مطالعات نشان میدهند که «دوران نمونهگیری» اغلب برای دستیابی به موفقیت بسیار مؤثر است. در این مرحله افراد انواعی از فعالیتها را تجربه و مهارتهای متنوعی کسب میکنند و نقاط قوت و ضعف خودشان را میشناسند و فقط در صورتی روی یکی از این حوزهها تمرکز میکنند که به خوبی تواناییها و آتش و شوق درونیشان را شناخته باشند.
یک نویسنده معروف به نام ملکوم گلدول زمانی در کتابی به نام «تافتههای جدابافته»، از قانون «۱۰۰۰۰ ساعت» سخن گفت.به گزارش راهنماتو، او در این کتاب پیشنهاد میدهد که افراد برای رسیدن به استادی در هر رشتهای نیاز دارند که حداقل ۱۰۰۰۰ ساعت تمرین کنند، او روی اهمیت حرفهایشدن زودهنگام و تمرینهای سنگین برای تبدیل شدن به یک نخبه در یک حوزه مشخص تأکید کرد.
به گزارش راهنماتو، این رویکرد که به نام «تمرین متفکرانه» نیز شناخته میشود، بر لزوم هدفگذاری در سنین بسیار کم تأکید دارد. بر اساس این رویکرد فرد باید از سنین پایین وقتش را برای متخصص شدن در یک حوزه مشخص هزینه کند. در حرف به نظر میرسد که این طریق موفقیت را تضمین میکند، اما وقتی در زندگی ورزشکاران، موسیقیدانها و اندیشمندان موفق عمیق میشویم، داستانی کاملا متفاوت را مشاهده میکنیم.
این مقاله درباره سویههای تاریک هدفگذاری از سنین کودکی و سویههای مثبت رویکرد دیگری به نام «دوره نمونهگیری یا آزمون خطا» بحث میکند.
تمرین متفکرانه میگوید هدفگذاری از سنین پایین، تمرین متمرکز و تلاش مداوم برای کسب موفقیت رموز تبدیل شدن به فردی عالی در آینده است. اما در واقعیت افرادی که به بالاترین مقاطع رشتههای مورد علاقهشان رسیدند، مسیری دایرهوار و مداری را طی کردهاند. آنها اغلب طیفی گسترده از فعالیتهای مختلف را آزموده و مجموعهای از مهارتهای عمومی و گسترده را کسب کردهاند و بعد در مراحل بعدی زندگی روی یکی از این حوزهها یا رشتهها به شکلی تخصصی کار کردهاند؛ بنابراین عقیده، تأکید به متخصصشدن در یک حوزه خاص از سنین پایین پرنقص است.
مطالعات نشان میدهند که «دوران نمونهگیری» اغلب برای دستیابی به موفقیت بسیار مؤثر است. در این مرحله افراد انواعی از فعالیتها را تجربه و مهارتهای متنوعی کسب میکنند و نقاط قوت و ضعف خودشان را میشناسند و فقط در صورتی روی یکی از این حوزهها تمرکز میکنند که به خوبی تواناییها و آتش و شوق درونیشان را شناخته باشند.
مثلا راجر فدردر، که یکی از بزرگترین بازیکنان تنیس در تاریخ این رشته ورزشی است، در سن ۶ سالگی راگبی، اسکی و کشتی را امتحان کرده و در سالهای بعدی تنیس را انتخاب کرده است.
دوران آزمون و خطا برای او به چند دلیل منفعت داشته است: یکی اینکه آتش حقیقی درون او را مشخص کرده و دوم اینکه به او کمک کرده در رشتههای ورزشی مختلف مهارت کسب کند که این مهارتها در تنیس به کمک او آمدهاند.
«دوران نمونهگیری» در مورد سایر رشتهها از جمله موسیقی نیز صدق میکند. بسیاری از دانشمندان نیز در طول زندگی در رشتههای مختلف تجربه کسب و موضوعات مختلفی را امتحان کردهاند تا در انتها به حوزه تخصصی خود رسیدهاند.
پیشینه متنوع به افراد در کشف علایق حقیقیشان کمک میکند.
تخصصگرایی زودهنگام ممکن است فرد را سریعتر وارد بازار کار کند، اما کسانی که فرصت امتحان رشتههای مختلف را داشتهاند بهتر میتوانند از مهارتهای مختلف در موفقیت شغلیشان استفاده کنند.
یک مطالعه نشان داد که این افراد ظرف ۶ سال نه تنها میتوانند شکاف دستمزدیشان را با افرادی که در یک حوزه از کودکی تخصص پیدا کردهاند، پر کنند بلکه در سالهای بعدی حقوق بیشتری در مقایسه با این افراد دریافت میکنند. آنها رضایت شغلی بالاتری را نیز تجربه میکنند.
دانش میانرشتهای در موفقیت بسیار اهمیت دارد. کلود شانون یکی از بارزترین نمونههای این تفکر است. او ابتدا مهندسی الکترونیک میخواند بعد در فلسفه تحصیل میکند و در این دوران است که ایده کدهای دوتایی به ذهنش میرسد و بنیان دنیای دیجیتالی امروز را بنا میگذارد.
این نشان میدهد که حل مسئلهای که به دنیایی خاص تعلق دارد را میتوان از طریق مفاهیمی که به دنیای دیگر تعلق دارد، آسانتر کرد.
در جهان پویای امروز که تغییرات بخشی طبیعی از زندگی شده و تکنولوژی به سرعت در حال تغییر است و صنایع مدام تغییر شکل میدهند و نیاز به سازگاری و انطباق همیشگی است، توانایی تفکر خلاقانه و ترکیب دانشهایی که در حوزههای مختلف به دست آوردهایم برای رسیدن به موفقیت ضرورت دارد.
«دوران نمونهگیری» افراد را به مجموعهای مهارت گسترده مجهز میکند و آنها را قادر میسازد تا چالشهای جهان رو به تغییر را حل کنند.