درباره میراث فکری آنتونیو نگری فیلسوف مهم ایتالیایی که در نود سالگی درگذشت.
فرهاد محرابی، پژوهشگر فلسفه و ادبیات تطبیقی: «.. ما باید اندیشه را زندگی کنیم - به تمامی – بهگونهایکه قادر باشیم در اساس با کنشها مرتبط شویم...»
آنتونیو نگری در گفتگو با چزاره کازارینو
به گزارش هم میهن، آنتونیو نگری، فیلسوف مارکسیست ایتالیایی که روز شنبه در سن نود سالگی در پاریس درگذشت، یکی از جنجالیترین و مناقشهبرانگیزترین چهرههای فلسفهی معاصر جهان بود؛ فیلسوفی که اغلب با عناوین مبهم و مغشوشی همچون «پسامارکسیست-پستمدرنیست» که بیشتر رنگ و رویی ژورنالیستی داشت، معرفی میشد. فلسفه برای نگری چیزی جز فعالیتی فکری که رسالت اصلیاش «کنشمندی و تغییر» باشد، نبود.
در همین نقلقولی که در بالا از مصاحبهی معروف و بلندش با کازارینو آوردم، تمام حرف او این است که پرسش از چیستی فلسفه و ماهیت فیلسوف بدون در نظر گرفتن رسالت اخلاقی و سیاسی او و کنشمندی تفکرش، ناقص و ناکافی خواهد بود. نگاه او به جایگاه فیلسوف بهغایت فروتنانه بود. همانطور که خود زمانی گفته بود: «فیلسوف کسی نیست جز پسماندهای از گذشته».
کسی که اگر فلسفه برایش تماماً غرقشدن در دنیای مفاهیم انتزاعی بدون درگیری و تعهد به تغییر و مبارزه باشد، رسالت خود را به انجام نرسانده.
کار فکری نگری دقیقاً بهدلیل همین سماجت بیبدیلش بر «تغییر و مبارزه» همواره طرفدارانی پرشور ازیکسو و ناقدانی دوآتشه ازسویدیگر را برایش به ارمغان میآورد.
منتقدانش فلسفهی او را صرفاً فلسفهای میلیتاریستی میدانستند که با بازگشت به نوعی قرائت وفادارانه از متون اصلی سنت مارکسیستی سعی در به چالش کشیدن گفتمانهای صلب و منجمد مارکسیسم پارلمانتاریستی خصوصاً در ایتالیا دارد؛ کسی که فلسفهاش چیزی نیست جز رسالهای تروریستی از جانب یک آپولوژیست برای مشروعیتبخشی به خشونت عریان؛ و طرفدارانش در سمت دیگر، فلسفهی او را در قالب نظرگاهی میدیدند که همردیف فلاسفهای، چون فوکو، دلوز و گتاری تلاشیست برای درک مکانیسم قدرت و سوبژکتیویته در مدرنیتهی متأخر که میتواند محدودیتهای نظریات پساساختارگرایانهای که خصوصاً دستگاه فوکو درنهایت در آنها گرفتار بود را پشتسر بگذارد.
رادیکالیسم سیاسی و تبعید
حقیقت آن است که اگر جوانب تا حدی متعصبانه و شعاری هر دو نگاه را کنار بگذاریم، هر دو واجد حقیقتی کمینه در خودند بیآنکه حق مطلب را به تمامی در مورد فلسفهی نگری بیان کنند. نگری نقشی اساسی در شکلگیری گروهی تحت عنوان «قدرت کارگران» در اواخر دههی ۶۰ داشت.
گروه چپگرای بسیار تندرویی که معتقد به مبارزهی مسلحانه برای قدرتگیری طبقهی کارگر در ایتالیا بود و در فاصلهی سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳ فعالیت داشت. برخی از اعضای تندروتر گروه بعدها گروه بسیار رادیکال بریگارد سرخ را تشکیل دادند که در ربایش و مرگ آلدو مورو، نخستوزیر پیشین ایتالیا نقش داشت.
این اتفاق که در سال ۱۹۷۸ رخ داد به آغاز دورانی از ترس و وحشت در فضای سیاسی ایتالیا دامن زد که ماحصل آن امنیتی شدن و بستهتر شدن فضا و رادیکالیزه شدن اپوزیسیون بود. نگری عضویتی در این گروه نداشت، اما او را یکی از حامیان فکری این گروه دانستند که نتیجهاش محکومیت او به ۳۰ سال زندان بود.
نگری بعد از آنکه چهار سال را در حبس گذراند، با استفاده از مصونیت پارلمانی در مقام نمایندهی برگزیدهی حزب رادیکال ایتالیا از زندان آزاد شد و بعد به فرانسه گریخت. مطالعات جامع او در مورد اسپینوزا و نیز لئوپاردی که بعدها از ارکان پروژهی فلسفی او شدند، حاصل این دورهی زندان بود. او درنهایت با کمک فلیکس گتاری، از ایتالیا خارج شد و در فرانسه با یاری آلن بادیو و ژیل دلوز شغلی بهعنوان استاد فلسفهسیاسی در دانشگاه پاریس دست یافت.
نگری و ماریکل هارت (شاگرد جوانش در سالهای نخستین اقامت در پاریس و همراه فکری او در سالهای بعد) بهمرور نظرگاه اتونومیسم مارکسیستی که مبتنی بر توانمندسازی و تقویت طبقهی کارگر بود را در مقام نظرگاه اصلی فلسفهی سیاسی خود بسط و گسترش دادند.
محور این نظرگاه این بود که کنشهای فعالانهی طبقهی کارگر موجب واکنش از جانب ساختار حاکم سرمایهداری شده و تداوم این مبارزات درنهایت منجر به همبستگی بیشتر نیروهای کارگری و بهتبعآن زمینهساز تغییراتی وسیع در سطح سیاسی و حتی تکنولوژیک خواهد شد.
امپراطوری
در سال ۱۹۹۷ بعد از اینکه دوران محکومیت نگری در ایتالیا به ۱۳ سال کاهش یافت، بهطور داوطلبانه و با هدف جلب توجه به وضعیت اسفناک تبعیدیان سیاسی به کشورش بازگشت تا مابقی دوران زندان را در آنجا سپری کند و درنهایت در سال ۲۰۰۳ بعد از تخفیف دوبارهی مجازاتش از زندان آزاد شد.
کتاب درخشان «امپراطوری» (۲۰۰۰) که به همراه مایکل هارت نوشت و شهرتی جهانی را برای او بههمراه آورد، حاصل این دورهی دوم زندان اوست.
انتشار کتاب «امپراطوری» درواقع آن لحظهی مهم در حیات فکری نگری بود که او را در مرکز نظریهی انتقادی معاصر قرار داد و در آستانهی ۷۰ سالگی شهرتی جهانی را برایش به همراه آورد. کتاب درواقع مانیفستی برای جنبش جهانی ضدجهانیسازی و امپریالیسم اقتصادی بهشمار میرفت و خون تازهای بود در رگهای مبارزات تئوریک چپ.
بهطور خلاصه نگری و هارت در این کتاب نشان میدهند که چگونه در دوران پس از جنگ جهانی دوم شکل جدیدی از حاکمیت سربرمیآورد که مرزهای دولت-ملتها را درمینوردد و با یک قدرتگیری فراگیر در مقام یک امپراطوری جهانی در سازوکارهای اقتصادی-سیاسی جهان اعمال نفوذ میکند.
ظهور سبکهای نوین زندگی و شکافهای مالی و طبقاتی جدید و تعمیق این شکافها از تالیهای همین جهانیشدن سرمایهداریاند؛ و این خود در نظر آنها لازمهی گشایش فصل جدیدی بود در مبارزات طبقاتی. کتاب از این جهت امیدبخش بود که در دورهی سلطهی فراگیر انگارههای نومحافظهکارانه و نئولیبرالیستی نور امیدی زاینده بود که مسیر مبارزهی آینده را ترسیم میکرد.
حاکمیت در نظر آنها به مجموعههایی از ساختارهای قدرت خردتر در سطح ملی و فراملی تقسیم میشد که نگری و هارت آن را «امپراطوری» مینامند.
این کتاب اساساًً بهشکلی تلویحی بازخوانی و بازنگریای بنیادین از «مانیفست» مارکس بهدست میداد که حال باید نقشهی راه برای مبارزه با حاکمیت سرمایه و فرم نوینش در اواخر قرن بیستم و قرن بیستویکم را تصویر میکرد و به سیاقی درخشان نشان میداد که چگونه سرمایهداری متأخر در کنه خود تعارضهایی را تولید میکند که درنهایت به امکان گشایش از درون خود سیستم منتهی میشود.
در تصویر نگری از «امپراطوری جهانی سرمایهداری» ساختار قدرت، ساختاری بیمرکز است و حاکمیت در آن لاجرم غیرمتمرکز که آن را از مدل های امپریالیستی گذشته متمایز میکند. ساختار و سیستم اعمال حاکمیت در اینجا فرمی شبکهای به خود گرفته.
مدل نگری برخلاف مدل فوکو تصویری تکهتکه و مجزا از قدرت را ترسیم نمیکند بلکه در نظر او و هارت، در ساختار امپراطوری نوین، سرمایه و حاکمیت همگرا میشوند و سیستمی را تشکیل میدهند که برای تداوم استثمار جهانی و انباشت ثروت در دست طبقهای معدود طراحی شده است.
مبارزهای شاعرانه
«امپراطوری» به یک معنا ماحصل و خلاصهی تمامی فلسفهی آنتونیو نگری بود. با وجود ظاهر گاه خشن و «ستیهنده ی» فلسفه در نزد او، نظام فکریش، اما در کنه خود نظامی رهایی بخش بود؛ و بیش از هرچیز شبیه جهانی شاعرانه سرشار از مبارزه و شوق برای تغییر.
توصیفی که نگری در انتهای کتاب درخشانش در مورد جاکومو لئوپاردی از شعر این شاعر بیبدیل قرن نوزدهم ایتالیا میکند، به تمامی میتواند خلاصهای شاعرانه از جهان فلسفی خود او باشد: «.. این یک آگاهی است در باب اینکه این روشنایی هستی تنها امکانیست برای پیشروی، برای مشاهده، برای ساختن مقاومت شکنندهی عشقی که میخواهد بیکران باشد و همین بیکران بودنش دلیل هستی آن است. … شعر پوسته هستی را میشکافد ـ تا هستی جدید و جهانیتری را بسازد».
فلسفهی نگری نیز در معنای تام و تمام کلمه پوستهی هستی تاریک سرمایهداری متأخر را میشکافد تا «هستی نوین» و «جهانیتری» را پیش چشمانمان قرار دهد. روایتگر آن «اشتیاق به رهایی» میشود که سازوکار درندهخوی جهان جدید از ما دریغ داشته.
خوانش دقیق و همدلانهی فیلسوفی، چون او برای ما در وضعیت امروز که به تمامی در ید هزارتوهای مافیایی-محافظه کارنه-بنیادگرایانه (چه از منظر ایدئولوژیک، چه از منظر مراکز انباشت قدرت) گرفتار شده، خود به همان اراده و شجاعتی نیاز دارد که فلسفهی راستین در نظر فیلسوف ایتالیایی نیاز داشت.
کمترین درسی که میتوانیم از او در عصر تاریکی که در آن بهسر میبریم بگیریم این است که اراده به تغییر را واننهیم و تفکر را معطوف به کنشی بنیادین برای دگرگونی وضعیت بدانیم.