bato-adv
کد خبر: ۶۹۷۶۰۱
درباره غلامرضا تختی و جایگاهی که در حافظه ملی ایرانیان دارد

«اگر طلاق می‌داد دیگر تختی نبود و اگر هم طلاق نمی‌داد باز تختی نبود»

«اگر طلاق می‌داد دیگر تختی نبود و اگر هم طلاق نمی‌داد باز تختی نبود»

سال‌هاست دیگر از فقدان غلامرضا تختی با واژۀ «شهادت» یاد نمی‌شود. چراکه انگارۀ قتل جهان‌پهلوان رنگ باخته و فرضیۀ «خودکشی» پذیرفته شده است. با این حال و به‌رغم قبح خودکشی در فرهنگ ایرانی و دینی و حتی اصطلاح تازه‌ترِ «مرگ خودخواسته» اسطورۀ تختی نشکسته و نه‌تن‌ها خشی هم به آن وارد نشده، بلکه همچنان باشکوه پیش روی ماست و به همین سبب هر سال ۱۷ دی باز از او یاد می‌کنیم و در پنجاه‌و‌ششمین سالگرد خاموشی آن سیمای نجیب نیز. این یادکرد هم منحصر به تجمع ورزشکاران در گورستان ابن‌بابویه نیست، زیرا هر که از منظری یاد او را تازه می‌کند. با این وصف اگرچه دیگر از مرگ او به «شهادت» و از خود او با لفظ «شهید» یاد نمی‌شود و سخن از خودکشی تختی است، اما انگار در این انگاره اتفاق‌نظر وجود دارد که آن مرگ از جنس خودکشی‌های دیگر نبوده و نه حتی، چون صادق هدایت با صبغۀ فلسفی یا موارد دیگر بلکه از آن قِسم است که او را دیگرانی به این مسیر انداختند و راهی جز آن فرجام باقی نگذاشتند.

تاریخ انتشار: ۰۸:۴۵ - ۱۷ دی ۱۴۰۲

جمشید مشایخی بازیگر فقید البته بحثی دیگر را پیش کشید و اواخر حیات سخنی گفت که اگرچه نزد کسانی تازه نبود منتها مطابق قراری نانوشته بنا نبوده تا همسر تختی زنده است به آن پرداخته شود و به همین خاطر دربارۀ احتمال خودکشی به سبب اختلاف یا مشاجره یا سرزنش‌ها و تحقیر‌ها کمتر گفته می‌شد، اما پس از درگذشت شهلا توکلی این ملاحظۀ اخلاقی از میان رفت و فرزند آنان نیز از ایران کوچیده و رفته و کمتر در مناقشات شرکت می‌کند. هر‌چند او هم به‌دنبال اثبات فرضیه قتل نیست، اما طبعاً با کسانی که پای مادر را در طعنه به تختی به میان می‌کشند، هم‌داستانی نمی‌کند. مضمون اصلی جملۀ کلیدی و طلایی جمشید مشایخی در آن برنامۀ تلویزیونی که گویا گفت تا رازی را به گور نبرد این بود که «اگر طلاق می‌داد دیگر تختی نبود و اگر هم طلاق نمی‌داد باز تختی نبود»، ولی جفاست اگر تصور کنیم تنها خانه بر جهان پهلوان تنگ شده بود چراکه بیرون تنگ‌تر بود.

به گزارش هم میهن، این حس را بهرام توکلی که البته نسبتی با شهلا توکلی ندارد در فیلم «تختی» منتقل کرده است. همان صحنه که تختی مجنون‌وار، کار پدر را در میخ کوفتن بیهوده تکرار می‌کند و سخت تکان‌دهنده است و اشک بر چشم می‌نشاند. علی حاتمی فرصت نیافت که فیلم تختی را به پایان برساند، اما فیلم‌نامه موجود و مشخص است کارگردان فقید برای سکانس پایانی چه در سر داشته است. روایت او هم خودکشی است منتها نه به اختیار که به اجبار و با مداخلۀ مستقیم از بیرون. این روایت هم البته در سال‌های اخیر کم‌رنگ شده، ولی نقل بخش پایانی فیلمی که سعدی سینمای ایران نوشته، نشان‌دهندۀ ذهنیت سال‌های قبل‌تر است و نقل آن خالی از لطف نیست: [تلفن قطع می‌شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می‌گذارد. کاغذی از زیر در به داخل فرستاده می‌شود. جهان پهلوان کاغذ را باز می‌کند. این متن روی آن نوشته شده است: «این نامه را به خط خودتان بنویسید: «حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت‌نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولاً مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیاً از هیچ‌کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی ۱۶/۱۰/۱۳۴۶».

برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست‌شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است.»

جهان پهلوان به طرف میز می‌رود. لوله قرص را برمی‌دارد و کف دستش می‌ریزد. دوباره در قوطی خالی می‌کند. به طرف توالت می‌رود که لوله را بیندازد. آب باز است. لیوان آب را پر می‌کند و آب می‌خورد. می‌آید طرف پنجره شیشه را پرت کند. متوجه می‌شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد. پنجره را به سرعت می‌بندد. تلفن زنگ می‌زند. گوشی را بر می‌دارد. صدای قبلی است.]صدا: آیا تغییر عقیده داده‌اید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟

جهان‌پهلوان در دهنی تلفن تف می‌اندازد. می‌نشیند روبه‌روی آینه به خودش، قرص‌ها و شیرآب باز نگاه می‌کند. جهان‌پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می‌کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان‌فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع می‌شود. تاریکی و سکوت حاکم است.

پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می‌شود و صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...

به تماشای ورزش زورخانه‌ای مشغول است و تنه‌اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون آمده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می‌آید. میل را می‌گیرد و می‌خواهد نگه دارد، اما موفق نمی‌شود. پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهرشده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می‌کند و درهم می‌شکند و غرقه به خون می‌شود.

چند مامور کلانتری درِ اتاق شماره ۲۳ باز می‌کنند و داخل می‌شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر آب باز است. پاسبانی آن را می‌بندد. وصیت‌نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.

مامور دادستانی: خودکشی کرده. -{پایان نقل از فیلم نامه}

علی حاتمی درصدد آن بود که بگوید می‌خواستند اسطورۀ تختی را با تن دادن به تبلیغ تیغ ریش‌تراشی بشکنند و زیر بار نرفت. سال‌ها بعد البته آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی حاضر به تبلیغ پیتزا شد.

اگر بخواهیم روی این موضوع بیشتر تأکید کنیم باید بخش قبلی فیلمنامۀ تختی را هم نقل کنیم:

«صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ ریش‌تراشی. خواستیم شما نقش اول اون رو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دستِ زیبای زنانه به اون دست می‌کشه و شما این شعر ریتیمیک رو می‌خونید: رو صورتم مورچه بیاد لیز می‌خوره/ ریشام هر روز دو دست تیغ تیز می‌خوره. جالبه؟ نه؟ واقعاً بامزه است. قبول می‌کنید؟

جهان‌پهلوان: نخیر آقا. بنده اهل این‌جور کار‌ها نیستم.

صدای پشت خط تلفن: اجازه بدید بگم تا صد هزار تومان حاضرن به شما بدن به خاطر همین چند ثانیه.

جهان‌پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین.

صدا:، اما صد هزار تومان خیلی‌یه. می‌تونه همۀ مشکلات شما رو حل کنه.

جهان‌پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی‌کنه» - [ فیلم‌نامۀ جهان‌پهلوان تختی/ علی حاتمی/ مجموعۀ آثار/ جلد دوم/ صفحۀ ۱۲۷۵]آن صد هزار تومان را که مطابق این روایت غلامرضا تختی در سال ۱۳۴۶ خورشیدی نپذیرفت، می‌شود مقایسه کرد با یک میلیون دلاری که ۳۰ سال بعد میخاییل گورباچف آخرین رهبر اتحاد شوروی در ازای ایفای نقشی کوتاه در فیلم تبلیغاتی «پیتزا هات» و ۸ سال پس از فروپاشی دریافت کرد.

قیاسی اگر روا باشد در همین «فروپاشی» است. گورباچف ۸ سال بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به دریافت آن یک میلیون دلار تن داد و تختی برای آن که دچار فروپاشی و از جانب ملت محکوم به فراموشی نشود، تن نداد و با معیار‌های امروز البته دیگر قبح اخلاقی ندارد.

اگر بخواهیم داوری بینابین داشته باشیم باید بگوییم تختی به خاطر پول یا تهدید ساواک یا سرزنش و تحقیر در خانه خودکشی نکرد. به خاطر آن بود که اگر می‌خواست ادامه دهد چه در خانه و چه در جامعه نمی‌توانست تختی‌وار زندگی کند حال آنکه مردم «تختیِ تختی» را دوست داشتند نه تختی یی که با تختیِ حافظۀ مردم متفاوت است. پس رفت تا تختی بماند و نمانده مگر؟

ویلیام وُردِن در کتاب خواندنی «رنج و التیام» که با قلم روزنامه‌نگار صاحب‌سبک - محمد قائد- به نیکوترین شکل به پارسی برگردانده شده، می‌نویسد: «هر سال نزدیک به ۷۵ هزار نفر در جهان بر مرگ عضوی از خانواده یا عزیزی که خودکشی کرده، مویه می‌کنند و نه‌تن‌ها احساس فقدان، که میراثی از شرم، ترس، طرد، خشم و گناه برای‌شان به‌جا می‌ماند. ادوین شنایدمن پدر جنبش پیش‌گیری از خودکشی در ایالات متحده گفته است: آن‌که خودکشی می‌کند، اسکلت روانی خویش را در گنجۀ عاطفی مصیبت‌دیده بر جای می‌گذارد.»

اسکلت روانی تختی هم نه در گنجۀ عاطفی یک خانواده که در گنجۀ عاطفی یک ملت برجای مانده است و هر سال در ۱۷ دی درِ این گنجه را می‌گشاییم و نگاهی از سر حسرت به آن می‌اندازیم؛ به سیمای زیبای تختی.

برچسب ها: تختی ایرانیان
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین