مارتین اسکورسیزی یکی از نامهای اصلی سینمای مدرن است. هر یک از فیلمهای او تبدیل به یک رویداد پرمخاطب شده که سالها بدون اغراق درباره آن بحث میشود.
سفری فراموش نشدنی به فصلی فراموش شده از تاریخ آمریکا؛ این فیلم یکی از پیچیدهترین و تاریکترین فصلهای تاریخ آمریکا را بررسی میکند. اما سوال اینجاست که آیا مارتین اسکورسیزی توانسته در این حماسه ۲۰۶ دقیقهای اثری ماندگار و درخور تعریف و تمجید خلق کند یا خیر؟! برای رسیدن به این پاسخ و واکاوی عناصر مهم این اثر سینمایی در ادامه با بررسی و نقد فیلم Killers Of The Flower Moon با ما همراه باشید.
به گزارش ویجیاتو، مارتین اسکورسیزی یکی از نامهای اصلی سینمای مدرن است. هر یک از فیلمهای او تبدیل به یک رویداد پرمخاطب شده که سالها بدون اغراق درباره آن بحث میشود. در عین حال، خود اسکورسیزی چندان مشتاق روندهای مدرن نیست و سعی میکند به آرمانهای سینمای «کلاسیک» وفادار باشد. اکنون «قاتلان ماه کامل» تلاش دیگری از این کارگردان است تا به همه نشان دهد که میتواند از دیگر سازندگان متمایز باشد و دل بینندگان را به دست آورد. در این بررسی من به شما میگویم که فیلم جدید اسکورسیزی دقیقا چگونه ساخته شده است.
مارتین اسکورسیزی، به عنوان یک فیلمساز، نگرانیهای خود را در مورد کاهش ارزش هنری در سینمای مدرن، به ویژه در فیلمهای ابرقهرمانی فرمولی، ابراز کرده است. او آنها را فیلمهای «پارک موضوعی» نامید، و اگرچه قرار نبود هیچ فرنچایز خاصی را تحقیر کند، اما مطمئناً طرفداران آثار ابرقهرمانی را عصبانی کرد. با این حال، سال ۲۰۲۳ نویدبخش این بود که سینما، همانطور که اسکورسیزی تصور میکرد، با فیلمهایی مانند «اوپنهایمر»، «جاماندگان» و «زندگیهای گذشته» راه خود را به سمت آگاهی عمومی از مفهوم سینما بازمیگرداند و خود اسکورسیزی نیز با انتشار درام حماسی قاتلان ماه کامل نقش مهمی در این تجدید حیات ایفا کرده است.
اسکورسیزی فیلمی ساخته است که شبیه هیچ یک از فیلمهای قبلیاش نیست، اما توانسته است برخی از ویژگیهای هنری مولف در سینمای خود را در این اثر نیز جای دهد. فیلم با سرعتی آهسته و روشمند آغاز میشود تا داستان را با محیط و شخصیتهایش برای مخاطب سهل و آسان کند. این روایت همچنین کمی از تاریخ و بینش در مورد بومیان آمریکایی در شهرستان اوسیج در اُکلاهامای ایالت متحده را ارائه میدهد. همچنین به بررسی چگونگی تغییر بافت اجتماعی این جامعه از زمان کشف نفت یا همان «طلای سیاه» در این منطقه میپردازد.
اسکورسیزی از طریق یک نمایش کوتاه با فرم بصری آثار سینمای صامت، در همان ابتدای فیلم نشان میدهد که چگونه ثروت ممکن است به بومیان آمریکایی منتقل شده باشد، اما قدرت واقعی در اختیار جمعیت سفیدپوست است؛ بنابراین مخاطب از شروع فیلم درک میکند که داستان فیلم در شهرستان اوسیج میگذرد که جمعیت بومی آمریکایی زیادی دارد. اما سفیدپوستان نیز در این جامعه خودنمایی میکنند و به دنبال لحظهای برای زدن ضربه و کسب ثروت سرخپوستان هستند. نتیجه آن نیز قتلهای مشکوک این بومیان است.
در این بین ویلیام هیل (رابرت دنیرو)، یک سفیدپوست با شهرت عالی، که برنامههای خود را برای شهرک سازی دارد، در این جنایات دست دارد؛ و ارنست بورکهارت (لئوناردو دی کاپریو) که تازه از جنگ برگشته و عاشق پول و زن است (اما انگار خودش نمیداند از زندگی چه میخواهد) نیز به او کمک میکند.
اما باید بدانید این فیلم طوری طراحی نشده است که درام جذابی باشد که بخواهد با بازی با ژانر، قاتلان این قتلهای وحشتناک را آشکار کند. بلکه هدف آن تمرکز بر این است که چگونه با وجود ثروت و رفاه، مردم بومی اوسیج هرگز عدالت واقعی را پیدا نکردند. در واقع، فیلم نشان میدهد تمام تلاشهای آنها حتی برای یافتن امنیت در خانههایشان بیثمر میماند. فقط به این دلیل که یک سیستم فاسد افراد حریص را قادر میسازد تا اعمال ناشایست خود را بدون بررسی یا پاسخگویی انجام دهند. این روایت همچنین مضامین امپریالیسم و نژادپرستی را بررسی میکند.
اینجاست که باید گفت صحبت در مورد «Killers Of The Flower Moon» بسیار سخت است. این یک فیلم فوقالعاده تاریخی است، اما نه کاملاً در اصل، بلکه در فرم. فقط به زمان قابل توجه ۲۰۶ دقیقه (تقریباً سه ساعت و نیم) آن نگاه کنید؛ و در طول این مدت، اسکورسیزی به صلاحدید خود از آن استفاده میکند، بدون اینکه واقعاً نگران احساسات و افکار شما باشد.
در اینجا تصمیم گیری در مورد یک ژانر چندان آسان نیست. به طور قطع میتوان گفت که این یک داستان پلیسی نیست، زیرا از همان ابتدا همه مقصران را به ما نشان میدهد. باید توجه داشت جنایات در اینجا تنها پیش نیازی برای درام و توسعه روابط پیچیده انسانی است. اما میتوان Killers of the Flower Moon یک حماسه تاریخی جنایی وسترن خطاب کرد که در آن عشق واقعی با خیانت غیرقابل توصیفی تلاقی میکند. این فیلم سرشار از نکات ریز است که در تمام این اثر میتوان آن را تماشا کرد.
برای درک بهتر این که چرا فیلم جدید اسکورسیزی اثری با نکات ریز است، باید بدانید اسکورسیزی دوران انتخاب شده در دل داستان فیلم را کاملاً بازسازی میکند و تمام پیچیدگیهای تعامل بین «سفیدپوستان» و جمعیت بومی آمریکا را نشان میدهد. زیبایی شناسی این فیلمساز در کوچکترین جزئیات، از لباس گرفته تا ظروف و ابزار، نمایان میشود. حتی انتخاب بازیگران در شخصیتهای پسزمینه نیز کاملاً با تمام نکات ظریف داستان سازگار است. به عنوان مثال، تقریباً همه سرخپوستان فیلم چاق هستند، زیرا ظهور غذاهای ارزان و انبوه آمریکایی به این نتیجه منجر شد.
تمام این تفاسیر یعنی قاتلان ماه کامل دری را به روی فصلی تاریک و اغلب فراموش شده از تاریخ آمریکا باز میکند، فصلی که در زیر لایههای زمان پنهان شده و با گذشت نسلها به دست فراموشی سپرده شده است. این فیلم اسکورسیزی به عنوان یک تفسیر قدرتمند در مورد تأثیر پایدار بی عدالتیهای تاریخی عمل میکند. این اثر نه تنها انعطاف پذیری و عزم مردم اوسیج، بلکه مبارزه گستردهتر جوامع بومی آمریکا را در مواجهه با تبعیض و استثمار سیستماتیک منعکس میکند.
همانطور که اشاره کردم این فیلم ما را به اوکلاهاما دهه ۱۹۲۰ میبرد، زمانی که کشف نفت در زمین قبیلههای بومیان اوسیج زنجیرهای از قتلهای وحشتناک را آغاز کرد. این جنایات کار یک فرد دیوانه نیست، بلکه یک حمله سیستماتیک به مردم اوسیج است که ثروت نفتی آنها را هدف طمع، فساد و خشونت قرار داده است. از این اتفاق در تاریخ آمریکا به عنوان سلطنت وحشت یاد میشود.
فیلم با معرفی شخصیت اصلی، ارنست بورکهارت با بازی لئوناردو دی کاپریو آغاز میشود. ارنست شخصیت پیچیدهای است که در شبکهای از رویدادهای هولناک گرفتار شده است. عملکرد او استثنایی نیست، زیرا او به طرز ماهرانهای معضلات اخلاقی و آشفتگیهای درونی مردی را که بین وفاداریاش به ملت اوسیج و درگیر شدنش در جنایات پیرامونش گرفتار شده را به تصویر میکشد. در این بین اجرای دی کاپریو عنصری است که به روایت عمق و پیچیدگی میبخشد.
رابرت دنیرو نیز نقش ویلیام کینگ هیل، یک شخصیت حیلهگر و شوم را بازی میکند که در مرکز توطئه قتل اعضای قبیله اوسیج قرار دارد. بازی دنیرو مهیج و فریبنده است و او اصالتی را به شخصیت خود میبخشد که هم مسحورکننده و هم ناراحت کننده است. این فیلم از حضور دنیرو بسیار سود میبرد و دیدن بازگشت او در چنین فرم خوبی تحت هدایت اسکورسیزی باعث خوشحالی است.
اما نقش لیلی گلادستون از شخصیت محوری مالی بورکهارت، همسر ارنست، یکی دیگر از اجراهای برجسته فیلم است. او اصالت و عمق عاطفی را به شخصیت خود میبخشد و لایهای از آسیب پذیری و قدرت را اضافه میکند که در دل مخاطب طنین انداز میشود. بازی گلدستون گواهی بر استعداد و دقت او در انتخاب بازیگران فیلم است.
در این بین کارگردانی مارتین اسکورسیزی نیز در «قاتلان ماه کامل» چیزی جز درخشان نیست. او بهطور یکپارچه مخاطب را به دهه ۱۹۲۰ میبرد و در حین پیمایش در طرح پیچیده، جوهر آن دوران را به تصویر میکشد. محیط فیلم هم زیبا و هم خاطره انگیز است، با فیلمبرداری تمیزی که کامل کننده این روایت است.
توانایی اسکورسیزی در تسخیر ماهیت دهه ۱۹۲۰ گواهی بر هنر اوست. توجه فیلم به دقت تاریخی ستودنی است، از طراحی صحنه و لباس گرفته تا مکانهای صحنه، که تجربهای از لحاظ بصری خیرهکننده و احساسی ایجاد میکند. کارگردانی اسکورسیزی یک کلاس سطح بالا در ارائه روایت است و او به طرز ماهرانهای بین روایت تاریخی و داستانهای شخصی بین شخصیتها تعادل برقرار میکند.
سرعت فیلم عمدی کند است و به مخاطب این امکان را میدهد تا وزن وقایع و تنشی را که در این داستان نفوذ کرده جذب کند. در نتیجه داستان سرایی اسکورسیزی به صورت کلی گواهی بر قدرت سینما در نه تنها سرگرمی، بلکه آموزش و برانگیختن تأمل متفکرانه در مورد گذشته است.
از نگاه فنی «قاتلان ماه کامل» یک پیروزی سینمایی است که تأثیری ماندگار بر مخاطبانش میگذارد و بحثها و تأملات معناداری را در مورد درسهای تاریخ برمیانگیزد. این فیلم با میراث استثمار، نژادپرستی و خشونت علیه جوامع بومی آمریکا با صداقتی سرکش مواجه میشود. بنابراین، فیلم اسکورسیزی اثری است که از مرزهای یک درام جنایی معمولی فراتر میرود.
کارگردانی مارتین اسکورسیزی، بازیهای استثنایی، و توجه دقیق فیلم به جزئیات تاریخی و فرهنگی، تماشای آن را برای کسانی که از داستانگویی قدرتمند و روایتهای تفکر برانگیز لذت میبرند، جذاب میکند. این فیلم هم به عنوان یک اثر هنری درخور توجه است و هم یادآور بیعدالتیهای گذشته است و کاوشی تکاندهنده از تاریخ و بشریت را ارائه میدهد. این فیلم سفری غم انگیز به فصل فراموش شده تاریخ آمریکا است و سفری است که ارزش تماشا را دارد.
اما بیایید صادق باشیم، فیلم Killers Of The Flower Moon هرچند اثر بزرگی است، اما بدون عیب و نقص نیست. اغلب اوقات، اگر زمان پخش یک فیلم از مقدار مشخصی بیشتر باشد، صدای مخاطب کم حوصله امروزی به اعتراض بلند میشود. بگذار خیلی رو راست باشم، هیچ اشکالی ندارد که یک فیلم زمان طولانی داشته باشد؛ مهم این است که فیلمساز در این مدت زمان چه کاری انجام میدهد.
در فیلم Killers of the Flower Moon، زمان اجرای ۲۰۶ دقیقهای یک چالش است. اگر از طرفداران سبک فیلمهای اسکورسیزی هستید و در مورد روایت آهسته آثار او صبر و حوصله بیشتری دارید، پس این نقد را نادیده بگیرید. اما برای من، مشکل بیشتر در مدل ویرایش و خود فیلمنامه کار بود. در حالی که فیلم به طور غیرقابل انکاری جاه طلبانه است، ولی گهگاه در دام تکراری شدن میافتد.
منظور من این است که از نیمه اول فیلم به بعد شخصیتهای دنیرو و دی کاپریو بارها و بارها برخی نکات داستانی را جلوی ما مرور میکنند که هر بار تکرار آن تاثیر اولیه این خط داستانی را کاهش میدهد. به نظر نمیرسد که تا پایان فیلم، انگیزهها یا درگیریهای بین این دو شخصیت افزایش ثابتی داشته باشد. بنابراین، باید قبول کرد که بدون هیچ سکانس اکشن جالبی یا حتی تحولات شخصیتی هیجان انگیزی، نکات کسل کننده زیادی در فیلم وجود داشت.
موضوع دیگری که باید به آن پرداخت، رویکرد به شخصیتها و دیدگاه آنها (یا عدم وجود آن) است. در حالی که شخصیتهای دنیرو و دیکاپریو و انگیزههای آنها به وضوح مشخص شده بود، فیلم به اندازه کافی در کشمکشهای درونی آنها کاوش نکرد. به نظر من، این باعث شد که من تا حدودی از آنها جدا شوم، و این به تنهایی نکته کوچکی نیست.
اما مهمترین فرصت از دست رفته مربوط به برخورد فیلم با قبیله بومیان اوسیج بود. در حالی که فیلم داستان ویرانگر آنها را به تصویر میکشید، ولی نتوانست چشمانداز جامعی از دیدگاه آنها ارائه کند. در واقع اسکورسیزی با آنها به عنوان شخصیتهای پسزمینه داستانی برخورد کرد. این یعنی قاتلان ماه کامل اسکورسیزی مثل تماشای فیلمی در مورد برده داری آمریکا از دید صاحب برده بود. این یعنی علیرغم نیات شریف فیلمساز، دیدگاههای مردم اوسیج ناشناخته باقی میماند. آنها فقط روی لبه تصمیمات و اقدامات مردان سفیدپوست شناور هستند.
اکنون سوال من این است که حتی اگر پیام فیلم روشن باشد، آیا هنر نباید بهتر عمل کند؟ آیا هنر نباید با تخیل قادر باشد برای کسانی که از ذهن مردم امروز پاک شدهاند فضایی ایجاد کند و به کسانی که اکنون ساکت شدهاند کلماتی بدهد؟ پس با وجود این که فیلم تمام سینمایی Killers of the Flower Moon زیبا و تکان دهنده است، اما نمیتواند صدایی برای بومیان رنج کشیده ایجاد کند.
باید بدانید که در داستان سرایی، چه در یک رمان و چه در یک فیلم داستانی، همه چیز در مورد افزودن دیدگاه است و یکی از بزرگترین نقاط قوت یک داستان این است که میتواند فراتر از محدودیتهای واقعیات و واقع گرایی گسترش یابد. این کیفیت گسترده است که داستان سرایی را به ابزاری قدرتمند (و بالقوه) تبدیل میکند، زیرا تخیل چشمان ما را به روی کسانی که نامرئی شدهاند باز میکند.
داستانها، چه در ترانه، چه در ادبیات و چه در سینما، میتوانند توسط کسانی که تاریخ با آنها ناعادلانه رفتار کرده است، درست عمل کنند. اما فیلم Killers of the Flower Moon راه زیادی را برای انجام این کار طی میکند، ولی در نهایت قادر به طی کردن کل مسافت نیست. در عوض، در ماتم، ناامیدی و نمایش سختی این بومیان فرو میرود؛ و این یعنی فیلم علیرغم بهترین نیت و بازیهای قدرتمندش، فاقد خشم و امیدی است که از تلاقی تخیل و آینده نگری ناشی میشود.
همچنین شخصیت لیلی گلادستون، علیرغم اینکه به طور برجسته در بازاریابی تبلیغاتی فراوان به چشم میخورد، عمق کاوشی را که شایسته آن بود دریافت نمیکند. برای مثال دی کاپریو و دنیرو هر دو فرصت کافی دارند تا نشان دهند ارنست و هیل چقدر پیچیده هستند، اما مالی برای ما غیرقابل دسترس است. اگر فیلم Killers of the Flower Moon شبیه داستان مالی است، به خاطر بازی خارقالعاده گلادستون در نقشی است که استعداد او و تجربیات مالی را رعایت نمیکند.
به نظر من فیلمنامه در واقع شیفته دو مرد داستان و بداخلاقی آنهاست؛ بنابراین زمان کمی را صرف درک این موضوع میکند که چه چیزی مالی را تسلیم ارنست کرده است یا چه چیزی او را عاقلانه در برابر خطرات موجود در اطرافش آگاه میکند. این یعنی Killers of the Flower Moon فقط به ما اجازه میدهد تا رنجهای مالی را ببینیم، اما سعی نمیشود تا مخاطب تصور کند چه چیزی به عنوان کاتالیزور عمل کرده و در پایان او را به سمت خروج از محدودیتهایش سوق داده است.
در پایان باید گفت: Killers of the Flower Moon فیلمی با ساختار و پیام مهم است که طرفداران اسکورسیزی آن را میستایند. با این حال، این اثر بهترین فیلم اسکورسیزی نیست. البته این واقعیت که اسکورسیزی اهداف بزرگی را در پشت این فیلم مطرح کرده است، جای شکی نیست؛ و او با این فیلم به بخشی از تاریخ پنهان و مهم آمریکا آگاهی بخشیده است.
با تمام این تفاسیر به عنوان یک فیلم، نمیتوانم بگویم که اثر از هر نظر یکی از بهترینهای اسکورسیزی است. بازهم میگویم حرف و نقد من به این معنی نیست که آخرین فیلم اسکورسیزی اثر بدی است، اما من فکر میکنم که دو فیلم آخر او در عظمت خود فیلمساز در نمایش یک گستره سینمایی گم شدهاند؛ بنابراین این فیلم، در عین حال که پیام مهمی را ارائه میدهد، اما احتمالاً به عنوان یک سریال محدود در یک پلتفرم استریم مناسبتر بود؛ و همه حرف من همین است.
اما به طور کلی، این فیلم در سطوح مختلف یک دستاورد شگفتانگیز است. این فیلم از نظر وسعت و نحوه برخورد اسکورسیزی با آن بسیار عظیم است. این یک حماسه حیرتانگیز و دلهرهآور است که در میان بهترین فیلمهای سال جای میگیرد و کارنامه بیعیب اسکورسیزی در مقام کارگردان را ادامه میدهد. مطمئناً تماشای این اثر برای مخاطب عام چالش برانگیز است، اما چنین وقایع نگاری قانعکنندهای از تاریخ کمتر شناختهشده آمریکا، سزاوار دیدن هر چه بیشتر مردم است.
چشم انداز اسکار – بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی صحنه و لباس، بهترین تدوین فیلم، بهترین طراحی تولید و بهترین موسیقی متن