در آن روز گروهى از سربازان مامور تیرباران باب شدند. ولى پس از تیراندازى و کنار رفتن دودهاى حاصل از شلیک تفنگ ها، ناظران متوجه غیبت باب از صحنه گردیدند و کاشف به عمل آمد که هیچ یک از تیرها به او اصابت نکرده و باب با استفاده از این موقعیت، براى حفظ جان خود به سرعت از آن نقطه فرار کرده است.
فرارو- پس از مرگ محمدشاه قاجار طغیان و شورش- چنانکه رسم دوران بود- ولایات ایران را فرا گرفت و قدرت دولت مرکزى را براى مدتى طولانى دچار رکود کرد. در این هنگام پیروان سیدعلى محمد باب که در آذربایجان زندانى بود، فرصت یافتند پیام و اندیشه او را گسترش دهند. زندانى بودن باب و هراسى که دولت در مواجهه با او نشان داده بود بر جذابیت دعوت او مى افزود. پیروان باب مردم خسته از جور عوامل حکومت را به آینده اى متفاوت و روشن نوید دادند و با استفاده از بى ثباتى پس از مرگ شاه خود را براى طغیان آماده کردند. چنین بود که ملا حسین بشرویه اى و ملا محمدعلى بارفروش در مازندران، ملا محمدعلى زنجانى در زنجان و سیدیحیى دارابى در یزد یکى پس از دیگرى علیه حکومت خروج کردند.
سید علیمحمد شیرازی (۲۷ مهر ۱۱۹۸ هـ. ش – ۲۷ تیر ۱۲۲۹ هـ. ش) مؤسس آیین بابی که در میان پیروانش مشهور به باب و نقطه اُولی است. او از شاگردان سید کاظم رشتی در کربلا بود و پس از فوت او در سال ۱۲۵۹ق، مدعی شد که رُکنِ رابع و باب (نماینده خاص) امام زمان (عج) است. پس از آن، هجده نفر از پیروان فرقه شیخیه (معروف به حروف حی) به وی ایمان آوردند. به دلیل اقدامات یارانش، به دستور حاکم فارس دستگیر و از بوشهر به شیراز برده شد و پس از آن به اصفهان و سپس به دستور میرزا آقاسی، صدراعظم محمدشاه قاجار، به تبریز و زندان چهریق منتقل شد.
علیمحمد باب در مدت هفت سال از شروع ماجرای بابیّت، ادعاهایی از قبیل مهدویت، نبوت و ربوبیت را مطرح کرد، ولی گفته شده در مناظره با علمای شیراز، اصفهان و تبریز، از پاسخگویی به آنها درماند. پس از آخرین مناظرهاش با علمای تبریز در حضور ناصرالدین میرزا، ولیعهد قاجار، با نوشتن توبهنامهای دوباره به زندان چِهریق برده شد تا اینکه ناصرالدین شاه بر تخت نشست و امیرکبیر صدراعظم شد و علیمحمد در شعبان ۱۲۶۶ق با نظر ناصرالدین شاه و امیرکبیر، و به فتوای علمای تبریز، اعدام شد. به ادعای گروهی، جسد باب پس از چند بار دفن شدن در جاهای مختلف، در سال ۱۳۱۷ق از ایران به فلسطین برده شد و در کوه کَرمِل در حیفا دفن شد.
در این میان وجهه نظر امیرکبیر صدراعظم تازه را باید به درستى بشناسیم. به نوشته فریدون آدمیت، «او در پى ایجاد نظم و امنیت بود و پیش بردن نقشه اصلاحاتش. اما راهى که بابیان پیش گرفتند ماجراجویى و ستیزگى بود و حربه اى که در برانگیختن مردم به کار بردند همان تعصب و کهنه پرستى دینى بود... لاجرم عکس العمل دولت در برابر طغیان بابیان سیاست قاهرانه امیر بود.» («امیرکبیر و ایران»، فریدون آدمیت)
نتیجه این سیاست قاهرانه، نبردهاى خونین سال هاى ۱۲۶۵ و ۱۲۶۶ه. ق. بود که فراز و فرودهایى داشت، اما سرانجام به شکست بابیان در همه جبههها و کشته شدن بشرویه اى، بارفروش، زنجانى و دارابى انجامید. گروه هاى پرشمارى از گروندگان به آئین سیدعلى محمد باب در این نبردها کشته شدند و تنها اندکى باقى ماندند که بیشترشان بعداً به سرنوشتى مشابه دچار آمدند.
سیدعلى محمد باب با وجود اینکه در شورش پیروانش هیچ نقشى نداشت و اصولاً شخصیتى پرخاشجو نبود، از مکافات شورش آنها مصون نماند. علماى تبریز که پس از محاکمه، تفتیش عقاید باب (در دوران ولیعهدى ناصرالدین شاه) حکم به قتل او داده بودند، فرصت را غنیمت شمرده بر حکمى که دولت تا آن هنگام از اجرایش طفره رفته بود، پاى فشردند. نتیجه این شد که روز ۲۷ شعبان ۱۲۶۶ه. ق. براى اعدام على محمد باب در نظر گرفته شد. اما اعدام او نیز از ماجرا خالى نبود.
مارى شیل همسر کلنل جاستین شیل (سفیر وقت بریتانیا در ایران) در کتاب خاطرات خود ماجراى روز اعدام باب را چنین توصیف کرده است: «در آن روز گروهى از سربازان مامور تیرباران باب شدند. ولى پس از تیراندازى و کنار رفتن دودهاى حاصل از شلیک تفنگ ها، ناظران متوجه غیبت باب از صحنه گردیدند و کاشف به عمل آمد که هیچ یک از تیرها به او اصابت نکرده و باب با استفاده از این موقعیت، براى حفظ جان خود به سرعت از آن نقطه فرار کرده است. [در واقع باب را از ریسمانى آویخته بودند و سپس به سوى او شلیک کرده بودند. یکى از نخستین گلولهها ریسمان را بریده بود و باب موقتاً از مرگ رسته بود.]اگر باب در این موقع فراستى به خرج مى داد و به سوى بازار تبریز که فاصله زیادى از آن محل نداشت مى گریخت، مسلماً مى توانست خود را کاملاً از نظرها پنهان کند و علاوه بر جان به در بردن از مرگ، غیبت خود را نیز به صورت یک معجزه نشان دهد و به این ترتیب تمام مردم تبریز را مسحور کند و به سوى مرام خود بکشد. ولى او به جاى این کار در سمت مخالف بازار دوید و به اطاقک قراولان پناه برد. بنابراین محل اختفاى او به سرعت کشف شد و بار دیگر به سوى میدانش کشیدند و تیربارانش نمودند.» («خاطرات لیدى شیل»، ترجمه حسین ابوترابیان)
جسد باب را پس از تیرباران دوباره در گودالى خارج از شهر رها کردند تا طعمه سگ هاى ولگرد و حیوانات وحشى شود.
چند ماه پیش از این واقعه نیز ۱۴ بابى در تهران به اتهام تدارک یک سوءقصد علیه امیرکبیر دستگیر شده بودند. به آنها پیشنهاد شده بود با انکار مرام بابیه جان خود را نجات دهند. اما هفت تن از این عده به این کار تن ندادند و به دستور امیر اعدام شدند. استقامت این هفت تن به نوشته لیدى شیل از جمله عواملى بود که گرایش به بابیه را در تهران افزایش داده بود.
مدتها بعد گروهى از بابیان که از حوادث سال هاى ۱۲۶۵ و ۱۲۶۶ه. ق. جان به در برده بودند قصد ترور ناصرالدین شاه را کردند. این حادثه به موج دوم سرکوب این فرقه منجر شد.
منابع: