نمیشود به همین سادگی گفت که ماجراهای بخارست منجر به جنگ امروز روسیه و اوکراین شده است؛ اما شاید چنان که ویلیام برنز میگوید، نشست بخارست بدترین وضعیت ممکن را برای همه حاصل کرد.
هم میهن نوشت: در سال ۲۰۲۲، زمانی که اوکراین با آنچه بر سر بوچا آمده بود، مواجه شد، ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور این کشور بار دیگر بحث مخالفتهایی را پیش کشید که در سال ۲۰۰۸ با پیوستن کشورش به ناتو شده بود. زمانی که حتی جورجدبلیو بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، حامی پیوستن اوکراین بود، اما مخالفت بقیه مانع شد.
او مشخصاً از آلمان و فرانسه و با ذکر نام از آنگلا مرکل، صدراعظم وقت آلمان و نیکولا سارکوزی، رئیسجمهور فرانسه یاد کرد و حتی از آنها دعوت کرد «از بوچا دیدن کنند تا ببینند سیاست ۱۴ سال امتیازدادن به روسیه به چه منجر شده است.» مرکل البته در واکنش از تصمیم خود دفاع کرد و ضمن اشاره به اختلاف در خود اوکراین در این باره تأکید کرد، چنین اقدامی واکنش پوتین را به همراه میداشت و او موافق برانگیختن این واکنش نبوده است.
اشپیگل، برای مرور ماجراهای نشست ۲۰۰۸ ناتو در بخارست، بهدنبال بازسازی مفصل آن ماجرا رفته است. به این منظور، این رسانه با چند نفر از حاضران آن نشست گفتگو کرده است که برخی با ذکر نام و برخی بدون ذکر نام بوده است. در این گفتگوها این دیپلماتها اتفاقات آن نشست سهروزه را روایت کردهاند؛ روایت بحثوجدلهایی که حتی گاهی با خشم و تندی همراه بوده است. خارجشدن بسیاری از اسناد مربوط به آن ماجرا از حالت محرمانه نیز البته از جمله عواملی بوده که این رسانه آلمانی را به سمت این سوژه کشانده است. به جز اسناد آلمانی، برخی اسناد آمریکایی نیز در این مدت از حالت محرمانه خارج شدهاند.
برخی اسناد را ویکیلیکس منتشر کرده است و برخی از چهرههای مربوط به ماجرا خاطراتشان را منتشر کردهاند و دانشگاه متودیست تگزاس هم مجموعهای مصاحبه با مقامات دولت آن زمان در این باره داشته است. اشپیگل مینویسد به همین بهانه به دنبال بررسی یکی از لحظات کلیدی روند این تصمیمگیریها، یعنی نشست ۲۰۰۸ ناتو رفته است و از مجموعه این دادهها، روایت ماجرا را جمع کرده است. اشپیگل البته اشاره میکند که مرکل یا فرانکوالتر اشتاینمایر، وزیر خارجه آن زمان و رئیسجمهور امروز آلمان، حاضر به مصاحبه با این رسانه در این باره نشدهاند.
این روایتهایی که اشپیگل گرد هم آورده، نشان میدهد بخارست نقطه اوج جدالی بود که از سال ۲۰۰۷ شروع شده بود و با رفتن بوش از کاخ سفید در سال ۲۰۰۹ خاتمه یافت. این روایات البته نکته دیگری را هم مطرح میکنند که در صحبتهای زلنسکی جا افتادهاند و آن اینکه مرکل و سارکوزی آن زمان در این موضع تنها نبودند: اسپانیا، ایتالیا، بلژیک، هلند، لوکزامبورگ، نروژ و پرتغال هم حامی موضع مخالف بودند. حتی بریتانیاییها که معمولاً همراه با ایالات متحده موضع میگیرند هم مردد شده بودند؛ اما بهخاطر تردیدهای آلمان در روزهای آغازین جنگ بوده یا بهخاطر جایگاه برجستهای که این کشور در تصمیمگیریهای اروپایی داشته؛ از زمان شروع حمله روسیه به اوکراین، بسیاری دنبال بررسی نگاه آلمان در دوره دولتهای اخیرش، به روسیه بودهاند.
به همین مناسبت، گزارش مفصل اشپیگل به مرور اتفاقات از ابتدای ماجرا میپردازد؛ داستانی که از اواخر قرن پیشین آغاز شده بود. در سال ۱۹۹۱، اوکراین عضو شورای همکاری آتلانتیک شمالی شد. ناتو یا همان سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، این شورای همکاری را برپا کرد تا شراکتی با کشورهای اروپای مرکزی و شرقی شکل دهد. آن زمان روسیه هم به این شورا پیوست. گام بعدی در این روابط، در سال ۱۹۹۷ رخ داد؛ با شکلدهی به چارت ناتو- اوکراین. به موجب این توافق، اعضای ناتو متعهد شدند برای اصلاحات نظامی به کییف کمک کنند. بعدتر در ادامه همین روند، اوکراین در مأموریتهای ناتو از جمله در افغانستان، سرباز فرستاد. در سال ۲۰۰۲، لئونید کوچما، رئیسجمهور وقت اوکراین، اعلام کرد کشورش خواستار پیوستن به ناتو است؛ البته او کمی بعد از این موضع، عقب کشید. سه سال بعد در سال ۲۰۰۵ و پس از «انقلاب نارنجی» در اوکراین، دولت این کشور عضویت در ناتو را از اهداف راهبردی دکترین نظامی خود خواند. در سال ۲۰۰۶، ویکتور یانکوویچ پس از کسب جایگاه نخستوزیری، دوباره موضع اوکراین را عوض کرد و گفت، این کشور نمیخواهد به این اتحاد بپیوندد؛ اما این هم تصمیم نهایی اوکراین نمیشد.
پائیز ۲۰۰۷، ویکتور یوشچنکو، رئیسجمهور وقت اوکراین، ماهها با دولت وقت ایالات متحده مذاکره و مشورت کرده بود تا درباره ارسال یک نامه تصمیم بگیرد؛ نامهای از سوی بالاترین مقامات اوکراین، یعنی شخص رئیسجمهور در کنار نخستوزیر و رئیس مجلس، خطاب به ناتو که در آن کییف درخواست خود را برای آغاز فرایند پیوستناش به این سازمان اعلام کند. امضاهای چندگانه جدیت اوکراین را هم در این تصمیم نشان میداد. یوشچنکو که خود اخیراً از حمله با سم جان سالم به در برده بود و ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه را مقصر میدانست، تنها عضویت در ناتو را تضمین بقاء استقلال کشورش میدانست. هم او، که از رهبران انقلاب نارنجی ۲۰۰۴ بود و هم یولیا تیموشنکو، رقیب اصلیاش، خواهان پیوستن به ناتو بودند؛ اما این نامه ارسال نمیشد و این روند کلید نمیخورد. مسئله این بود که روند اصلاحات در اوکراین، با سرعت مطلوب استانداردهای ناتو پیش نرفته بود؛ نه در ساختار نظامی، نه قضایی و نه سیاسی. بهعلاوه، مردم این کشور هم نسبت به ناتو اتفاق نظر و خوشبینی نداشتند.
این از جمله مسائلی بود که مرکل نیز با ذکر آمار دوسوم نگاه منفی به ناتو در نظرسنجیهای اوکراین، مانع پیگیری پیوستن اوکراین میدانست. آمریکا البته در تلاش برای بهنتیجهرساندن این ماجرا جدی بود و حتی از اوکراین خواست کارزاری اطلاعاتی در کشور به راه بیاندازد و با آگاهیبخشی نظر مردم را برگرداند. یوشچنکو در نهایت با تیموشنکو ائتلاف کرد و برای ممانعت از پیروزی ویکتور یانوکوویچ، رقیب حامی کرملینشان، همدست شدند، تیموشنکو نخستوزیر شد و در نهایت نامه را به بروکسل فرستادند. در آن درخواست برنامه اقدام به عضویت ناتو را مطرح کردند؛ اما جریان یانوکوویچ در پارلمان بر سر راه این ایده مانعتراشی کردند و کار به رفراندوم رسید. تیموشنکو هم البته امیدوار بود که در انتخابات ۲۰۱۰ به جایی برسد و در نتیجه مایل بود ماجرا تا آن زمان شروع نشود.
کار تا جایی پیش رفته بود که صدای آلمانیها از دعواهای داخلی اوکراینیها درآمده بود. در جریان سفر مرکل به اوکراین، برای دیدار با تیموشنکو بهرغم مخالفت یوشچنکو، برنامه این شد که تیموشنکو از در پشتی وارد شود. مشاور مرکل در گفتگو با آمریکاییها وضعیت کییف را «کابوس» خواند. در عین حال، ارسال نامه به ناتو باعث شد اعضای این ائتلاف موضعشان را مشخص کنند.
آن طرف ماجرا، شورای ناتو-روسیه هم وجود داشت؛ نهادی برای تعامل بین غرب و مسکو. از اوایل دهه ۲۰۰۰ حتی پوتین تصور میکرد خود روسیه هم عضو ناتو خواهد شد. او گفته بود با عضویت اوکراین هم مشکلی ندارد؛ تا ۲۰۰۸، اما اوضاع فرق اساسی کرده بود و چالش و تنش بین دو طرف ایجاد شده بود. بحثهای قلمروهایی که روسیه مدعی آنها بود در دیدارها مطرح شده بود و روسیه حالا عضویت اوکراین در ناتو را هم تهدیدی برای خود کییف میخواند. آن زمان البته هنوز برای طرفهای غربی مشخص نبود که روسیه چه مسیری را برای تبدیل به ابرقدرت جهانی دوباره در نظر دارد؛ مسیر اعمال قدرت سیاسی و تهاجمی یا مسیر اقتصاد و فناوری. یکی از مشاوران مرکل در این باره میگوید، آن زمان شاید حتی خود روسها هم در این باره مطمئن نبودند. در میان کشورهای بالکان، اما از همان زمان این نگرانی وجود داشت که روسیه تصمیم به حمله به همسایگانش بگیرد. آنها البته امیدوار بودند، اقدامی مانند پذیرش اوکراین در ناتو، بتواند بهعنوان عامل بازدارنده عمل کند.
اما در ناتو، اختلاف وجود داشت. ویکتوریا نولند، سفیر ایالات متحده در ناتو شمارش کرده بود که ۱۴ کشور از ۲۶ کشور ناتو حامی شروع برنامه اقدام به عضویت اوکراین بودند، اما به جز ایالات متحده و کانادا، تقریباً تمام کشورهای دیگر این جمع، از اروپای مرکزی و شرقی میآمدند. بقیه که مخالفان بودند، حول آلمان جمع شدند. در عمل، آمریکا یک طرف و آلمان طرف مقابل، رهبری دو جریان را به دست گرفته بودند. نشست بخارست، میرفت که نشست پرتنشی باشد و تعارفها کنار گذاشته شده بود. آلمانیها از همان زمان متهم شده بودند که به فکر منافع اقتصادی خود در روسیه هستند و بحث نورداستریم از همان زمان مطرح بود. اولریچ برندنبرگ، سفیر آلمان در ناتو، موضع کشورش را درباره احتمال شکلگیری تقابل در خود اوکراین بر سر این موضع تبیین میکرد و مستقیم به همتای آمریکاییاش گفت: «غیرممکن است که در اروپا بدون روسیه امنیت برقرار باشد و احمقانه است که تلاش شود امنیت، بر علیه روسیه برقرار شود.»
واشنگتن البته تا قبل از ارسال نامه اوکراین، تمام حواس خود را به جنگهای عراق و افغانستان داده بود، اما بعد از نامه، دولت بوش ماجرا را جدی گرفت. دولت بوش ایده «گسترش دموکراسی» را به دست گرفته بود و حمایت هر دو حزب کشورش را هم داشت. جالب اینکه رهبری دموکراتها را در حمایت از این مسئله، سناتور وقت، جو بایدن به دست گرفته بود که حالا رئیسجمهور آمریکاست. بوش متوجه نقدها در میان ناتو به ساختار حکومتی اوکراین و مسائلی از جمله فساد در این کشور بود، اما امیدوار بود چشمانداز عضویت در ناتو، هم اصلاحات را در اوکراین تسریع کند و هم مسکو را قانع کند که مسیر غیرتهاجمیتری را در مواجهه با اوکراین و گرجستان پیش بگیرد. حرف آمریکاییها به آلمانیها این بود که تحت هیچ شرایطی نباید به کییف و تفلیس گفته شود به خاطر حساسیتهای مسکو با درخواستهایشان مخالفت میشود. در عین حال، هشدارهایی هم از میان دستگاههای دیپلماتیک و اطلاعاتی خود ایالاتمتحده میرسید. ویلیام برنز که امروز رئیس سیاست است، آن زمان از جایگاه سفیر آمریکا در روسیه، عضویت اوکراین در ناتو را «شفافترین خط قرمز» برای خواص روسیه خواند و گفت، رئیسجمهور روسیه هیچ انعطافپذیریای در این باره ندارد. برنز حامی تأخیر درباره تصمیمگیری در این زمینه بود و به نیاز به همکاری روسیه در پروندههایی مثل پرونده ایران هم اشاره میکرد. رابرت گیتس، وزیر دفاع با برنز موافق بود و کاندولیزا رایس، وزیر خارجه هم نسبت به منطق پیگیری عضویت اوکراین تردیدهایی داشت. او ضمناً معتقد بود، ماجرا ممکن است به شکستی برای آمریکا در بخارست هم تبدیل شود.
او در نهایت در نشست شورای امنیت ملی در کاخ سفید، تنها به فهرستکردن مزایا و معایب ایدهها پرداخت و خود موضعی نگرفت. بوش، اما راه خود را رفت. دیک چنی، معاون اول بوش هم از مدتها قبل حامی گسترش ناتو به سمت شرق بود و ضمناً نمیخواست دیگر هیچ ابرقدرتی در مقابل هژمونی آمریکا قد علم کند. کار تا جایی پیش رفت که آلمانیها به این نتیجه رسیده بودند، موضوع بیش از تصمیم اوکراین، تلاش آمریکا برای گسترش حوزه نفوذ خود است. یک دیپلمات آلمانی به کنایه گفته بود پیوستن اوکراین به ناتو، حمایت خیلیها را دارد، جز مردم خود اوکراین. در این میان، اما بوش با یک چالش دیگر هم مواجه شد: همه دنیا میدانستند دوره او در کاخ سفید روبهاتمام است.
ماجرا رسماً به رویارویی و بحث بین آمریکا و آلمان تبدیل شده بود: واشنگتن دنبال گسترش ناتو و پذیرش اوکراین بود و طرف آلمانی، نگران عدم حمایت در اوکراین و البته واکنش روسیه. واشنگتن از هر مسیری به دنبال اقناع برلین بود. حتی در سفر خانوادگی هویسجن به واشنگتن، آمریکاییها برنامهای چیدند که او و خانوادهاش از کاخ سفید دیدار کنند و بوش هم دیداری «ناگهانی» با او داشته باشد. رایس با اشتاینمایر مذاکره کرد. او میگفت روسیه باید بداند که جنگ سرد تمام شده و مسکو باخته است. اشتاینمایر، اما میلی به این مدل اعمال فتح و فتوح نداشت و بیشتر به دنبال تعامل با مسکو و تغییر از طریق ارتباط بود. اشتاینمایر امروز اذعان میکند که آن نگاه اشتباه بود؛ اما آن زمان وزارت خارجه آلمان هنوز تصور میکرد در بلندمدت، عضویت روسیه در ناتو یک گزینه ممکن است. مسئله دیگر این بود که به جز بوش، دوره پوتین هم داشت تمام میشد و جایگزین او، دیمیتری مدودف، یک اصلاحطلب لیبرال تصور میشد که اشتاینمایر شناخت قبلی از او داشت. هم آمریکا و هم آلمان این اتفاق را به نفع موضع خود تفسیر میکردند. از نگاه امروز البته مشخص است که آمدن مدودف تغییری واقعی نبود و پوتین باز خود برمیگشت. هرچند برخی در آلمان ماجرا را اینطور دیدند که مدودف تلاش خود را برای جداشدن از مسیر پوتین کرد، ولی ناکام ماند.
طولی نکشید که آمریکاییها به این نتیجه رسیدند که اشتاینمایر از موضعش کوتاه نمیآید و بوش خود به دنبال مذاکره با مرکل رفت. او پیش از بخارست سه تماس با مرکل داشت و از متحدان هم خواست با او تماس بگیرند. مرکل البته صریح میگفت که متوجه است بوش دارد چه میکند و کار او فایدهای ندارد، چون او در این باره فکرهایش را کرده است. مرکل به ساختار سیاسی اوکراین مطمئن نبود. بهعلاوه او نگران این هم بود که محل استقرار توافقشده ناوگان دریای سیاه روسیه در حوالی شبهجزیره کریمه، با پیوستن اوکراین، به قلمرو ناتو تبدیل میشد.
او میگفت در این معاهده آمده عضویت محدود به کشورهایی است که بتوانند به امنیت منطقه آتلانتیک شمالی کمک کنند و اوکراین و گرجستان با هیچ منطقی چنین نیستند. خود مرکل هم در این میان در آستانه یک انتخابات بود و محدودیت داشت. او در میان رهبران پارلمان کسی که موافق موضع آمریکا باشد، نمییافت. برخیهایشان این را هم به خاطر داشتند که در زمان حمله آمریکا به عراق و مخالفت آلمان، مسکو در کنار برلین بود. آن زمان حتی میشد این حرف را هم در پارلمان آلمان شنید که برلین باید نزدیکی یکسانی با واشنگتن و مسکو داشته باشد.
آلمانیها در مسیر بخارست فرانسه را در نظر داشتند. اشتاینمایر نگران بود سارکوزی در مقابل آمریکاییها کوتاه بیاید و اگر چنین میشد کار برای آلمان خیلی سخت میشد. دیدارها در بخارست شب اول با مهمانیهای شام شروع شد. رهبران ناتو در کاخ کوتروسنی، اقامتگاه رسمی رئیسجمهور رومانی برای میهمانی شام جمع شدند و وزرای دفاع و خارجه در کاخ پارلمان در مراسم شام شرکت کردند. قرار بود وزرای خارجه درباره گسترش ناتو به شرق بحث کنند و قرار هم بود روی آلمانیها کار کنند. اشتاینمایر بعدها آن را بدترین شب دوران وزارتش خواند. محتوای جلسه ثبت نشده است، اما روایتهایی وجود دارد. رایس در این گفتگو از آلمانیها خواست اول صحبت کنند و بعد نمایندگان اروپای مرکزی و شرقی.
او میخواست حرف آخر را خودش بزند. کشورهای اروپای مرکزی و شرقی به مثال پیوستن آلمان غربی به ناتو در حین تنش منطقهای اشاره میکردند و میگفتند آلمان باید خوشحال باشد که آن زمان کسی مثل الانِ خودشان استدلال نمیکرد. به روایت خود رایس، اوضاع جلسه تند شد و وزرای خارجه لهستان و چک در کنار رایس، به اشتاینمایر حمله کردند. مرکل و اشتاینمایر آن شب به دنبال جلب حمایت آنهایی رفتند که کوتاه نیامده بودند. تا صبح روز بعد مشخص شد که مرکل تنها نیست. طرف آلمانی موضع سارکوزی را دریافته بود: اگر مرکل سر موضعش بماند، سارکوزی هم خواهد ماند.
روز بعد، نشست اصلی شروع شد و تبدیل به دوئلی بین مرکل و بوش شد. همزمان با گفتگوهای دور میز، یادداشتها هم دستبهدست میشد و گپهای حاشیهای هم ادامه داشت. آمریکاییها میگفتند روسیه بهتنهایی یک کشور است، اما روسیه با اوکراین با بلاروس یک امپراطوری است و وقتی برپا شد، بار دیگر به دنبال تسلط بر اروپا خواهد رفت و سیاست خارجی تهاجمی را پیش خواهد گرفت. موضع همان موضع چنی بود: روسیه را پایین نگه دارید. رایس در پاسخ به حرفهای آلمانیها میگفت نمیتوانند اوکراینیها و گرجستانیها را از چیزی محروم کنند که خود از آن بهرهمند شدهاند. روایت هیوسجن این است که مقاومت آلمانیها جایی حتی اشک رایس را درآورد و البته یکی دیگر از حاضران میگوید اشکهای رایس، اشکهای خشم بود. در نهایت بحث و تلاش برای روند مرسوم این نشستها، یعنی تنظیم متن توافقات و بیانیههای نشست پیش نمیرفت.
یک طرف آمریکا، کانادا و اروپای مرکزی و شرقی بودند و یک طرف، مرکل در کنار بیشتر کشورهای اروپای غربی و جنوبی. آلمانیها متهم به اشتباهی بزرگ میشدند و به روایت آلمانیها، بوش حتی میگفت وعدهها را پیشاپیش به اوکراین و گرجستان داده و نمیتواند پسشان بگیرد. تیم مرکل، اما همچنان پافشاری میکرد که هر گامی باید در جهت امنیت و ثبات بیشتر باشد و این پذیرش، چنین نیست. جایی از ماجرا، گفتگو بین بوش و مرکل ادامه پیدا کرد و آنها موافق بودند که نمیشود به روسیه حق وتو داد. مرکل هم میگفت اوکراین و گرجستان هم میتوانند عضو ناتو شوند، اما نه حالا. بوش این را مسیری برای مصالحه میدید، اما طرف لهستانی اصرار کرد برنامه اقدام برای عضویت همین حالا اعلام شود. در نهایت و بعد از بحث و چالشهایی تند، مرکل این مصالحه را مطرح کرد که متن نهایی را اعلام کند، اوکراین و گرجستان «روزی عضو ناتو خواهند شد.» او به این ترتیب میگفت آلمان مخالفت اساسی ندارد و فقط میخواهد فرایند کند شود.
بوش آماده بود این را بپذیرد، اما کشورهای اروپای مرکزی و شرقی میگفتند، «روزی» یعنی هیچوقت. مرکل پذیرفت این عبارت حذف شود، اما قولی هم نمیداد. قرار شد بحث بعداً ادامه پیدا کند. در موضعگیریهای بعدی، طرف آمریکایی نتیجه را تعهدی واضح به پیوستن اوکراین میخواند و طرف آلمانی میگفت، مانع از پیوستن فوری شده است.
بعد از همه این داستانها، بالاخره رئیسجمهور روسیه وارد بخارست شد و سخنرانی هم کرد. او اوکراین را کشوری بسیار پیچیده خواند که از قلمروهای مختلف لهستانی، چکسلواکی، رومانیایی و البته «روس» تشکیل شده است. پوتین به اقلیت روس در این کشور اشاره کرد و نیز به کریمه. او درباره فرایند تشکیل کشور اوکراین بهعنوان یکی از زیرمجموعههای شوروی سابق هم حرفهایی داشت و ایراداتی میگرفت و در نهایت گفت، اگر اوکراین به این ائتلاف بپیوندد، این اتفاق میتواند وجود این کشور را به خطر بیاندازد. این صحبتها برای خیلیها مثل لهستانیها گران تمام شد. طرف لهستانی حتی نسخهای از متن سخنرانی پوتین را به طرف اوکراینی داد تا با استفاده از آن بتواند بودجه دفاعی بیشتری در مجلس کشورش بگیرد. بوش ساکت ماند و این سکوت هم از سوی برخی اشتباه تلقی شد: سکوت «رهبر جهان آزاد» در مقابل پوتین. بوش بعدتر به آخرین سفر رسمیاش به روسیه هم رفت و آنجا از پوتین حرف صریحتری هم شنید: اوکراین اصلاً کشور هم نیست. برداشت تیم خود رئیسجمهور بعد از نشست بخارست از تنها کاربرد این نشست این بود که بوش بتواند بگوید تمام تلاش خود را کرده است. طرف آلمانی واکنش خاصی به حرفهای پوتین نداشت و مرکل هم گفت، تهاجمی در حرفهای پوتین ندیده است و باید بر عناصر سازنده در گفتگوها تأکید کرد.
امروز وقتی در این باره صحبت میشود، همین حرفهایی که حاکی از جدینگرفتن تهدید روسیه بوده است از جمله شواهد نقد آلمانهاست. مرکل تلاش کرد به جای بازدارندگی به دنبال راضیکردن و آرامکردن روسیه برود. او تلاش کرد پوتین را مطمئن کند که مانع از پیوستن اوکراین شده است. برخی روایتها حتی حاکی است که مرکل با اشاره به اصل اجماع کامل ناتو، به پوتین تضمین داده که رأی مخالف خواهد داد.
برخی میگویند این حرفها صرفاً شرح همان مواضعی بوده که همه میدانستهاند، اما برخی دیگر اینها را خیانت مرکل به متحدان آلمان در مرکز و شرق اروپا میخوانند. در نهایت، اما هر چه که بود، محاسبات درست از کار درنیامد و پوتین آرام نشد. برخی نقل میکنند پوتین حتی این را هم گفته است که مرکل برای همیشه صدراعظم نخواهد ماند. اشتاینمایر بعد از این ماجراها بهدنبال حفظ روابط با مخالفان سفری به لهستان هم داشت. اما در همین سفر برای آلمانیها مشخص شد که رابطه آسیب دیده است. اشتاینمایر سعی کرد به طرف مقابل نشان دهد که به دغدغههای اروپای شرقی توجه بیشتری خواهد کرد. اما کمی بعد طرف لهستانی، در گفتوگویی با طرف آمریکایی، آلمان را «اسب تروجان» درون ناتو میخواند.
بعدتر، بحران در گرجستان تشدید شد و همه درگیریهای آن ماجرا به غرب نشان داد اگر روسیه در محدوده نزدیک خود به دنبال رویکرد تهاجمی برود، کار چندانی از آنها برنمیآید، مگر اینکه به سراغ گزینه نهایی یعنی درگیری نظامی مستقیم برود و کسی هم مهیای فرستادن سرباز برای تقابل با نیروهای پوتین نبود. اوکراینیها تلاش کردند به دغدغههای آلمان رسیدگی کنند، اما این تلاشها هم به جایی نرسید و با تغییر دولت، ماجرا مسیر متفاوتی پیش گرفت. در نهایت، دهه بعد، اوکراین هم هدف حمله پوتین قرار میگرفت.
نمیشود به همین سادگی گفت، ماجراهای بخارست منجر به جنگ امروز روسیه و اوکراین شده است؛ اما شاید چنان که ویلیام برنز میگوید، نشست بخارست بدترین وضعیت ممکن را برای همه حاصل کرد: اوکراین و گرجستان به پیوستن به ناتو امیدوار شدند، بدون اینکه غرب واقعاً این امید را برآورده کند. در عین حال، با اینکه این دو کشور در آن نشست فرایند واقعی پیوستن را کلید نزدند، این تصویر و تهدید هم برای پوتین ایجاد شد که این گزینه، گزینهای جدی است.
به عبارتی، بخشی از هزینه پیوستن این دو کشور به ناتو پرداخت شد، بدون اینکه منافع احتمالی آن هم برداشت شود. میشود گفت وقتی زلنسکی بهسادگی با ذکر نام، مرکل و سارکوزی را مسئول فجایع بوچا میخواند، در حال سادهسازی تاریخ است. تاریخ تنشها بین غرب و روسیه یا بین اوکراین و روسیه هم از ۲۰۰۸ آغاز نشده است، اما آنچه از مرور وقایع برمیآید این است که نشست بخارست در نهایت، نه گامی در جهت کاهش تنش و افزایش تعامل که قدمی به سمت جایی شد که امروز اوکراین خود را در آن میبیند و شاید در چنین شرایطی، خشم رهبر امروز اوکراین از تصمیمات آن روز، قابلدرک باشد.