جیک جیلنهال همیشه کارهایی میکند که در رزومهی کاریاش متنوع باشد و میگوید بهدنبال پروژههایی است که «کمی خودم را به چالش بکشم.... احساسی که میخواهم داشته باشم این است، آیا میتوانم این کار را انجام دهم؟ خیلیها از من این سؤال را میپرسند آیا میتوانی؟ اما من هنوز خودم هم نمیدانم.»
چه «کافه بینراهی» باشد، چه تمرین برای نمایش «اتلو» یا حتی مزهکردن کیک پای در شب قرار، ستارهی «اصل برائت» نمیتواند هیچکاری را نصفهنیمه انجام دهد.
به گزارش هممیهن به نقل از هالیوود ریپورت، جیک جیلنهال عینکش را از جیب کت جینش در میآورد، لنزهای تهاستکانی آن، آنقدر قوی هستند که دید ضعیفش را اصلاح کنند. بله شما درست میخوانید. اینها فقط عینکهای مد روز نیستند که پسری با ژاکت کرکی و لبخندی تو دل برو به چشم میزند. بلکه این عینک بهمعنای واقعی کلمه یعنی «من واقعاً نمیتوانم بدون اینها ببینم». نگاه کردن از پشت آن برای کسی که دیدی طبیعی دارد احساسی مثل تجربه نوعی توهم است، تصاویر درهم و برهم مثل تصاویر سورئال.
جیلنهال ۴۳ ساله از وقتی که حدوداً ششساله بود، این عدسیهای راستاساز همراهش بود. او با تنبلی چشم متولد شد که بهطور طبیعی حل شد، اما بدون لنز میتوان گفت که تقریباً نابیناست. او میگوید: «دلم میخواهد فکر کنم این ماجراجویی است، هیچچیز دیگر مثل این نمیشناسم. وقتی صبحها قبل از اینکه عینک را بگذارم نمیتوانم چیزی را ببینم. این جایی است که میتوانم فقط با خودم تنها باشم.» او گاهی از این ضعیف بودن چشمش برای کمک بهعنوان یک بازیگر استفاده کرده است ـ وقتی در سال ۲۰۱۵ در حال فیلمبرداری یک صحنهی سخت در فیلم «چپدست» بودند، صحنهای که پلیس به او میگوید که همسرش مرده است، جیلنهال لنزش را در میآورد تا خودش را مجبور کند با دقت بیشتری گوش کند.
بهنظر میرسد جیلنهال در بسیاری از موقعیتهای زندگیاش شانس آورده ـ از استعداد، ظاهر گرفته تا ارتباط خانوادهاش با دنیای فیلمسازی ـ، اما اینکه او مثل همه نقطهضعفهایی هم دارد، مایهی آرامش است. قطعاً او برای رسیدن به هیکلی خوشتراش بهعنوان یک مبارز سابق یوافسی در «کافهی بینراهی» مقابل کانر مکگرگو وزن کم کرد و اینکه در هیاهوی آمادهشدن برای اجرای «اتلو» شکسپیر در برادوی با دنزل واشنگتن همبازی است، اما با همهی اینها این مرد یک انسان است.
جیلنهال بهتازگی پس از میزبانی در فصل پایانی برنامهی «پخش زنده شنبه شب» به لوس آنجلس پرواز کرده است، اپیزودی که در آن به رؤیای دوران کودکیاش برای اجرای آهنگ «بویز تو مِن» جامهی عمل پوشاند (او در مورد رابطهاش با گروه آر اند بی دههی ۹۰ میگوید: «حین هر رانندگی، هر دوش» به آن گوش میکردم). او بهتازگی در معرفی پیش نمایش آمازون ظاهر شد تا «کافهی بینراهی» را تبلیغ کند - بیش از ۵۰ میلیون بیننده این تبلیغ را دیدند که یک رکورد برای فیلمهای تولیدشده در استودیو بود. او در یک سریال هیجانانگیز دادگاهی جدید بهنام «اصل برائت» دیوید ای. کلی بازی میکند که بهتازگی از اپل تیوی پلاس پخش شد. او در این سریال نقش وکیلی را بازی میکند که ممکن است زنی را کشته باشد.
جیلنهال همیشه کارهایی میکنند که در رزومهی کاریاش متنوع باشند و میگوید به دنبال پروژههایی است که «کمی خودم را به چالش بکشم. احساسی که میخواهم داشته باشم این است، آیا میتوانم این کار را انجام دهم؟ خیلیها از من این سؤال را میپرسند آیا میتوانی؟ اما من هنوز خودم هم نمیدانم.» گاهی اوقات چیزهایی که یاد میگیرد پیامدهای ناراحتکنندهای برایش به همراه داشته- مانند اینکه بهدلیل فشار دادن دستش روی تکه شیشههای شکسته، به عفونت استافیلوکوک مبتلا شد، که پس از فیلمبرداری یک صحنه دعوا در «کافهی بینراهی» اتفاق افتاد، با اینحال او همچنان برای این احتمال که این فلسفهی چالش افراطی روزی پیامدهای منفی برایش داشته باشد آماده است.
اما با تمام شدت تمرکزی که جیلنهال طی سالها در کارش داشته، در این اواخر در تلاش بود تا بر چیزی مسلط شود که از طریق تمرینات بدنی یا تمرین روی چیزی ناملموس به دست نمیآید. او بیش از ۳۰سال در حرفهای حضور دارد که وقتی ۱۰ساله بود با نقشی در «حقهبازان شهر» آن را شروع کرد و درنهایت یاد گرفت که چطور زندگیاش را، هم روی صحنه، هم خارج از صحنه با آرامش بیشتری هدایت کند. این یعنی سرمایهگذاری روی روابطش ازجمله رابطهی طولانیمدتش با ژان کادیو و گرفتن نقشهایی برای رضایت محض آنها.
جیلنهال فیلم «کافهی بینراهی» را تجربهای لذتبخش میداند که بازی در آن برایش بسیار سرگرمکننده و دلپذیر بوده است. شاید بهنظر سخت باشد که مشتزدن به صورت را «سرگرمکننده» بنامیم، اما جیلنهال به روح پرشور این تلاش اشاره میکند. این بازیگر از فیلمی نام میبرد که بیش از هر فیلم دیگری در زندگیاش آن را دیده است؛ «نقطهی فروپاشی» (کاترین بیگلو) که در ۱۹۹۱ ساخته شده است، فیلمی که او صدها بار آن را دیده است. بهنظر او بازیهای پاتریک سویزی و کیانو ریوز در فیلم جنایی اکشن، نشاندهندهی فداکاری مشتاقانهی هنرمندان واقعی است. جیلنهال میگوید: «ارائهی یک خط در یک تریلر با اشتیاق و اعتقاد حتی اگر پوچ بهنظر برسد هنری ماهرانه است. موضوع این است که دوربین زوم میکند احساس هیجان دارم و فکر میکنم این لحظهای است که بوریس ویلیس دیالوگش را بدون نقص ارائه میدهد. حالا من هم دارم همان کار را میکنم.»
برای مثال در «کافهی بینراهی» قبل از اینکه شخصیت او یک مشتری عربدهجوی بار را از پای درآورد، او با خوشرویی میپرسد: «قبل از اینکه شروع کنیم، باید بپرسم بیمه هستی؟ پوشش بیمهات خوبه؟ بیمهی دندانپزشکی داری؟» این ترکیبی از اکشن و کمدی است که جیک جیلنهال از دوران کودکی خود آن را تحسین میکرد و اکنون آن را بهعنوان یک هنرپیشه ماهر میشناسد. او میگوید: «این ژانر به نوعی راحتی، اما تمرکز نیاز دارد. من مقابل آنهایی که میتوانند این کار را بکنند سر تعظیم فرود میآورم.»
جیلنهال قبل از اینکه یاد بگیرد که چه نوع اعتمادبهنفسی در آن لحظات داشته باشد، باید یاد میگرفت که کمی خود را مهار کند. این موضوع زمانی آشکار شد که سر فیلم «چپدست» بود و کارگردانش، آنتونی فوکوا، از او خواست که کمتر تمرین کند. فوکوا میگوید: «او شروع کرد به تلاش و دو بار در روز و حتی در روزهای یکشنبه تمرین میکرد و به خودش فشار میآورد. باید به او میگفتم که این کار را نکند، زیرا داشت خودش را فرسوده میکرد. اما او در اینباره متمرکز و سرسخت بود. نهفقط بهعنوان یک بازیگر، بلکه بهعنوان یک فرد کاملاً متعهد بود.» جیلنهال میگوید، وقتی داشتیم آن فیلم را میساختیم او در بازی یک سکانس خاص مشکل داشت بنابراین به پنی آلن، مربی بازیگریاش که سالها با او کار کرده بود زنگ زد. جیلنهال به خاطر میآورد: «او گفت که تو تخیلت را از دست دادهای. این تمام چیزی است که برای انجام این کار به آن نیاز داری و من از این حرف او شگفتزده شدم و دیدم چقدر درست است.»
اولین علاقهی جیلنهال به بازیگری وقتی شروع شد که او خواهرش مگی را در حال بازی در یک فیلم دبیرستانی دید. جیک از رابطهی دوران کودکیاش با خواهرش که سهسال از او بزرگتر بود میگوید: «من او را میپرستیدم و او مدام مرا از سرش باز میکرد.» مگی این روزها در حال کارگردانی دومین فیلماش «عروس»، اقتباسی از «عروس» فرانکشتاین برای کمپانی برادران وانر است.
جیلنهال میگوید: «کاملاً مشخص بود که ما قرار بود بهطور جدی وارد کسبوکار سینما شویم. خواهرم همیشه درخشان بوده است. کاری که انجام میداد چیزهایی به من داد که بیبُروبرگرد همیشه دنبالش بودم. حالا هم همینطور است، او یک قدم برمیدارد و کاری انجام میدهد و من میگویم: وای چقدر عالی این کار را کرد، خب من هم این را امتحان میکنم.» مگی از دوران کودکی بهیاد میآورد که «او مثل تیری بود که از چله رها شده بود و همیشه من و دوستانم را آنقدر میخنداند که از اشک از چشمانمان جاری میشد.»
این خواهر و برادر در هانکوک پارک لوسآنجلس بزرگ شدند. پدرشان استفان جیلنهال، کارگردان فیلمهای تلویزیونی است و مادرشان نائومی فونر جیلنهال، فیلمنامهنویسی است که در ۱۹۸۸ وقتی جیک هشتساله بود برای فیلمنامهی «از نفس افتاده» نامزد اسکار شد. حرفهی والدین جیک به او نگاهی نزدیک به این صنعت و شخصیتهای خارقالعادهاش داد. جیلنهال در پاسخ به سؤالی دربارهی انتخاب ظریفی که در فیلم «اصل برائت» انجام میدهد یعنی وقتی شخصیتش عینکش را بین دکمههای پیراهنش میگذارد، میگوید این عادتی است که از پل نیومن ـ که اتفاقاً پدرخواندهاش بود ـ گرفته است. «او همیشه عادت داشت عینک را روی نوک دماغش میگذاشت.»
پیتر سارسگارد، همسر مگی که با جیک در فیلمهای زیادی ایفای نقش کرده است ازجمله در «اصل برائت»، برادرزنش را دارای حساسیتی غیرمعمول به محیط، فراتر از حتی استاندارد یک بازیگر میداند. سارسگارد میگوید: «او آدمی است که میداند دعوایی اتفاق خواهد افتاد حتی قبل از اینکه رخ دهد. او آدمی است که میتواند تغییرات در حالوهوای احساسی آدمها را حس کند.» خود جیلنهال هم میپذیرد که او «بینهایت آگاه» است و این هشیاری را به کودکیاش مرتبط میداند با والدینی که کوشا و گاهی غیرقابل دسترس هستند. او میگوید: «والدینم واقعاً پرمشغله بودند و خیلی کار میکردند و وقتی بچه بودم بیشتر اوقات با خودم میگفتم این چه معنیای داره؟ این یعنی چه؟ آیا میخواهند بروند؟» از نظر سارسگارد، یکی از مزایای بزرگشدن در دل صنعت سرگرمی برای کودکان جیلنهال، درک منحصربهفرد و پیچیدگی غیرمعمول در مورد این تجارت است. سارسگارد میگوید: «بهنظر میرسید آنها از زمانی که متولد شدند، نهتنها در وارد شدن به این حرفه برتری داشتند بلکه همچنین میدانستند که این کار اصلاً چیست و درک عمیقی از این صنعت داشتند.»
جیک در کودکی بعد از ایفای نقش در چند فیلم ازجمله در بعضی از کارهای پدرش، در ۲۰ سالگی یعنی در سال ۲۰۰۱ در فیلم «دانی دارکو» بازی کرد که در آن نقش نوجوانی مشکلدار را بازی میکرد که با خرگوشی غولپیکر بهنام فرانک صحبت میکرد. حرفهی اولیهاش با نقشهایی در فیلمهای جدی برای کارگردانهای شهیر تعریف شد که قابلتوجهتریناش «کوهستان بروکبک» بود که نقش یک گاوچران را ایفا کرد که برایش نامزدی جایزهی اسکار را به ارمغان آورد. بعد از آن با سم مندز، دیوید فینچر و دنیس ویلنوو ـ که جیلنهال را یک «کمالگرا» مینامید ـ کار کرد. فوکوآ، تمرکز بازیگر را با ستارهی خود دنزل واشنگتن در فیلم «روز تعلیم» مقایسه میکند. او میگوید: «او کمی حالت تدافعی داشت، البته نه بهصورت منفی. او فقط خیلی مراقب بود. گاهی فکر میکنم که مردم او را درک نمیکنند، این موضوع ربطی به قدرت یا کنترل ندارد. او فقط میخواهد تا جایی که میتواند بهترین باشد. او همیشه در حال فکر کردن است.» از فوکوآ دربارهی اینکه همکاری جیلنهال با دنزل واشنگتن در اتلو چگونه خواهد بود، میپرسیم و او بعد از تأملی طولانی قبل از پاسخ به یک کلمه اکتفا میکند: «پرحرارت.»
جیلنهال بعد از اینکه مربی بازیگریاش گفت که او احساس تخیلاش را از دست داده است شروع به بازسازی خودش از نظر هنری کرد. او شرکت ناین استوریز پروداکشن خود را تأسیس کرد و از آن برای ساخت فیلمهای کوچک، اما قدرتمندی مانند فیلم «حیات وحش» ۲۰۱۸ پل دانو، فیلم «گناهکار» که بازسازی از تریلر آمریکایی به همین نام است، استفاده کرد، همچنین او از آنتونی فوکوآ برای کارگردانی گناهکار بهره برد. او همچنین شروع به تولید تئاتر کرد ازجمله بازسازی موزیکال پیچیده «یکشنبه در پارک با جورج» استیون سوندهایم در سال ۲۰۱۷ که او نقش اصلیاش را ایفا کرد، آواز خواند و نیویورک تایمز آن را «یک مکاشفه» نامید.
مگی جیلنهال میگوید: «من هیچوقت او را شادتر از زمانی ندیده بودم که روی صحنه میخواند. هرشب بعد از نمایش سر شام شاد، سرزنده و رها بود.» بهعنوان یک بازیگر سینما، او شروع به گرایش به فیلمهای عجیبتر کرد، در «اره برقی مخملی» دن گیلروی بازی کرد، همچنین در نقش یک مجری تلویزیونی اغراقآمیز در فیلم «اوکجا» به کارگردانی بونگ جون هو ایفای نقش کرد؛ فیلمی که منتقدان یا آن را دوست داشتند (آتلانتیک گفت «جذاب») یا از آن متنفر بودند (نیویورک تایمز گفت: «مضحک و خشن»)، اما پذیرفتند تصویر او بدیع و تازه بود. او همچنین شروع به بازی در فیلمهای اکشن برای کارگردانانی مانند مایکل بی و گای ریچی کرد.
«کافهی بینراهی»، اوج مرحلهی بازی در یک فیلم اکشن برای جیلنهال بود. بازی در این فیلم، داستانی جالب دارد؛ او و کارگردان داگ لیمان در طول اپیدمی همهگیر در تاکستان مارتا در یک مسابقه با یکدیگر ملاقات کردند.
جیلنهال دوران قرنطینه را با دوچرخهسواری زیاد گذرانده بود و فوقالعاده تناسب اندام داشت و لیمان که تحتتأثیر هیکل او قرار گرفته بود تصمیم گرفت بدون پیراهن از او فیلم بسازد. ساخت دوبارهی فیلم پرفروش ۱۹۸۹ رودی هرینگتون نشان داد که یک فیلم اکشن بدون نمایش در سینماها، همچنان میتواند تأثیری فرهنگی بگذارد، بهخصوص زمانی که حتی فیلمهای پرفروش با چالشهایی در گیشه مواجه هستند. درحالیکه لیمان نسبت به انتخاب آمازون برای اولین نمایش «کافهی بینراهی» در پخش آنلاین خود گله داشت، جیلنهال آن را فرصتی برای این فیلم میدانست که مخاطبان زیادی را جذب کند و بهطور بالقوه تبدیل به یک پدیدهی فرهنگی شود. «بهمحض اینکه فهمیدم قطعی است فیلم بهصورت آنلاین پخش شود، هیجانزده و آماده تماشا بودم. فکر کردم آیا این فیلم میتواند مثالی باشد برای اینکه چگونه یک فیلم میتواند با مخاطبان ارتباط برقرار کند و حتی بدون اکران در سینما، بخشی از گفتوگوی فرهنگی شود؟».
اما «اصل برائت» اقتباسی از رمان ۱۹۸۷ اسکات تارو است که اولینبار در ۱۹۹۰ با بازی هریسون فورد ساخته شد. در اقتباس تلویزیونی این سریال، جیلنهال نقش راستی سابیچ دادستان ناحیه که متهم به قتل است را بازی میکند که تحت تعقیب قرار دارد. دیوید کلی فیلمنامهنویس و تهیهکننده میگوید: «بهراستی این شخصیت عمیقاً پیچیده و متناقض است، گاهی دلسوز، گاهی تحقیرآمیز و گاهی هر دو بهطور همزمان.» جیلنهال راستی را فردی توصیف میکند که مدام گند میزند. جیلنهال از سارسگارد خواست که نقش دشمناش؛ یک دادستان بهنام تامی مولتو را بازی کند. در ابتدا قرار بود یک ایتالیایی و بسیار کوتاه قد باشد (سارسگارد ۱۸۰ سانتیمتر و دانمارکی است). برادرزن و شوهرخواهر بخشی از فیلمبرداری را با هم زندگی میکردند و بهعنوان حریف تمرینی خیلی خوب باهم کنار میآمدند.
طی ساخت سریال هشت فصلی که اولین سریال تلویزیونی جیلنهال است، این بازیگر نمیدانست که آیا راستی واقعاً گناهکار بود یا نه. او میگوید: «تو منتظر میمانی تا بفهمی باید به کدام جهت بروی و تغییرات بالقوهای را که ممکن است وجود داشته باشد، بازی کنی.»
جیلنهال چند ماه آینده را صرف آمادهسازی برای اتلو میکند. این نمایش در ۲۰۲۵، در برادوی، با کارگردانی کنی لئون به روی صحنه خواهد رفت. جیلنهال میگوید که شکسپیر برای او توقف دیگری در سفر برای یافتن «چیزهایی است که واقعاً خود من هستند». او از یک استاد دانشگاه کلمبیا دعوت کرده است تا به او در فهم بهتر متن کمک کند، همچنین با مربی بازیگری شرکت رویال شکسپیر کار میکند. اولین اجرای نمایشنامهی شکسپیر او در برادوی با دنزل واشنگتن، راه مهمی برای فهمیدن این موضوع است که او برای اجرای آثار شکسپیر استعداد دارد یا نه. او میگوید: «شاید بهتر بود با یک غزلوارهی شکسپیر شروع میکردم.»