روند در جناح راست بهگونهای است که میتوان افول امر سیاسی و بهعبارت دیگر افول اخلاق در سیاست را مشاهده کرد. درست چند روز پس از اینکه پرویز امینی، سیاستمدار اصولگرا از ابتذال در امر سیاست سخن گفت، غلامعلی حدادعادل که به هر صورت نقش ریشسفیدی را در سالهای اخیر بین اصولگرایان ایفا کرده، در نشست خبری خود جملهای را درباره تعدد لیستهای اصولگرا به کار برد که آغاز برخی واکنشها و حملههای درونخانوادگی شد. او گفته بود: «همیشه در کنار چنار بلند چند پاجوش هم متعدد زده میشود؛ امری طبیعی است.»، اما پس از این جمله (فارغ از اینکه بیان آن درست یا غلط باشد) حملههایی به حدادعادل میشود و در این میان برخی چهرههای جوان اصولگرا دست به کنایهزنی علنی به او میکنند. برای مثال امیرحسین ثابتی، یکی از جوانان اصولگرا که به مجلس دوازدهم هم راه یافته است، از برخورد خود با حدادعادل هنگام رایگیری اینگونه روایت کرده است: «در مسجد لرزاده وقتی داشتم اسامی نامزدها را مینوشتم آقای حدادعادل از کنارم عبور کرد. یکدفعه چندنفر با گلایه گفتند این دوره دیگر پاجوشها رای میآورند. ایشان ایستاد و گفت این حرفها جوسازی است و منظورم چیز دیگری بوده. یکدفعه بلند شدم و گفتم سلام دکتر! پاجوش اصلی هستم.».
در عرصه سیاست و در جوامع مختلف، همواره افرادی هستند که رهبری سیاسی یک جریان سیاسی را برعهده دارند؛ افرادی که اسامی مختلفی را مانند لیدر و یا رهبر جریان سیاسی برای آنها به کار میبرند. در واقع چنین افرادی به حکم تجربه و جایگاهی که بهدست آوردهاند، نوعی ریشسفیدی در را در گروه خود داشته، مورد احترام سایر اعضا آن جریان سیاسی هستند و پیشرو در حرکات آن گروه محسوب میشوند. سعی در این است که اگر نقدی هم به رهبری گروه وجود دارد، درون خانواده مطرح شده و به بیرون منتقل نشود؛ به ندرت دیده شده که آنها به صورت علنی و در پیش دیده همگان از سوی افرادی از خانواده سیاسی خود مورد بیاحترامی قرار گرفته و یا حتی نقد جدی به آنها صورت گیرد. در ایران نیز این قاعده سیاسی وجود یک لیدر در رأس جریانهای سیاسی پس از انقلاب وجود داشته است. بهویژه از نیمه دوم دهه ۶۰ که دو جناح چپ و راست به صورت رسمی تشکیل شدند، در رأس هرم این دو گروه چهرههایی وجود داشتهاند که نقش رهبری و ریشسفیدی را ایفا کردند و سعی در پیش بردن اوضاع در جریان سیاسی خود داشتهاند.
به گزارش هممیهن، اما در بین دو گروه چپ و راست که از پس از دوم خرداد ۷۶ با عنوان اصلاحطلب و اصولگرا خوانده شدهاند، اوضاع در جناح راست سال به سال در بُعد رهبری پیچیدهتر شده و اتفاقات عجیبی پیرامون رأس هرم آنها رخ میدهد. چیزی که با همه فرازونشیب موجود در جریان اصلاحطلب و بحثهایی که برخی از جوانان این جریان هم به دنبالش رفتند، اما فعلاً به نقطه بحرانی نرسیده است و جایگاه رهبری و لیدری برای افرادی مانند سیدمحمد خاتمی و حتی میرحسین موسوی و مهدی کروبی در درون جریان باقی مانده است؛ اتفاقاتی که در دو هفته اخیر در میان اصولگرایان اوج گرفته و حالا کار به جایی رسیده که برخی چهرههای جویای نام و جوان اصولگرا که از طریق همین جریان به نام و نشان رسیدهاند، کاربرد دو واژه (پاجوش و چنار که در سخنان غلامعلی حدادعادل مطرح شد) را بهانه قرار داده و بی پروا ریشسفیدهای جریان اصولگرا را مورد حمله قرار میدهند؛ موضوعی که همین چند روز پیش با اخطار مهمی از سوی یکی از استادان اصولگرای علوم سیاسی دانشگاه روبهرو شد و از «ابتذال امر سیاسی» سخن به میان آورد. پرویز امینی ۲۷ بهمن در بخشی از مناظره خود با حسین مرعشی، بدون اینکه نامی از فردی بیاورد، از ابتذال در امر سیاست سخن میگوید: «نهاد انتخابات به چنان ابتذالی کشیده شده که «استاد فلانی» که زمانی سخنرانی میکرد و اعداد فراماسونری از تصاویر نشان میداد، حالا لیدر سیاسی شده و عمل سیاسی تنظیم میکند. این یعنی امر سیاسی دچار ابتذال شده است.»
برای بررسی این موضوع و روندی که جریان راست در برابر چهرههای ریشسفید و لیدر خود طی کرده تا به سال ۱۴۰۲ رسیده، باید هم به سراغ علم سیاست رفت و پرسید که اصولاً اخلاق در سیاست چه جایگاهی دارد؟ آیا سیاست باید اخلاقی باشد یا خیر؟ و در نهایت آنچه را بهعنوان ابتذال امر سیاسی تعریف میکنیم به چه معنی و در چه جایگاهی است و فضای سیاسی کشور ما چه نسبتی با این پدیده پیدا کرده است؟
اما همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد، روند در جناح راست بهگونهای است که میتوان افول امر سیاسی و بهعبارت دیگر افول اخلاق در سیاست را مشاهده کرد. درست چند روز پس از اینکه پرویز امینی، سیاستمدار اصولگرا از ابتذال در امر سیاست سخن گفت، غلامعلی حدادعادل که به هر صورت نقش ریشسفیدی را در سالهای اخیر بین اصولگرایان ایفا کرده، در نشست خبری خود جملهای را درباره تعدد لیستهای اصولگرا به کار برد که آغاز برخی واکنشها و حملههای درونخانوادگی شد. او گفته بود: «همیشه در کنار چنار بلند چند پاجوش هم متعدد زده میشود؛ امری طبیعی است.»، اما پس از این جمله (فارغ از اینکه بیان آن درست یا غلط باشد) حملههایی به حدادعادل میشود و در این میان برخی چهرههای جوان اصولگرا دست به کنایهزنی علنی به او میکنند. برای مثال امیرحسین ثابتی، یکی از جوانان اصولگرا که به مجلس دوازدهم هم راه یافته است، از برخورد خود با حدادعادل هنگام رایگیری اینگونه روایت کرده است: «در مسجد لرزاده وقتی داشتم اسامی نامزدها را مینوشتم آقای حدادعادل از کنارم عبور کرد. یکدفعه چندنفر با گلایه گفتند این دوره دیگر پاجوشها رای میآورند. ایشان ایستاد و گفت این حرفها جوسازی است و منظورم چیز دیگری بوده. یکدفعه بلند شدم و گفتم سلام دکتر! پاجوش اصلی هستم.».
اما با نگاهی به تاریخ میتوان دید که موضوع حمله درونخانوادگی به چهرههای اصولگرا تنها مربوط به مقطع فعلی نیست و جناح راست از دهه ۸۰ دچار این موضوع شده که به نوبت چهرههای شاخص و ریشسفید خود را مورد حمله و هجمه قرار داده و آرامآرام زمینه جدا شدن این چهرهها را از خود فراهم میکند.
یکی از اولین چهرههایی که در این ارتباط میتوان مثال زد، اکبر هاشمیرفسنجانی و علیاکبر ناطقنوری بودند؛ که سالها بهعنوان ریشسفید و لیدر جریان راست فعالیت کردند، اما به مرور و در دهه هشتاد، توسط خود اصولگرایان حذف شده و جای خود را به چهرههای جوانتر دادند. در این میان هرچند فاصلهگیری جریان راست با هاشمیرفسنجانی، از دوران ریاستجمهوریاش استارت زده شد، اما دهه هشتاد و انتخابات ریاستجمهوری دوره نهم در سال ۱۳۸۴ را میتوان آغاز دورهای دانست که حملهها به هاشمیرفسنجانی آغاز شد. آغازکننده این موضوع هرچند محمود احمدینژاد، رئیسجمهور محبوب اصولگرایان بود، اما به مرور و بهویژه پس از اتفاقات سال ۱۳۸۸ حملهها به هاشمی اوج گرفت و توهینهای زیادی از سوی چهرههای جوانتر اصولگرا انجام شد. ناطقنوری، اما تا سال ۸۴ چندان مورد حمله قرار نمیگرفت، اما در جریان انتخابات سال ۱۳۸۸، محمود احمدینژاد استارت حمله به این چهره اصولگرا را زد.
البته در همان مقطع محمدرضا مهدویکنی هم در قید حیات بود، اما برخوردهایی که با هاشمی و ناطقنوری صورت میگرفت، با او انجام نشد؛ هرچند نباید فراموش کرد که عملاً بسیاری از چهرههای اصولگرا به توصیههای او هم عمل نمیکردند و مسیری را طی میکردند که خودشان به صلاح میدانستند. اوج این موضوع در سال ۱۳۹۲ و پیش از انتخابات ریاستجمهوری رقم زده شد؛ جایی که قرار بود از بین محمدباقر قالیباف، علیاکبر ولایتی و غلامعلی حدادعادل یک نفر با برگزاری نظرسنجی بهعنوان نامزد واحد اصولگرایان معرفی شود، اما در آستانه انتخابات تنها حدادعادل بود که به وعده خود عمل کرد و انصراف داد تا بدینترتیب عملاً تلاشهای مهدویکنی بیثمر شود.
پس از اینکه هاشمیرفسنجانی و ناطقنوری حذف شدند و رؤسای جامعتین هم در یک دهه اخیر از جایگاه ریشسفیدی و رهبری جریان اصولگرا به حاشیه رانده شدند و عملاً دعواهای چند انتخابات اخیر حول پدرخواندگی و خواستن و نخواستن آنان مطرح شد، به این ترتیب روزبهروز جایگاه این ریشسفیدان کمتر شد. البته که تصور میشد حالا قرار است ریشسفیدی و لیدری جریان راست به افرادی مانند غلامعلی حدادعادل برسد، اما حالا یک دهه پس از اینکه حدادعادل رهبری سیاسی جریان راست را برعهده گرفته است با این رفتار روبهرو میشود و در جایگاهی قرار میگیرد که هم بخش زیادی از اصولگرایان به حرف و توصیههای او در جریان انتخابات مجلس دوازدهم گوش نمیدهند و هم از درون خانواده خود مورد حمله قرار میگیرد. این حملهها به حدادعادل در حالی صورت میگیرد که دو جریان جدیدتر در اصولگرایان متولد شده که جدیدترین آن، جبهه صبح ایران است که دبیرکلی آن را علیاکبر رائفیپور برعهده دارد که با سخنرانیهای جنجالی پیرامون فراماسونری مطرح شد، اما آرامآرام درباره تمام موضوعات اظهارنظر کرد و در همین دوره مجلس هم، لیست انتخاباتی داد و خودش را درحالیکه سابقه امر سیاسی نداشته و تنها سخنران بوده، در قامت یک رهبر سیاسی میبیند.
البته در این میان، سه چهره شاخص دیگر اصولگرا هم بودهاند که هرچند جایگاه ریشسفیدی را در این جریان نداشتند، اما با برخوردهای تندی از سوی چهرههای جوانتر اصولگرا روبهرو شدند که در نهایت این برخوردها منجر به کنارهگیری آنها از بین اصولگرایان شد. حسن روحانی، عضو سابق جامعه روحانیت مبارز که تا دهه ۸۰ مورد احترام اصولگرایان بود و در شورایعالی امنیت ملی سِمت داشت، با آمدن احمدی نژاد روزگار دیگری را سپری کرد و در دهه ۹۰ با کاندیداتوری در ریاستجمهوری زمینه حذف و برخورد با او از سوی اصولگرایان چیده شد. علی لاریجانی هم چنین روزگاری را سپری کرده و البته گزینه تازهتری به شمار میرود. برخورد با علی لاریجانی از دورهای شروع شد که او در مقام ریاست مجلس از دولت حسن روحانی حمایت کرد و کار به جایی رسید که تندروهای اصولگرا به سخنرانی او در قم حمله کردند و در نهایت، انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۴۰۰ آخرین پازل از حذف علی لاریجانی از این جریان بود. روندی که شاید درباره محمدباقر قالیباف هم در آینده رخ دهد. برخوردهای اخیر با او که البته از دو سال قبل آغاز شده، نشان میدهد که زمینه برای کنار گذاشتن او از بین اصولگرایان نیز فراهم شده و شاید بهزودی او هم در جایگاهی قرار بگیرد که علی لاریجانی قرار گرفته است.
آیا اخلاق در سیاست جای دارد؟ این موضوع مربوط به دوران اخیر نیست و در تمام ادواری که سیاست و انسان با هم پیوند خوردهاند، این سوال و مسئله وجود داشته است. در این ارتباط، چهار دیدگاه در علم سیاست وجود دارد:
جدایى اخلاق از سیاست: اساس این نظریه بر این است که باید بین امر سیاسی و اخلاق، تفاوت قائل شد و واقعیتها را مدنظر قرار داد و براساس منافع و مصالح عمل کرد. مدافعان این نظریه اعتقاد دارند که اگر در امر سیاسی به اخلاق توجه شود، این موضوع در نهایت منجر به شکست در سیاست خواهد شد، زیرا اخلاق بهدنبال حق و حقیقت بوده، اما سیاست بهدنبال کسب منفعت است؛ به عبارتی آنها میگویند هر امر سیاسی، نیازمند زیرپا گذاشتن برخی از مسائل اخلاقی است. یکی از نمونههای باستان این نظریه را میتوان در یونان باستان جستوجو کرد، جایی که «توسیدید»، مورخ قرن پنجم پیش از میلاد در کتاب تاریخ جنگهای پلوپونزی نوشته است: «منافع دولت به ما اجازه نمیدهد که به حال دیگران دل بسوزانیم، یا تسلیم استدلالهای دلانگیز شویم، یا به سخن کسانی که ما را به رفتار نیک فرا میخوانند گوش فرا بدهیم، این سه عیب بزرگ با منافع دولتی بزرگ سازگاری ندارند.».
اما مطرحترین چهره شاخصی که این نظریه را ارائه کرده، نیکولو ماکیاوللی، اندیشمند ایتالیایی قرن ۱۵ و ۱۶ است. او در کتاب شهریار خود هرچند حکام یا همان شهریاران را مورد خطاب قرار داده، اما در واقع متنی که ارائه کرده، مانیفستی در امر سیاست و در راه رسیدن به قدرت و حفظ آن در سیاست است. او به صراحت گفته است که سیاست با اخلاق ارتباطی ندارد و حاکم یا شهریار باید «براى تحکیم قدرت خویش هر محذور اخلاقى را زیر پا بگذارد». از نگاه او، پایبندی به اخلاق در امر سیاست خطرناک است: «هر که بخواهد در همه حال پرهیزگار باشد، در میان این همه ناپرهیزگارى سرنوشتى جز ناکامى نخواهد داشت، از اینرو شهریارى که بخواهد شهریارى را از کف ندهد، مىباید شیوههاى ناپرهیزگارى را بیاموزد و هرجا که نیاز باشد به کار بندد... وفادارى و درستپیمانى شهریار مطلوب است، اما دریغ که روزگار با درستپیمانى همیشگى سازگارى ندارد.» او در بخش دیگری از کتاب خود نوشته است: «آزمونهاى دوران زندگى، ما را چنین آموخته است که شهریارانى که کارهاى گران از دستشان برآمده است، آنانى بودهاند که راستکردارى را به چیزى نشمردهاند و با نیرنگ، آدمیان را به بازى گرفتهاند و سرانجام بر آنان که راستى پیشه کردهاند، چیره گشتهاند.»
نظریه تبعیت اخلاق از سیاست: این نظریه را بیشتر میتوان نتیجه رویکرد مارکسیست – لنینیستى دانست و بر این اساس است که همه رفتارها، تحت سیطره سیاست هستند و ارزشهای اخلاقی تابعی از مصالح سیاسی و ارزشهایی محسوب میشوند که توسط رهبران سیاسی تعیین میشوند. در این مسیر هر کار و حرکتی که در خدمت تامین منافع سیاسی حزب یا گروه باشند، ارزشمند بوده و نوعی فضیلت محسوب میشود. در مقابل هر کاری که باعث شود از هدف سیاسی دور شویم، کاری ناپسند و غیراخلاقی است. به عبارت سادهتر، اخلاق در این دیدگاه، جنبه ابزاری دارد و تا آنجا خوب و پسندیده است که بتواند آن گروه را به هدف سیاسی خود برساند و در غیر این صورت هیچ ارزشی ندارد.
لنین، یکی از چهرههای شاخص مارکسیسم در این ارتباط گفته است: «براى ما اخلاقى که از خارجِ جامعه برآمده باشد، وجود ندارد و یک چنین اخلاقى جز شیادى چیزى دیگر نیست.» ژانپلسارتر، فیلسوف فرانسوی، در کتاب «دستهای آلوده» جملهای را به نقل از «هودهرر» یکی از فعالان سیاسی کمونیست درباره ارتباط اخلاق و سیاست بیان میکند که نشانه دیگری بر جایگاه این نظریه است. هودهرر میگوید: «من هر وقت لازم باشد دروغ هم مىگویم و هیچکس را هم تحقیر نمىکنم. دروغ را من اختراع نکردهام. دروغ در یک جامعه طبقاتى متولد شده و هر کدام از ما از وقتى به دنیا آمدهایم، آن را به ارث بردهایم. براى از بین بردن طبقات باید از تمام وسایل استفاده کرد.»
نظریه اخلاق دوسطحى: براساس این رویکرد، اخلاق باید در دو سطح فردی و اجتماعی مورد بررسى قرار بگیرد. این دو سطح هرچند دارای وجههای مشترکی هستند، اما لزوماً آنچه که در سطح فردی اخلاقی فرض میشود را نمیتوان در سطح اجتماعی اخلاقی دانست. یکی از واضحترین مثالهایی که طرفداران این دیدگاه میزنند این است که میگویند فداکاری در بُعد اخلاقی حرکتی خوب و پسندیده است، اما وقتی پای سیاست به میان آید، فداکاری امری اخلاقی به شمار نمیرود. یا میگویند فرد میتواند دارایی خود را ببخشد، اما یک دولت نمیتواند دارایی خود را به دولتی دیگر ببخشد، بهعبارتی در این دیدگاه اخلاق در سیاست تابع مصالح و منافع است. یکی از مهمترین افرادی که در این ارتباط اظهارنظر کرده، افلاطون است.
او گفته است: «اگر دروغ گفتن براى کسى مجاز باشد، فقط براى زمامداران شهر است که هر وقت صلاح شهر ایجاب کند، خواه دشمن خواه اهل شهر را فریب دهند، اما این رفتار براى هیچکس مجاز نیست و اگر فردى از اهالى شهر به حکام دروغ بگوید، جرم او نظیر یا حتى اشد از جرم شخص بیمارى است که پزشک خود را فریب دهد.» برتراند راسل، اندیشمند قرن بیستمی هم در این ارتباط گفته است: «بدون اخلاق مدنى، جامعه قادر به ادامه زندگى نیست؛ بدون اخلاق شخصى، بقاى آن ارزشى ندارد، بنابراین براى اینکه جهان، خوب و خواستنى باشد، وجود اخلاقِ مدنى و شخصى، هر دو، ضرورى است.»
نظریه یگانگى اخلاق و سیاست: سه نظریهای که در بالا بیان شد، با هم نکات مشترکی خواهند داشت، اما چهارمین نظریه در ارتباط اخلاق و سیاست، هیچ شباهتی با آنها ندارد. براساس این نظریه، اخلاق و سیاست هر دو یک هدف دارند که رسیدن انسان به موفقیت است؛ بنابراین نمیتوان در بررسی آنها مرز قاطعی را تعریف کرد و هر کدام را مربوط به حوزهای خاص دانست، چنانچه برای مثال یکی از وظایف سیاست اجتماعی ساختن شهروندان و رعایت حقوق دیگران است که این موضوع خودش از قواعد اخلاقی محسوب میشود. ایمانوئل کانت، اندیشمند آلمانی یکی از افرادی است که درباره این موضوع اظهارنظر کرده است. او میگوید تنها فعلی اخلاقی خواهد بود که وقتی عمومیت یافت، ایجاد مشکل نکند.
در قرن اخیر نیز برخی چهرههای سیاسی بودهاند که روی این موضوع تاکید کردند که در تاریخ ایران، میتوان امام خمینی را در زمره این افراد دانست، ایشان درباره این موضوع گفتهاند: «سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در بر بگیرد و تمام ابعاد انسان در جامعه را در بر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزی که صلاحشان است.» و یا در نمونههای دیگر، برای مثال مهاتما گاندی میگوید: «من میگویم وسایل بالاخره همه چیز هستند و وسایل شما هرگونه باشد، هدف شما هم به همانگونه خواهد بود؛ دیواری نیست که وسایل را از هدفها جدا سازد. بدیهی است که خالق، به ما توانِ آن را داده است که وسایل را زیر نظارت خود بگیریم - آن هم البته تا میزانی محدود -، اما برای نظارت بر هدفها امکانی نیست. تحققِ هدفها با وسایلی که برای وصول به آنها بهکار میرود، متناسب خواهد بود. این، قضیهای است که هیچ استثنا نمیپذیرد.» و یا واتسلاف هاول، سیاستمدار اهل جمهوری چک گفته است: «این نکته بههیچصورت حقیقت ندارد که سیاستمدار باید دروغ بگوید... لزوم دروغگویی و دسیسهچینی برای سیاستمدار، سخنی است کاملاً بیاساس که از سوی کسانی که میخواهند - به هر دلیل - موجب دلسردی دیگران از علاقهمندی به امور اجتماعی بشوند، عنوان میشود و اشاعه مییابد.»
همانطور که در ابتدای متن اشاره شد، پرویز امینی معتقد است که اصولگرایان با رو آمدن چهرههای جوان و بدون تجربهای در امر سیاست، دچار ابتذال در امر سیاست شدهاند؛ موضوعی که البته از نظر علمی به صورت کامل مورد بررسی قرار نگرفته و تعریف دقیقی از شرایط ابتذال امر سیاسی ارائه نشده است، اما در قرن اخیر، سیاستمدارانی بودهاند که درباره این موضوع اظهارنظر کردند؛ برای مثال کاظم کردوانی، جامعهشناس ایرانی گفته است: «فکرِ کار اساسی باشیم که چیزی جز کوشش برای علاج این بیماری نیست. تا از این دنیایِ «ابتذالِ سیاست یا سیاستِ ابتذال» رها نشویم از چنین پیآمدهایی خلاصی نخواهیم داشت.» و یا لطیف پدرام، سیاستمدار افغانستانی اظهارنظر کاملتری درباره این موضوع داشته است: «وقتی امر و عمل سیاسی گرفتار ابتذال شود اطلاعات به جای دانش و منفعت شخصی به عوض اصول مینشیند. سطح بحثهای سیاسی افت میکند و الفاظ سبک، معانی پیشپاافتاده را حمل میکنند. کار سیاسی باید یکی از وظایفاش بلند بردن سطح آگاهی جامعه باشد. مسئولیتپذیری زمانی به وجود میآید که آگاهی شکل بگیرد. مفهوم مسئولیت بدون آگاهی شکل نمیگیرد. کار آگاهیبخش به سیاستگران آگاه و باسواد نیاز دارد... هر دزد بیسواد سر گردنه که لیدر نمیشود. لیدری بار معنوی عظیم و خطوط اخلاقی و محکم فکری و تئوریک نیاز دارد. رهبران در جهان انگشتشمار بودهاند و انگشتشمارند.»
به هر ترتیب، آنچه در بین اصولگرایان میگذرد، شاید ابتذال در امر سیاست باشد، اما نکته اینجاست که آنها به کدام مدل در رابطه اخلاق و سیاست ارتباط دارند که برخوردهای اینچنینی را با چهرههای شاخص خود انجام میدهند و موضوع دیگر اینکه اگر جای چهرههایی مانند هاشمیرفسنجانی و ناطق نوری را حدادعادل گرفت که حداقل در تاریخ سیاست جمهوری اسلامی سابقه دارد، پس از حدادعادل این صندلی به چه کسی خواهد رسید و آیا چهرههایی که بازی در سیاست را تنها به سخنرانی خلاصه کردهاند، آیا واقعاً قرار است که جایگزین چنین چهرهای شوند؟