متمایز میکرد. او میدانست که اینها گاهی اوقات به اشتباه با سوسیالیسم ترکیب میشوند. به همین دلیل اورول معمولاً تاکید میکرد که او یک «سوسیالیست دموکرات» است که به یک جامعه سوسیالیستی که «آزادی و خودمختاری» مردم را حفظ میکند متعهد است.
طرحی با الهام از رمان «۱۹۸۴»
اورول به شدت با دیکتاتوریهای توتالیتر مخالف بود. او حکومت توتالیتر یا تمامیتخواه را به عنوان نوع خاصی از دیکتاتوری که پیش از قرن بیستم وجود نداشته معرفی میکرد. از نظر اورول، نشانۀ حکومت توتالیتر تمایل بیحد و حصر به کنترل و تسلط به خاطر دستیابی به قدرت است.
اورول این تمایل به قدرت و کنترل را با یک سیستم قانونی عادلانه که برای همه اعمال میشود و حتی قدرت حاکم را محدود میکند، سازگار نمیدانست. اما توتالیترها هرگز محدودیتهای قدرت خود را تحمل نمیکنند. اورول هر دو رژیم نازی آلمان و کمونیسم شوروی را به عنوان دولتهای توتالیتر ملاحظه میکرد.
از نظر اورول، استقرار یک حکومت توتالیتر، نه تنها پیامدهای سیاسی و اجتماعی بلکه همچنین پیامدهایی معرفتشناختی داشت. از نظر او، از آنجایی که حاکمان توتالیتر به کنترل کامل نیاز دارند، نمیتوانند «واقعیتهایی» را که با اهداف آنها در تضاد است تحمل کنند و در نتیجه هر چیزی را که «برای حفظ قدرت لازم است» در قالب حقیقت ترویج میکنند و سعی میکنند مردم را قانع کنند که از مفهوم «حقیقت عینی» دست بکشند. اورول از شخصیت اصلی منفی در رمان «۱۹۸۴» یعنی «اوبریان» برای نشان دادن چگونگی تلاش توتالیترها برای تحریف کردن حقیقت استفاده کرد.
اوبرایان در این کتاب عضوی از نیروی مخفی «پلیس فکر» است؛ نیرویی که کارش شناسایی کسانی است که اندیشههایی خلاف حکومت و حزب مستقر را در ذهن دارند. پس از شناسایی و دستگیری این مجرمان «فکری»، ماموریت پلیس فکر این است که انحراف فکری این افراد را از بین ببرد و آنها را به آدمهایی تبدیل کند که بر طبق اصول حزب میاندیشند.
اما توتالیتر بودن تنها تهدید سیاسی برای حقیقت نبود که اورول نگران آن بود. اورول همچنین ناسیونالیسم یا «ملیگرایی» را به عنوان تهدیدی برای حقیقت و عاملی برای شکلگیری باورهای غیرحقیقی میدید. تعریف خاص اورول از «ملیگرایی» لزوما با تعریف عام از آن یکی نیست. طبق تعریف اورول، ملیگرایی به معنی وابستگی به یک گروه است به نحوی که فرد، ارزشها و منافع آن گروه را بالاتر از حقیقت و بالاتر از خیر و شر قرار بدهد.
به این معنا، از دید اورول، ملیگرایان به شدت به تیم سیاسی خود وفادارند و معمولاً همه چیز را «در قالب رقابت» میبینند. توصیف ملیگرایی توسط اورول مشابه بسیاری از توصیفهای معاصر از جناحهای سیاسی چپ و راست در ایالات متحده و بسیاری از کشورهای اروپایی است.
برای اورول، ملیگرایی به اشکال مثبت و منفی تقسیم میشود. ملیگرایی مثبت بر ترویج تیم سیاسی خود تمرکز دارد در حالیکه ملیگرایی منفی بر تحقیر تیم سیاسی که با آن مخالف است تمرکز میکند. اهمیت معرفتشناختی ملیگرایی از دیدگاه اورول این است که چنین وفاداری سیاسیای منجر به تحریف شواهد واقعی توسط ملیگرایان میشود. اگرچه این امر اغلب به طور ناخودآگاه اتفاق میافتد، اما به هر حال ملیگرایان «حتی زمانی که شواهد و حقایق کاملا با باورهایشان در تضاد باشد»، باز هم به منظور حفظ برتری تیم سیاسی خود به برخی باورهای نادرست وفادار میمانند.
در واقع اگر بینشهای اورول را به زبانی امروزیتر بیان کنیم، میتوان گفت از نظر او «وابستگیهای شدید سیاسی» منجر به «سوگیریها و تعصبات معرفتی» میشوند که میتوانند چشم افراد را حتی بر روی آشکارترین حقایق ببندند.
اورول معتقد بود که توسعۀ سیاست، فکر و زبان به هم پیوسته است. او فکر میکرد از آنجایی که «زبان» بر افکار و سیاستهای ما تأثیر میگذارد، بنابراین بسیار مهم است که خوب بنویسیم. البته تمایل اورول برای اجتناب از نوشتن بد، به معنی دفاع از نوعی «زبان استاندارد» یا قوانین سختگیرانه برای دستور زبان نیست. بلکه هدف اصلی اورول این است که کاربران زبان تلاش کنند که «به معانی اجازه دهند تا کلمه را انتخاب کنند و نه برعکس». برای مثال، اورول معتقد بود که ما تمایل داریم همان استعارههایی را که نخست به ذهنمان میرسد انتخاب کنیم، اما این استعارهها اغلب ایدههای ما را به شیوههای غیرمولد تحریف میکنند. این باعث شده بود که خود اورول به دنبال توسعه و ایجاد تحول در هنر نوشتن سیاسی باشد.
اورول معتقد بود که به نوعی، همه نوشتارها سیاسی هستند و همه هنرها تبلیغاتی هستند، زیرا تمام نوشتارها پیامی سیاسی را منتقل میکنند، حتی اگر آن پیام تنها حمایت از وضعیت موجود باشد. به همین دلیل، اورول ادبیات را به عنوان یک سلاح بالقوه در برابر توتالیترها میدید.
طرحی با الهام از رمان «قلعۀ حیوانات»
توجه اورول به موضوع «زبان» و نوع استفاده از آن را در هر دو کتاب «۱۹۸۴» و «قلعۀ حیوانات» میتوان دید. برای مثال در قلعۀ حیوانات، وقتی خوکها تصمیم میگیرند که خودشان را از سایر حیوانات متمایز کنند و وضع زندگی بهتری نسبت به آنها داشته باشند، یکی از شعارهای انقلابشان را که میگفت «همۀ حیوانات برابرند»، به این صورت تغییر میدهند: «همۀ حیوانات برابرند، اما بعضی از حیوانات "برابرتر" هستند». این عبارت طنزآمیز به این واقعیت اشاره میکند که از دید اورول، نظامهای سیاسی توتالیتر حتی از واژگون کردن معانی و کلمات برای خلق ارزشهای مخصوص خودشان ابایی ندارند.
«معرفتشناسی سیاسی» و «فلسفۀ سیاسیِ زبان» شاخهها و رشتههایی هستند که به تازگی به عنوان زیرمجموعههایی متمایز در ذیل رشته دانشگاهی فلسفه ظاهر شدهاند؛ اما اورول خیلی پیشتر به اهمیت این موضوعات پی برده بود و دربارۀ آنها مینوشت؛ بنابراین میتوان گفت که بینشهای اورول درباره رابطه بین سیاست، فکر و زبان از زمان خود پیشروتر بود و از اینجهت آثار او ارزش آن را دارند که با نگاهی فلسفی مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرند.