«سیدمحمد خاتمی و همفکرانش شاید اکنون قدر امثال مصباح یزدی و خزعلی را بیش از گذشته میدانند چراکه ایشان علیرغم اتهام «تئوریزه کردن» برخی امور، کف و حداقل اصول قواعد بازی سیاست را به دلایل گوناگون فردی، اخلاقی، فقهی- دینی، اقتصادی و سیاسی- اجتماعی مرعی میداشتند.»
امیر رضایی پناه، مدرس دانشگاه در هم میهن نوشت: انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی و ششمین دوره مجلس خبرگان رهبری در ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۲ با هر کیفیتی دستکم در دور نخست سپری شد.
نتیجه کمی اغراقآمیز و متفاوت از پیشبینیها بود. جریان پایداری و دلواپسان اکثریت کرسیها در تهران و برخی شهرهای بزرگ را فراچنگ آوردند. وضعیت پیچیده و نامتعین است؛ حتی پیش از دوران گذار از مجلس ششم به مجلس هفتم.
سیدمحمد خاتمی، رئیسجمهور پیشین و ایدئولوگ جریان اصلاحات و برخی دیگر از زعمای اصلاحطلب و هواداران راست میانه و هاشمیرفسنجانی در یک اقدام بدعتگونه گویا در انتخابات شرکت نکرده و بدین صورت علناً به ناکارآمدی و ناکافی بودن نهاد انتخابات مبتنی بر نظارت استصوابی شورای نگهبان برای تامین خواست و منافع خود رای دادهاند. احتمالاً اینان دیگر باور ندارند که چرخش نخبگان و انتقال مسالمتآمیز قدرت از طریق صندوقهای رای ممکن باشد.
ساخت و روابط قدرت در دوران پساانقلابی روندی مرکزگرایانه داشته است. دوگانه هویت- غیریت میل به مرکزیت و کانونی شدن را از خویش نشان داده است بر این اساس، در فرایندی فزاینده، جریان اپوزیسیون داخلی به سمت مرکز و کانون قدرت میل نموده و پیدرپی از سطح و آستانه تحمل مبادی نظارتی فروکاسته شده است. حجم ردصلاحیت مسئولین دولتی و نمایندگان ادوار گذشته مجلس میتواند گواهی بر این موضوع باشد.
در آغاز انقلاب، گفتمانهای ملی- مذهبی و لیبرال از یک سو و گفتمان چپ مارکسیستی، قومیتگرا و التقاطی از سوی دیگر فعالیت داشتند. اینان مبارزان علیه رژیم پهلوی بودند که اینک مجال و بستر کنشگری و فعالیت در عصر پساانقلابی را جستوجو میکردند. قرار بود در کنار آزادی اقتصادی و آزادی فرهنگی موجود در عصر پهلوی، آزادی سیاسی نیز به دست بیاید. از خرداد ۱۳۶۰ به واسطه تقابلها و کشمکشهای موجود، عرصه سیاستورزی ایرانیان در چارچوب گفتمان اسلامگرا و اسلام سیاسی یا فقاهتی بازتعریف و بازشناسی شد.
از این تاریخ به تعبیر مهدی بازرگان «انقلاب ایران در دو حرکت» عینیت یافته و تثبیت شد. حرکت دوم انقلاب، اما در پیوستار انتخاباتی خود دگرسازانهتر و رادیکالتر شد و دگرسازانه و رادیکالتر کرد: هم ساخت گفتمانی- پراگماتیک خود هم جریان اپوزیسیون و هم پراتیک سیاسی و پرکتیس اجتماعی را.
سنجش سطح اعتماد سیاسی و نسبت آن با سرمایه اجتماعی در ایران نیازمند یک پیمایش و کار پژوهشی حرفهای و جامع است؛ با این حال آنچه پذیرفتنی به نظر میآید، از میان رفتن نسبی مرجعیت سران اصلاحات و نیز زعمای اصولگرایی سنتی بهویژه جامعتین (جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) علیرغم پایایی هژمونی بر شورای نگهبان قانون اساسی است.
دوران غولها و استوانهها به سرآمده و عصر رهبران و نخبگانی است که یا چندان کاریزماتیک نیستند و یا فرهمندی نسل اول را ندارند. بزرگان اصولگرایی سنتی از زمان محمود احمدینژاد مرجعیت خود را از دست دادهاند و نخبگان طراز اول اصلاحطلب در انتخابات مجلس در اسفندماه ۱۴۰۲ عملاً این موضوع را درک کردند. البته این موضوع تا حد فراوانی نیز محصول تحول و صیرورت جامعه ایرانی و انقلاب اطلاعاتی و ظهور و بروز فضای مجازی و شبکههای اجتماعی است که وجه فرامادی و کاریزماتیک و حتی قدسی سیاستورزی در ایران را به شدت تحتالشعاع قرار داده است.
رهبری سیاسی در ایران بیش از هر زمان دیگر زمینی و عرفی شده است. این امر به صورت جدی یادگار رفتار و دوران ریاستجمهوری محمود احمدینژاد است. با این حال، برآیند کابوسوار انتخابات اخیر برای اصلاحطلبان چیزی جز حاصل انباشت کنش و عمل خود ایشان البته در بستر ظرفیتهای موجود نبوده است.
گذار و از میان بردن مرجعیت و وجه فصلالخطاب بودن خاتمی و شرطبندی بر روی اسبهای بازنده در ادوار متعدد در زمره این موارد است. برای نمونه، هرچند حسن روحانی را نمیتوان در زمره اصلاحطلبان قلمداد کرد و باید وی را جزو جریان راست عملگرا دانست، با این حال چیدن همه تخممرغها در سبد وی خطایی راهبردی بود که سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات را به صورت جدی مضمحل کرد؛ «تکرار میکنم» که اصلاحطلبان در زمین بازی موجود کنشگری و فعالیت کرده و درگیر محدودیتها و عدمقطعیتهای آن هستند. در صحنه جمهوری اسلامی، اصلاحطلبان پس از سال ۱۳۷۶ همواره نقش سوپاپ اطمینان را ایفا کرده و عموماً به واسطه فعالیت و ظهور و بروز آنها مدعای قانونگرایی، آزادی بیان و انتقاد در جمهوری اسلامی معنا یافته است.
چهره ژانوسی قدرت در جمهوری اسلامی در پی انتخابات اسفند ۱۴۰۲، بیش از هر زمان دیگر عیان شده است. گفتمان پنهان قدرت اکنون بیش از پیش به روی صحنه آمده و روابط قدرت حالتی ابتدایی و پیشامدرن به خود گرفته است. به تعبیر اروینگ گافمن از اصحاب مکتب کنش متقابل نمادین و در نظریه نمایشی وی، مرزهای روی صحنه و پشت صحنه به هم ریخته و هالهپوشی و داغ ننگ عملاً دچار بازتعریف شده است.
قدرت بسیاری از الزامات، ظرافتها، دقایق و پیچیدگیهای عصر پسامدرن را نداشته و گویی گذار به دوران پیش از انقلاب مشروطیت رخ نموده است. شاید امثال خاتمی آرزو میکردند ماشین زمانی داشتند تا به دوران خوش خرداد ۷۶ بازمیگشتند؛ آن زمان جریان و گفتمان روبهرو و پادگفتمان خود را در کسانی همچون ناطق نوری نماینده راست سنتی و یالثارات و شلمچه از نیروهای انصار حزبالله و گروههای تندرو میدیدند. خواب تلخ برآمدن جریان نواصولگرایی در پی انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۴ با نتایج و برونداد صندوقهای رای ۱۴۰۲ برای آنان سنگینتر و بدل به یک بختک شده که امید چندانی برای رهایی از آن نیز وجود ندارد.
سیدمحمد خاتمی و همفکرانش شاید اکنون قدر امثال مصباح یزدی و خزعلی را بیش از گذشته میدانند چراکه ایشان علیرغم اتهام «تئوریزه کردن» برخی امور، کف و حداقل اصول قواعد بازی سیاست را به دلایل گوناگون فردی، اخلاقی، فقهی- دینی، اقتصادی و سیاسی- اجتماعی مرعی میداشتند. شیخوخیت «اقلیت حقانی» راست سنتی در شرایط موجود، جای خود را به رفتار و رندی اصحاب پایداری و دلواپسانی دادهاند که حتی صدای اعتراض احمدینژاد را نیز درآوردهاند.
در انتخابات اسفند ۱۴۰۲ «پاجوشهای کنار چنار بلند» همچون شورای شهر دوم و ریاستجمهوری سال ۸۴ بر الگوهای سنتی جریان اصولگرایی (راست سنتی و میانه) شوریده و بخش چشمگیری از صندوقها را در انتخاباتی که طبق اعلام برگزارکنندگان مشارکتی حدود ۴۱ درصد را به همراه داشته است، در اختیار گرفتند. اینان شاید نقطه مقابل گفتمان اصلاحطلبی و گفتمان راست میانه و عملگرا به سبک کارگزاران، دولت سازندگی و اکبر هاشمیرفسنجانی و حسن روحانی قلمداد بشوند.
اگر در آغاز انقلاب چپ سنتی یا چپ اسلامی با محوریت امثال میرحسین موسوی در برابر جریان لیبرال نهضت آزادی و جبهه ملی به نمایندگی بازرگان، یزدی، سحابی، امیرانتظام، سنجابی، قطبزاده و... شکل گرفته و توسعه یافت، در انتخابات ۱۴۰۲ نیز جریان پاچناریها در برابر گفتمان اصلاحات و حتی الگوی سنتی اصولگرایی خروش کرده و آنان را پس زدند. هرچه اصلاحطلبان و اصولگرایی و راست سنتی کمرمق بود، جریان پاچناریها سرحال و قبراق کمپین انتخاباتی خود را به پیش بردند.
در شطرنج انتخابات مجلس ۱۴۰۲ جریان اصلاحات در برابر جریان پاچناریهای دلواپس «مات» و جریان راست سنتی «پات» شدند. مات وضعیت بازنده و پات در بازی شطرنج به وضعیتی بیان میشود که یکی از طرفین نه راه پیش دارد و نه راه پس با این تفاوت که پاتشونده انتخابات اخیر نه به نتیجه مساوی که تقریباً در جایگاه همان بازنده و ماتشونده قرار گرفته است.
پاچناریها همانند آبادگران دهه ۸۰ هم به «پدرخوانده» راست سنتی و هم به «ناپدری» اصلاحطلب و کارگزارانی یک «نه» بزرگ گفته و آنان را در بسیاری از سنگرها و میادین درنوردیدند. آنان نشان دادند که اگرچه به تعبیر غلامعلی حدادعادل ۲۴ ساعت مانده به انتخابات سربرآوردند، اما نمیخواهند ۴۸ ساعت پس از آن از میدان به در بروند.
پیروزی جریان پاچناریها دیگربار نشان داد که نتیجه عدم مشارکت عموماً برتری نیروها و جریانهای رادیکال بوده و در این میان هرچه شعارها عدالتگرایانهتر و دگرسازانهتر باشد، احتمال موفقیت بیشتر است. در شرایط مشارکت حداکثری عموماً شعارها و وعدههای نوگرایانه و مبتنی بر آزادی و قانون و در شرایط مشارکت حداقلی و کمینه شعارها و وعدههای غیریتسازانه و عدالتگرایانه با اقبال بیشتری روبهرو میشود. شرایط عدم مشارکت مردم بهویژه قشر خاکستری، وضعیت برتری انگاره یا مفاهیم سلبی و نه ایستارها و نشانگان ایجابی است.
وضعیت کنونی انتخابات مجلس و خبرگان آینه تمامنمای وضعیت سیاسی و اجتماعی ایرانِ امروز است: با همان متغیرها، عدمقطعیتها، پیشبینیناپذیریها، سناریوها، بازیگران و سیالیت. فقدان جامعه مدنی پویا و داینامیک، مردم را به صورتی بیپیرایه در برابر نخبگان و بازیگران قدرت قرار داده است. مردم ایران نه میهمان یک ضیافت حرفهای انتخاباتی بلکه نشستگان بر خوان و سر سفره غذایی آماده و پکیجشده هستند.
دیگر از آن خوراکهای فاخر و مجلسی انتخاباتهای دهه ۶۰ و ۷۰ خبری نیست و در این میان سران اصلاحات باید از خود بپرسند که تا چه حد مسئول وضع موجود هستند. به تعبیر کالین مورفی شاید ما در حالت عدم مصالحه سیاسی قرار داریم. صورتبندی و روابط قدرت- هویت در ایران کنونی بیش از حد غیرمدون و فردی شده است. این به معنای بازیگری سوژههای سیاسی و سوژگی سیاسی نیست، بلکه به معنای عدم ساختیابی و غیرسیستماتیک بودن سازوکارهای موجود است؛ دقیقاً همان چیزی که جریان اصلاحات از اوایل دهه ۷۰ خورشیدی مدعی آن بوده است.
به دلیل همین سازوکار غیرمنسجم، ساختارنیافته و غیرسیستماتیک، تحولات و روندهای سیاسی- اجتماعی در ایران بیش از آنکه برایند مستقیم سیستمسازیها باشد، از متن و بطن وقایع و اتفاقات سرچشمه میگیرد. به همین دلیل نیز شاید این روند مستعد امور شگرف و خلق مواردی از جنس حماسه دوم خرداد ۱۳۷۶ و شگفتی انتخابات ۱۳۸۴ است. در جریان انتخاباتهای اخیر مرجعیتهای سنتی به حاشیه رانده شده و به نوعی در شرایط آنومی و فقدان مرجعیت (گروههای مرجع) به سرمیبریم.
اجماع نه حول منافع و مفاهیم کلنگر که برایند همگرایی و اتفاق مقطعی و موردی نیروها و بازیگران است. باید نگران فردای ایران بود اگر صورتبندیهای سیاسی- اجتماعی سازوکارها و مکانیسمهای عقلانی و سیستماتیک مناسبتری به خود نبیند و در این میان عرصه انتخابات وضعیتی بغرنجتر دارد.