سوال این است؛ خونه مادربزرگه برای بچهها مفیدتر است یا دایانا و روما؟ در کارتونها باید دنبال چه بود؟ آیا اساسا باید در انتهای هر قسمت از یک کارتون، کودکان چیزی مفید بیاموزند یا صرفا هدف از تماشای کارتون، سرگرمی است؟ آیا برنامه خونه مادربزرگه نشاندهنده سبک زندگی بسیار ساده و دور از تجملات اکثر مردم در دهه شصت است و خانه و زندگی دایانا و روما، نشان از سبک زندگی دهه نودیها یا لااقل انتظارشان از زندگی که قرار است برایشان فراهم شود، میدهد؟ آیا کودکانمان حق این را دارند که از ما چنین خانه و امکاناتی بخواهند؟
برای ما دهه شصتیها، خونه مادربزرگه، برنامهای جذاب با آهنگ و شعری قشنگ، با شخصیتهای زیاد و متنوع، از جذابترین برنامههای کودکیمان بود. صداپیشهها همه کاربلد حوزه کودک بودند، داستان هم قشنگ بود و با وجود دکور بسیار ساده و ابتدایی برنامه، جذابیتش برای ما کم نمیشد. وقتی میخواستم برای پسرانم در سن پایین کارتونی بگذارم، چند کارتون ایرانی قدیمی دانلود کرده بودم و همانها را میگذاشتم تا به خاطر رنگ و سرعت تصاویر چشمشان اذیت نشود. پسران من برخلاف همسن وسالانشان که داشتند باباسفنجی را روزی ۱۰ بار میدیدند، عاشق مخمل شده بودند. مخمل؛ گربه غرغرو و عزیزکرده مادربزرگه، همیشه در حال چرت زدن روی ایوان خانه بود و شده بود دشمن درجه یک خانواده آقا حنایی، مخصوصا جوجههای پرانرژی این خانواده که لحظهای اجازه استراحت وسط روز به او نمیدادند.
همینطور که بچهها بزرگ میشدند، از خانه مادربزرگه و هادی هدی و آقای حکایتی گذر کردند و کارتونهای محبوبشان شد پپا پیگ و کوکوملون و در نهایت رسیدند به دایانا و روما؛ خواهر و برادری آلمانی امریکایی که ۹ و ۱۱ سالهاند و کانالی دارند در یوتیوب با ۱۱۷ میلیون دنبالکننده. دایانا، دختربچهای بلوند با موهایی بلند است که در هر اپیزود حداقل ۳ لباس عوض میکند، اتاقی دارد شبیه اتاق شاهزادگان، عروسکهایی که مثل فروشگاه اسباببازی فروشی، ردیف چیده شده و روما، برادر بزرگتر او، نیز در همین حال و هوا زندگی میکند. آخرین مدل اسباببازیها را در اتاقش دارد، تختش یک فراری قرمز است، سر و شکلش، ردیف ماشینهای اسباببازی، سرسره بادی و تیوبهای رنگ و وارنگ در استخر بزرگ حیاط، همه اینهابرنامه را برای کودکان جذاب کرده و باعث شده چشم از مانیتور برندارند.
اما سوال این است؛ خونه مادربزرگه برای بچهها مفیدتر است یا دایانا و روما؟ در کارتونها باید دنبال چه بود؟ آیا اساسا باید در انتهای هر قسمت از یک کارتون، کودکان چیزی مفید بیاموزند یا صرفا هدف از تماشای کارتون، سرگرمی است؟ آیا برنامه خونه مادربزرگه نشاندهنده سبک زندگی بسیار ساده و دور از تجملات اکثر مردم در دهه شصت است و خانه و زندگی دایانا و روما، نشان از سبک زندگی دهه نودیها یا لااقل انتظارشان از زندگی که قرار است برایشان فراهم شود، میدهد؟ آیا کودکانمان حق این را دارند که از ما چنین خانه و امکاناتی بخواهند؟
بچهها، خسته از مهدکودک برگشتهاند، کنار کمی خوراکی، نشستهاند پای کارتون تا سهمیه روزانهشان را ببینند. یکی دایانا و روما پلی میکند و پسر بزرگتر کارتون مکعب اعداد و دارد با آن جمع و تفریق تمرین میکند. شاید اگر این کارتون نبود در ۴ سالگی یاد نمیگرفت عددها را به هم اضافه و از هم کم کند.
باید از کارتون مکعب اعداد پسر بزرگم ذوق کنم یا از دایانا و رومای پسر کوچک حرص بخورم؟ خودمان وقتی میخواهیم فیلم ببینیم، کدام فیلمها را انتخاب میکنیم؟ آیا اساسا هدف از تماشای چیزی، باید وقتپرکنی باشد یا ماهم بر اساس معیار آموزش و یادگیری نکتههای خوب تربیتی، فیلم نگاه میکنیم؟ آیا کودکان حق دارند فقط از دیدن آب و رنگ یک کارتون لذت ببرند و گاهی صرفا با دیدن کارتون، وقت بگذرانند یا باید آنقدر روی هدر نشدن وقتشان حساس بود که برای لحظه لحظهاش برنامه داشت؟
واقعیت این است که درست است که کودکان در سن طلایی یادگیری هستند، و این یادگیری شامل همهچیز میشود، از مفاهیمی، چون به اشتراک گذاشتن وسایلشان، تا مهربانی کردن، تا همدلی تا کنترل خشم، تا رقابت سالم و مسائلی از این دست. اما آیا کودک هم مانند ما میتواند گاهی سراغ چیزهایی برود که هیچ چیز به او یاد ندهد و صرفا سرگرم بشود؟ آیا فرزندپروری مدرن میگوید کودک را از هر آنچه رنگ تجملات دارد، دور کنید و تنها مفاهیم اصلی زندگی را به او بیاموزید؟ آیا میشود در دنیایی که برای کودکان امروزی در آپارتمانها ساختهایم، همهاش دنبال یاد دادن نباشیم و گاهی به آنها وقت بطالت بدهیم؟ اصلا آیا کارتونهای پربازدید که تنها هدفشان نشاندن کودکان پای برنامه است، برای آنها ضرر دارد؟ آیا خونه مادربزرگه که در هر قسمتش دوستی و مهربانی یاد میداد، برای کودکان مفید بود؟ آیا خاطرات ما از خونه مادربزرگه، محدود نمیشود به حسودیهای مخمل و آیا شخصیت محبوب همه ما مخمل نبود؟
نویسنده: غزل حضرتی