تصمیمش را گرفته بود. اسلحه را زیر لباسش پنهان کرد، از میان جمعیت به گاندی نزدیک شد و در چند قدمیاش ایستاد. ابتدا به «پدر» ادای احترام کرد و گاندی هم که او را دید- چنان که عادت و رویهاش بود- لبخندی زد و با محبت پاسخش را داد. حتی شاهدانی که بعدها ماجرا را روایت کردند گفتند که چند جمله کوتاه نیز میان آن دو ردوبدل شد. سپس اسلحه را کشید و سه گلوله شلیک کرد. یکی به شکم، دیگری به زیر شکم و سومی به سینه گاندی نشست. گلولهها به اندامهای حیاتی پیرمرد خورده بودند و خونریزی بند نمیآمد. او را به عبادتگاه سرپوشیدهای در همان نزدیکی موسوم به خانه بیرا بردند و آنچه از دستشان برمیآمد برای حفظ جانش کردند.
مرتضی میرحسینی در اعتماد نوشت: چندهزار نفر نیز، بعد از شنیدن خبر- که به سرعت پخش شده بود- دور آن عبادتگاه جمع شدند و برای بهبود گاندی دعا کردند (عده بیشتری هم بعدتر، پس از اعلام خبر از رادیو، خودشان را به آنجا رساندند). اما فایدهای نداشت.
گاندی هفتادوهشت ساله بعد از عمری مبارزه برای رهایی هند، به دست یکی از هندوها کشته شد (۳۰ ژانویه ۱۹۴۸). در آن سوی ماجرا، قاتل را هم که ناتورام گودسه نام داشت و چهارمین گلوله را به قصد خودکشی شلیک کرده بود خلعسلاح کردند و زیر مشت و لگد گرفتند.
مردم خشمگین به چیزی کمتر از کشتن او راضی نمیشدند، اما پلیسها سر رسیدند و او را با خودشان بردند. گودسه به پلیسها گفت که اصلا شرمنده و متأسف نیست و فقط در دادگاه، مقابل قاضی درباره انگیزه کارش صحبت میکند. خیلی زود دادگاهیاش کردند و در دادگاه به او اجازه دادند تا حرفهایش را کامل بزند. متنی سیهزار کلمهای را با خود به صحن برد و پنج ساعت وقت را صرف خواندنش کرد. از جدایی پاکستان، از ناتوانی گاندی در جلوگیری از تجزیه هند صحبت کرد و بعد گفت گاندی ثابت کرده بود که نه پدر هند، که پدر پاکستان است، چون هندوها را نادیده میگرفت و حقوق آنان را رعایت نمیکرد. از نظرش، گاندی به اندازه کافی «هندی» نبود و با تصمیمها و روشهایش، به منافع هندوها ضربه میزد. گفت به تنهایی تصمیم به قتل گاندی گرفته و کسی در این کار کمکش نکرده است.
اما هفت نفر دیگر را هم به اتهام همکاری با او دستگیر کردند و برای یکی از آنان، مثل خود قاتل، حکم به اعدام با طنابدار دادند. دیگران به حبس ابد محکوم شدند. تقریبا همه دنیا قتل گاندی را اتفاق بزرگی دیدند. اما قاتلی که این کار را انجام داده بود، اصلا آدم پیچیده و خاصی نبود. از آن دفاعیه سیهزار کلمهای هم چیزی درنمیآمد. تحصیلات درستی نداشت و حتی دبیرستان را تمام نکرده بود. زندگی سختی هم داشت. زیر فشار این سختیها و در جستوجوی ناآگاهانه معنایی برای زندگیاش، جذب شعارهای فاشیستی حزب راستگرای هندو مهاسبها شد و بعد هم به سازمان ناسیونالیستی آراساس (راشتریه سویم سیوک سنگه) پیوست. معدهاش از آن معدههایی بود که ایدئولوژیها را به آسانی هضم میکنند و هیچ تضاد و تناقض یا عیب و ایرادی در صحبتهای سران حزب نمیدید. حزبی که سران آن- مثل اغلب احزاب راستگرای افراطی در گوشهوکنار دنیا- از حق و حقوق صحبت میکردند، اما آن را فقط برای خودشان میخواستند. باورشان این بود- و این باور را در ذهن بدوی و معیوب امثال گودسه فرو کرده بودند- که جنبش مبارزه بدون خشونت گاندی، نقشه پنهانی برای دادن مجبور قتلعام هندوها به دست مسلمانان است.
به نظر گودسه، جدایی پاکستان و انفعال دولت هند در مواجهه با این تجزیه و تعدی، زخمی به غرور هندوها زده بود. پس اسلحه برداشت و کسی را که بیشتر از همه در این جراحت مقصر میدانست کشت. اسلحهای که گودسه با آن به گاندی شلیک کرد، نوعی کلت کمری ایتالیایی به اسم بریتا بود که در آفریقای شمالی به آسانی دست به دست و خرید و فروش میشد و قاچاقی به کشورهایی مثل هند میرسید. او را که در آستانه چهل سالگی بود، نیمه نوامبر ۱۹۴۷ در زندان آمبالا دار زدند.