فرارو- از میان همه افراد و نهادهایی که در بحران جهانی مهاجرت نقش دارند به سختی میتوانید شخصیتی را پیدا کنید که منفورتر از قاچاقچیان انسان باشد. مقامهای امریکایی از قاچاقچیان به عنوان افرادی "بیرحم در سازمانهای تبهکار فراملی که مهاجران آسیب پذیر را با ارائه "اطلاعات نادرست" استثمار میکنند" یاد کرده و آنان را سرزنش میکنند. یک افسر گمرک و حفاظت مرزی ایالات متحده اخیرا مدعی شد که قاچاقچیان با مهاجران به مثابه یک "کالا" رفتار میکنند که گویی تفاوتی با "سبزیجات یا مواد مخدر" ندارند.
به گزارش فرارو به نقل از نیوریپابلیک، در دوره کنونی مملو از قطبی سازی اراده چهرهای شرور از کسانی که از طریق کمک به دیگران در عبور غیر قانونی از مرزهای بین المللی درآمد کسب میکنند موضوع نادری است که باعث ایجاد اجماع دو حزبی درون امریکا شده است. دونالد ترامپ در سخنرانی سال ۲۰۱۹ خود در مورد قاچاقچیان انسان گفت: "قاچاقچیان از کودکان مهاجر برای سوءاستفاده از قوانین ما و دسترسی به کشور استفاده میکنند". "جو بایدن" رئیس جمهور دموکرات فعلی امریکا نیز سال گذشته گفته بود:"آنان (قاچاقچیان) در تلاش هستند تا گروههای مهاجر را به عبور غیر قانونی از مرز متقاعد کنند".
یک قاچاقچی هندوراسی که در جنوب مکزیک کار میکند به "جیسون دی لئون" انسان شناس و نویسنده کتاب تازه چاپ شده "سربازان و پادشاهان" میگوید: "همگان میگویند که ما افراد بدی هستیم، اما این حقیقت ندارد. واقعیت این است که هیچ کس هرگز به داستان و روایت ما گوش نمیدهد". این حقیقتی است که درباره شغل این افراد که طبق فرمول بندی دی لئون "لاتین تبارهایی دارای شکم با دندانهای نقرهای و موهای براق" هستند که "بوی عطر میدهند" صدق میکند. دی لئون میگوید: "قاچاقچیانی که بوی ادکلن و کامیونهای براق آنها با پولی که توسط مهاجران ناامید که تلاش میکنند به آمریکا برسند خریداری شده اند. بسیاری از آن مهاجران برای تهیه مبلغ لازم برای مهاجرت غیر قانونی از دیگران پول قرض گرفته اند".
دی لئون تصمیم گرفت این برداشتهای نادرست را اصلاح کند تا بفهمد قاچاقچیان چه کسانی هستند و چگونه و چرا در کارهایی که انجام میدهند گرفتار میشوند. او هفت سال وقت صرف کرد و در جلسات خالکوبی قاچاقچیان و در مهمانیهای آنان در خانههای امن مخروبه حضور یافت و وعدههای غذایی شامل ایگوانای برشته شده را خورد تا به آنان نزدیک شود و به روایتها و داستان زندگی شان گوش دهد.
دی لئون میگوید:"شما در ریل قطار مکزیک هیچ تبهکاری را پیدا نخواهید کرد. آن چه خواهید یافت افراد ناامید هستند که زندگی پیچیده، مبهم و اغلب خشونت آمیزی دارند". او میگوید کار قاچاقچیان انسان برای کسانی که از فقر، خشونت، و فاجعه آب و هوایی فرار میکنند و قصد عبور از موانع کنترل مرزی که هر روز سخت گیرانهتر میشوند را دارند امری "ضروری و گاهی نجات دهنده" است.
او میافزاید: "با این وجود، قاچاقچیان هم چنین میتوانند قاتل یا متجاوز نیز باشند. بسیاری از آنان به اندازه مهاجران غیر قانونیای که خدمات شان را خریداری کرده اند فقیر هستند". یکی از قاچاقچیانی که در کتاب نوشته شده توسط دی لئون معرفی شده میگوید که به ندرت بیش از ۲۰ دلار پول در جیب دارد و اغلب قاچاقچیان خود از همان مناطق غیر قابل زندگیای فرار کرده اند که مهاجران از آنجا آمده اند و پس از ناکامی در رسیدن به ایالات متحده یا دیپورت شدن به کار قاچاق انسان روی اورده اند. این قاچاقچیان اغلب در سنین جوانی شاعد اعمال وحشتناک وحشیانه بوده و یا خود قربانی آن اعمال شده اند و به نظر میرسد که دچار علائم معمول اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) هستند.
دی لئون در کتاب اش اشاره میکند که او قصد ندارد واقعیات ناخوشایندتر کار قاچاق انسان را نادیده بگیرد. در عوض، کتاب او ما را وادار میسازد تا حقایق متعددی را در نظر بگیریم: این که قاچاق انسان در واقع یک فرآیند "استثمارگرانه و خشونت آمیز" برای انسانهایی است که مجبور به تکیه بر آن هستند و کسانی که "سعی میکنند زندگی خود را از طریق عبور از مرزهای سختتر ژئوپولیتیکی سپری کنند". او اشاره میکند که قاچاقجیان انسان نیز همانند مهاجران غیر قانونی خود انسان هستند: ناقص، پیچیده، قادر به ظلم و همزمان مهربانی کردن در قبال دیگران.
دی لئون اشاره میکند آن چه غیر انسانی است نیروهای ساختاری هستند که کل این سیستم جابجایی مخفیانه انسان را به حرکت در میآورند. قاچاق انسان نشانهای از نابرابریهای وحشتناک ناشی از سرمایه داری و سیاستهای مرزی سخت گیرانهای است که برای تحکیم آنها وضع شده است. در نتیجه، دی لئون توجه ما را به این ساختارهای عمیقتر معطوف میکند.
او مینویسد:"هر کجا که یک دیوار مرزی دو جامعه نابرابر را به دو قسمت تقسیم کند مهاجران مستاصل و قاچاقچیان متعهد را در آن سوی دیگر دیوار خواهید یافت که به هر قیمتی از آن موانع عبور کرده و آن را زیر رو میکنند. پس آیا باید قاچاقچیان را مقصر بدانیم یا دیوارها و جوامعی که آن دیوارها را ساخته اند"؟
دی لئون برای بیش از یک دهه نیمکره غربی را طی کرده تا آسیبهای پنهان ناشی از بحران مهاجران را از نیویورک تا اکوادور دنبال کند. اولین کتاب او تحت عنوان "سرزمین گورهای باز" براساس پنج سال کار میدانی او درون و اطراف بیابان سونورا در مکزیک نوشته شده.
در تابستان ۲۰۱۴ میلادی هزاران کودک بدون همراه از آمریکای مرکزی وارد مرز ایالات متحده و مکزیک شدند و از خشونت و فقر فزاینده در هندوراس، السالوادور و گواتمالا فرار کرده بودند. موج سنگین ورود کودکان یک بحران سیاسی پایدار برای دولت اوباما ایجاد کرد که با فشار امریکا بر مکزیک برای جلوگیری از مهاجرت همراه بود. در نتیجه آن سیاستگذاری مکزیک تحت عنوان "برنامه مرزی جنوبی" با هدف بازداشت مهاجران غیر قانونی اجرا شد.
در عمل، اما همان گونه که پیشتر گفته شد همانند سیاست مهاجرتی دهه ۱۹۹۰ میلادی نتایج مرگباری به همراه داشت و مهاجران غیر قانونی را به بیابانهای با گرمای سوزان رساند و بسیاری از انان اسیر جانوران شکارچی شدند. این کاری بود که دستگاه اجرایی قوانین مهاجرتی اغلب فاسد و خشن آن را انجام داد. همان طور که پیشگیری از طریق بازدارندگی منجر به دامن زدن به قاچاق از طریق مرز ایالات متحده و مکزیک شد برنامه دولت مکزیک برای سخت گیری بر مهاجران نیز باعث ابداع مسیرهای تازه توسط قاچاقچیان انسان شد. در نتیجه، آن کسب و کار به یک صنعت میلیارد دلاری تبدیل شد.
دی لئون که در میان مهاجران غیر قانونی هندوراسی بود اشاره میکند که شرایط زندگی آنان چگونه بوده که مجبور به مهاجرت غیر قانونی شدند: رها شدن توسط بستگان بزرگترشان که مجبور به مهاجرت به شمال شدند، مرگ شوهران، پدران، برادران و بهترین دوستان شان بر اثر قتل در هندوراس کشوری که از نظر نرخ قتل در رتبه دوم جهان قرار دارد یا ابتلا به بیماری به دلیل کار کمرشکن در یک قطعه زمین کوچک یا در یک غرفه گوشه خیابان با دستمزد ناچیزی که به سختی برای حفظ خانههای با کف گِلی کافی است و یا مواجه شدن با اخاذی توسط باندهای تبهکار محلی یا به عضویت درآمدن در آن باندها. دی لئون اشاره میکند که اکثر قاچاقچیانی که با آنان مواجه شده مدتها پیش از فرارسیدن تولد ۱۸ سالگی شان از خانههای خود فرار کرده بودند.
دی لئون اشاره میکند قاچاقچیانی را دیده که دیندار بودند و قبل از سفر بخشی از کتاب مکاشفه یوحنا از کتب متاخر عهد جدید مسیحیان را میخواندند. همان قاچاقچیان در لحظات تلخی ابراز تمایل میکنند که دنیای قاچاق را ترک کرده و یک زندگی عادی مانند افرادی که هر روز به سرکار میروند و به خانههای شان باز میگردند و بدون نگرانی استراحت میکنند داشته باشند. با این وجود، دی لئون همزمان از به تصویر کشیدن لذتهای هیجان انگیز و زودگذری که قاچاقچیان در مسیر کارشان تجربه میکنند نیز ابایی ندارد گویی که حرکت دادن مهاجران درهای جهانی همراه با ماجراجویی را برای قاچاقچیانی میگشاید که همواره شبیه بچههایی بوده و هستند که در حال فرار میباشند.
دی لئون در ادامه کار میدانی خود در سراسر امریکای لاتین و ایالات متحده در نهایت میتواند راه اش را در زنجیره فرماندهی قاچاقچیان ادامه دهد و ما را با به اصطلاح "پادشاهان" کتاب آشنا کند اگرچه شاید بهتر باشد از آنان تحت عنوان "مدیران میانی صنعت قاچاق" یاد کنیم.
در کتاب با "فلاکو" آشنا میشویم که در سن ۱۳ سالگی از هندوراس گریخت. او بعدا بیش از یک دهه در لس آنجلس برای یک باند هندوراسی کار میکند که باعث شد به دلیل مشارکت در جرایم خشونت امیز بازداشت و زندانی شود. پس از آزادی از زندان او با ارتباطاتی که داشت توانست گذرگاه ایمنی را برای مهاجرانی که به سمت شمال حرکت میکنند ایجاد کند و به عنوان واسطه عمل نماید.
در یک پله قدری بالاتر دی لئون با "کینگستون" یک قاچاقچی کهنه کار آشنا میشود فردی که ابتدا توسط گانگسترهای محلی استخدام شد سپس به استخدام ارتش هندوراس تحت حمایت امریکا به عنوان کودک سرباز درآمد و پس از آن در دوره پیش از رخداد ۱۱ سپتامبر روزهای سرگردانی بی هدف را در سراسر مرزهای بین المللی تجربه کرد و خشونت زندگی از جمله انتقام گیری از بهترین دوست اش همراه با مثله شدن او را شاهد بود سپس در بدنامترین زندانهای نیویورک زندانی شد پس از آن به هندوراس مسترد شد و در نهایت سالهاست که حرکت غیر قانونی مهاجران را تسهیل میکند.
برخلاف قاچاقچیان سطح پایین که رابطهای مبهم با صنعت قاچاق دارند افرادی، چون فلاکو و کینگستون در آن صنعت به شدت مورد حمایت قرار میگیرند. آنان با خشونت احساس راحتی پیدا کرده اند؛ بنابراین شخصیتهای ناپسندتری هستند حتی اگر دی لئون آشکارا اعتراف کند که مجذوب جذابیت آنان شده است. او مینویسد:"هر دوی آنان بی وقفه از پول نقد صحبت میکنند و میگویند:"لعنتی، من دارم درست اش میکنم! ۱۵۰۰ دلار، ۵۰۰۰ دلار، ۱۰۰۰۰ دلار. لعنت خدا! " کینگستون به خود میبالد. وقتی دی لئون از او میپرسد مهمترین چیزی که باید در مورد تجارت قاچاق بدانید چیست فلاکو پاسخ میدهد:"پول، پول، پول. "
با این وجود، زندگی این قبیل افراد دارای یک بعد تراژیک است. دی لئون به تحقیقاتی اشاره میکند که چگونه کودک سربازان سابق مانند کینگستون "در کنترل تکانههای پرخاشگرانه مشکل دارند و مهارتهای کمی برای اداره زندگی بدون خشونت دارند".
علاوه بر این، کینگستون و فلاکو هر دو بین تعهدات شان در قبال اعضای سطح بالاتر باندها و سوابق جنایی و کیفری شان در امریکا گرفتار شده اند و حتی با افزایش مواجهه با خشونت وضعیت برای شان به منظور فکر کردن به خروج از دنیای قاچاق دشوار میشود. کینگستون از زندگی خود در صنعت قاچاق اظهار تاسف میکند و میگوید:"مثل یک خالکوبی است. "تمام کارهایی که در زندگی انجام میدهید مانند یک خالکوبی روی شما ثبت میشود".
فضیلت بزرگ کتاب در توجه دقیق آن به زندگی فردی گروه کوچک متشکل از شخصیتهای اصلی آن است. دی لئون نوشته خود را از "جیسون ایزبل" خواننده آمریکایی انتخاب میکند:"آیا زندگیای را که انتخاب کردی زندگی میکنی؟ آیا شما زندگیای را میگذرانید که شما را انتخاب کرد"؟
در واقع دی لئون نیروهای فراگیر و به طور گسترده غیر قابل درکی که زندگی این قاچاقچیان را شکل داده توصیف میکند و هم چنین به تلاشهای فردی آنان برای ساختن آن چیزی که جهان از آنان ساخته میپردازد.
دی لئون کتاب را با یک فصل اجباری "چه باید کرد" به پایان میرساند، اما درباره راه حلهایی که او پیشنهاد میکند به صراحت مینویسد و مشخص میسازد که "من یک انسان شناس هستم نه یک سیاستگذار".
او استدلال میکند که ساختن جهانی که قاچاقچیان انسان را بیکار کند مستلزم پرداختن به بی عدالتیهای وحشتناک ایجاد شده توسط سرمایه داری است: فقر، فساد سیاسی، تجارت مواد مخدر، خشونت باندهای فراملی، الگوهای تغییرات آب و هوایی ایجاد شده توسط ثروتمندترین کشورها و احساس نامتناسب ایجاد شده برای فقیرترین کشورها.
او میافزاید:"با این وجود، متاسفانه در آینده قابل پیش بینی چشم انداز سیاستهای ما تحت تسلط افرادی خواهد بود که دارای "دیدگاه نزدیک بینانه و ساده لوحانه" هستند که عمدتا رئیس جمهور دموکرات کنونی ما در آن سهیم است این دیدگاه که تصور میکند مهاجرت غیر قانونی صرفا مشکلی مرتبط با حوزه امنیت ملی است که باید با اسلحه و کشیدن سیم خاردار بیشتر حل شود".
او در کتاب اشاره میکند تا زمانی که نتوانیم به علل ریشهای مهاجرت و "همزیستی زشت" آن با قاچاق انسان بپردازیم باید به این واقعیت توجه کنیم که "گورستانها در سراسر امریکای مرکزی مملو از اسکلتهای انسان خواهند بود" اسکلت افرادی که در این کتاب شرح داده شده اند کودکانی که در فقر نسل به نسل متولد میشوند و آینده تیره و تار پیش روی شان از پیش تعیین شده است. بچههایی که سریع زندگی میکنند و سریع میمیرند، زیرا این تنها انتخابی است که به انان داده شده است و بسیاری دیگر نیز در آینده وضعیتی مشابه آنان را خواهند داشت.