ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمیکرد. خود او نام یادداشتهایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامهها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما میگذارند. در اینجا گزیدهای از خاطرات یک روز از سفر سوم شاه به فرنگستان را میخوانید.
سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال ۱۲۶۸ شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند و انگلستان شد.
به گزارش فرادید؛ در اینجا گزیدهای از روزنامۀ خاطرات او در روز سهشنبه ۲۷ رمضان سال ۱۳۰۶ قمری (۷ خرداد سال ۱۲۶۸ شمسی) را میخوانید که مربوط است به حضور شاه در شهر ورشوی لهستان که در آن زمان تحت حکومت روسها بود:
صبح از خواب برخاستم، رخت پوشیده قدری توی باغ گردش کردم... این باغ درختهای کهن دارد که بسیار قوی و مثل درختهای جنگل مازندران است... عجالتا جای راحت آسوده خوبی داریم هفت هشت روز در ورشو خواهیم ماند...
بعد آمدیم توی اطاق نهار خوردیم، نهار کمی خوردیم، یعنی چیزی هم نبود که بخوریم، اعتمادالسلطنه کتابی خریده بود اینجا سر نهار میخواند، شرح احوال شارل دهم پادشاه فرانسه بود، خوب کتابی است. در ساعت دو از ظهر گذشته باید برویم به اکسپزسین [نمایشگاه]زنها...
رسیدیم به اکسپزسین... دخترها همینطور فال فال نشسته بودند و جاهای مخصوص داشتند، انواع صنایع و حرف که کار زن و با دست دوخته میشود مثل لعلکمر [و]پارچههای پشمی، پارچههای پست که برای دهاتیها میبافند و میفروشند و پارچههای مفتول برای کشیشها و کلیساها و ... و ... مشغول بودند...
خیلی مرتب و منظم و پاکیزه بودند و تماشا داشت، ولی صنایع عمده و اکسپزسین صحیح [واقعی]، خَلق خوشگلی و مقبولی آنها بود که در حقیقت اکسپزسین خوشگلها بود، الحق چند نفر خوشگل داشت... افسوس که دست به آنها نمیرسید. خلاصه همهجا را گردش کردیم، دخترها دور ما را گرفته بودند و میخندیدند، حرف میزدند...
آمدیم پایین و سواره شدیم منزل... قدری راحت کرده بعد سوار کالسکه شده... رفتیم برای عمارت لازنسکی و پارک آن که گردش بکنیم... الحق عمارت مقبول مجلل خوبی است... پردههای نقاشی بسیار ممتاز از سلاطین قدیم که کار باچرلی نقاش معروف ایطالیا است دارد که هر پرده ده هزار تومان پنج هزار تومان ارزش دارد...
بعد از گردش عمارت سوار کالسکه شده باز توی پارک گردش کردیم... امشب هم در ساعت ده باید برویم به خانه کورکو که مجلسی از مرد و زنهای نجیب ورشو فراهم کرده است گردش کنیم و چای بخوریم و برگردیم...
رسیدیم به خانۀ حاکم... طالارها و اطاقها پر بود از زن و مرد و صاحبمنصب و جنرال... میزگردی چیده بودند، سر میز نشستیم... دور میز از زنهای صاحبمنصبها نشسته بودند... یک زنی هم بود، زن نایبالحکومۀ ورشو، ریش و سبیل حسابی داشت، سبیلش را خوب میتوانست بتابد... اگر حرف نمیزد معلوم نبود که زن است... طور غریبی بود، شبیه بود به میرزابیگم خواهر مریمخان، گویا او هم سبیل دارد.
بالاخره یک طوری سر حاکم و زن حاکم را پیچانده برخاستیم از اطاقها گذشتیم با جنرال و زنش وداع کردیم و مدتی طول کشید تا رسیدیم منزل... فورا لخت شده با نهایت خستگی خوابیدم.