ناشنوایان تهران او را میشناسندجولیا ان الیور سمیعی دوست و همکار دختر جبار باغچهبان بوده است. او در ایران به آموزش ناشنوایان میپرداخته است. جولیا به همراه فرزندانش مایکل مهدی سمیعی و دارا آنتونی سمیعی در حادثه سقوط هواپیما درگذشته و در این قبرستان دفن هستند. دانشآموزان ناشنوای مدرسه باغچهبان برای گرامیداشت یاد و خاطره او به این قبرستان آمده و بر سر مزارش حاضر شدهبودند.
خیابان پاسدار گمنام، خیابان تاجری، اگر راه را بلد نباشی دیوارهای بلند و طولانی تو را به مقصد میرسانند. این نقطه از منطقه ما تا چشم کار میکند دیوار است و درختهای قدیمی و سربه فلک کشیده نشان از باغی کهنسال میدهند، باغی با بوی باروت...
به گزارش همشهری آنلاین، اینجا سنگ قبرهایی میبینی که صاحبانش نزدیکترین شاهدان جنگ جهانی دوم هستند جنگی که ایران در آن نقشی نداشت جز امانتداری از کشتههای این نبرد بینالمللی. پشت این دیوارهای قطور سنگی خانه ابدی چند هزار سرباز و نظامی جنگ جهانی دوم است. اینجا قبرستان مسیحیان تهران است. ایده شهردار منطقه برای تبدیل این مکان به فرهنگسرای دیپلماسی بهانهای شد تا پا به آرامگاهی بگذاریم که ملکیتش را به نام فرانسه زدهاند.
نشانی را از چند نفر پرسیدم، اما هیچکس نمیدانست قبرستان مسیحیان کجاست؛ قبرستانی که قدمت آن نزدیک به ۲ قرن است، اما برخی افراد منطقه و محلههای مجاور هم آن را نمیشناسند.
راننده تاکسی که ما را به قبرستان رساند، میگفت: ۱۰ سال است از این خیابان رد میشوم، اما نمیدانستم اینجا قبرستان است. ۵ قبرستان و ۵ در بزرگ. اما تنها در قبرستان لهستانیها که ملکیتش به نام کشور فرانسه است به رویمان باز شد. گویی ۴ قبرستان دیگر تنها به توریستها اجازه بازدید میدهند.
ساختمانی گنبدی که در قبرستان وجود دارد و از لا به لای درختها خودش را نشان میهد مقبره خشتی است که گنبد طاقی حدودا ۳ متری دارد. تنها یک قبر داخل آن است و برای اینکه بتوانم داخل شوم باید گنبد را دور بزنم. مدتهاست روی قبر تمیز نشده، اما باز هم میتوان نوشته رویش را خواند. به زبان فرانسه نوشته: «دکتر ارنست کلوکه پزشک شاه» نام شاه را ننوشته، اما تاریخ مرگش به ۱۸۸۶ برمیگردد. پرسوجو که میکنم متوجه میشوم پزشک محمدشاه قاجار بوده و بر اثر مسمومیت کشته شده است. بارگاه او بزرگترین بارگاه قبور این قبرستان است.
صدای غار غار کلاغها نخستین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. انگار مهمانی داشتند. همهشان جمع و سرگرم خوردن چیزی بودند.
قبرستان بزرگی بود. پر از درختان که بیشک سنشان با تاریخ قدیمیترین سنگ قبرها برابری میکرد. راهی باریک روبهرویمان بود و در دو طرفمان قبرها یک به یک کنار هم خوابیده بودند و برای ما آشناترین نشانه همان صلیبی بود که بالای همه سنگها نصب شده بود.
این قبرستان بینالمللی است. چرا که از کشورهایی، چون لهستان، فرانسه، ایتالیا، انگلیس و... مدفون دارد. ملیت هر قبر هم با پرچم کوچکی که جلوی قبر ایستاده معلوم میشود.
بخش نخست قبرستان که با آن روبهرو میشویم مربوط به افراد خارجی است که به هر دلیلی در ایران فوت شده بودند. تاریخ مرگی که روی برخی قبرها بود خبر از قدمتی طولانی میداد. اما نکته جالب توجه مجسمهها و تصویرهای روی قبرها بود. مجسمههایی که با ظرافت تمام ساخته شده بودند. برخی تصویری از متوفی و برخی نمادی از فرشتگان بودند. قبری توجهم را جلب کرد. به زبان فرانسه روی آن نوشته بود «فرزند عزیزمان که زود رفت» تاریخ تولد و مرگش را که نگاه کردم مربوط به ۱۹۰۷ و ۱۹۱۴ بود. این کودک ۷ ساله فرانسوی یک قرن پیش در منطقه ما که به احتمال زیاد آن زمان این اطراف بیابان بوده به خاک سپرده شده است. نکته جالبتر عکسهای روی برخی سنگ قبرها بود. عکسهای سیاه و سفیدی که مدل موها و و لباسهایشان فرهنگ آن دوران را نشان میدهد. حتی برخی عکسها درپوش هم داشتند و احتمالاً برای دوری از نور خورشید درپوشی برای آن در نظر گرفته شده است. داستان این قبور هم جالب توجه است. مثلاً فردی در اینجا به خاک سپرده شده بود که قرار بوده در کشتی تایتانیک سوار شود، اما نشده و سر از ایران درآورده، اما اجل مهلتش نداده است. نوه خردسال چرچیل را متوجه نشدیم چرا در کودکی به تهران آمده، اما به هر حال نتوانسته همراه پدرش بازگردد و در این قبرستان به خاک سپرده شده است.
بخش لهستانی گورستان با ۲ نماد سنگی قابل تشخیص است. یکی از سنگها رویش نشان عقابی حک شده و روی سنگ دیگر صلیب مقدس نظامی نقش بسته است. راهرویی که در دو طرف آن درخت کاج کاشته شده ما را به گورستان راهنمایی میکند. تا به مجسمه یادبودی میرسیم که بر فرازش صلیب آهنی نصب شده است. روبهروی این مجسمه، سنگ یادبودی با نشان جمهوری لهستان نهاده شده که این نوشتهها روی آن حک شده است: «به یاد میهن پرستان لهستانی که در راه بازگشت به وطنشان، در اینجا برای همیشه در سایه خدا آرمیدهاند.» در کناره دیگر این سنگ، همین مطالب به زبانهای فرانسه و فارسی تکرار شده است. مکان این یادبود، همچون میدانچهای است که در اطراف آن راسته قبرها پراکنده است و هر کدام از راستهها یک دوجین گور را در خود جای داده و در کنار آن صلیبی آهنین، محکم بهعنوان نمادی برپای شده است.
دیگر از قبور عجیب و غریب و جالب توجه خبری نیست. قبرهایی شبیه به هم ردیف به ردیف قرار گرفتهاند. ۱۹۳۷ قبر کنار هم. ۴۰۹ سرباز و ۵۲۸ تن غیرنظامی در این مکان خاک شدند. یک نکته روی تمام این قبرها مشترک است و آن سال وفات است؛ روی همه قبرها عدد ۱۹۴۲ را میبینی.
حتماً از خودتان میپرسید جنگ جهانی آتشش در جایی دیگر روشن بود، کشتههایش اینجا چه میکنند؟ این قبرستان بزرگترین مکان دفن لهستانیان مهاجر در دوران جنگ جهانی دوم است. اینان در بیمارستانها یا در اردوگاههای تخلیه در تهران درگذشته بودند. دلیل اغلب مرگ و میرها، بیماریهای واگیردار و تحلیل قوا به خاطر زندگی طاقتفرسا در شوروی بود. بسیاری از فوتشدگان را کودکان تشکیل میدادند.
یکی دیگر از مزارهای معروف اینجا آرامگاه «میناخوشتاریا» شاهزاده گرجی است. او که دختر یکی از سرمایهداران گرجی بود و پدرش مالک ۸۰ درصد قنادیهای ناحیه دریای سیاه بوده با تاجری که در محدوده ایران، آذربایجان و گرجستان فعالیت میکرده ازدواج میکند و در سال ۱۳۰۰ هنگامیکه با شوهر سرمایهدارش برای تجارت به ایران آمده بود در شهر تهران و در ۴۲ سالگی بر اثر سکته از دنیا رفت و همان سال بر جنازه او مقبره باشکوهی ساخته شد.
ناشنوایان تهران او را میشناسندجولیا ان الیور سمیعی دوست و همکار دختر جبار باغچهبان بوده است. او در ایران به آموزش ناشنوایان میپرداخته است. جولیا به همراه فرزندانش مایکل مهدی سمیعی و دارا آنتونی سمیعی در حادثه سقوط هواپیما درگذشته و در این قبرستان دفن هستند. دانشآموزان ناشنوای مدرسه باغچهبان برای گرامیداشت یاد و خاطره او به این قبرستان آمده و بر سر مزارش حاضر شدهبودند.
این قبرستان به دایرهالمعارفی میماند. آنتوان سوروگین متولد سال ۱۲۱۹ و در ۱۳۱۲ فوت کرده است. او از پدر و مادری روس در تهران به دنیا آمد. نزد دیمتری ایوانویچ ژرماکوف عکاس معروف روس در تفلیس عکاسی آموخت. در سال ۱۲۴۹ از مظفرالدین میرزا لقب خانی گرفت و در خیابان علاءالدوله «فردوسی» استودیو عکاسی دایر کرد. اما گنجینه عکاسیاش بر اثر بمبی از بین رفت و ۲ هزار شیشه باقیمانده را نیز رضاخان از بین برد و او شاهد از بین رفتن دهها سال زحمت و کارش بود. در نهایت بر اثر عفونت کلیه درگذشت.
وقتی دکتر کلوکه فوت کرد. ناصرالدین شاه قاجار از پروفسور ژوزف دزیره تولوزان میخواهد که به ایران بیاید. او علاوه بر طبابت ریاست اصلاحات بهداشت عمومی را بر عهده گرفت. حدود ۴۰ سال خدمات شایانی به بهداشت کشور کرد که میتوان به کنترل وبا و طاعون در کشور اشاره کرد. همچنین او شورای مرکزی حفظ دارالصحه که همان وزارت بهداشت و درمان امروزی بود را پایهگذاری کرد. بسیاری از دانشجویان ایرانی با مساعدت او برای ادامه تحصیل به فرانسه رفتند که هر یک به درخشش دانشگاه تهران و طب جدید کمک زیادی کردند. دکتر تولوزان در سال ۱۸۹۷ میلادی درگذشت.
در حال گشت وگذار در قبرستان بودیم. بله تعجب نکنید این قبرستان بسیار دیدنی است. توریستی وارد قبرستان شد. از ظاهرش میتوان حدس زد اروپایی باشد. وقتی به میان قبور سربازان جنگ جهانی رفت فهمیدم حدسم درست بوده. سمتش رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی ملیتش را پرسیدم تا مطمئن شوم. سباستین ۲۷ ساله بود و با سفری که به دور ایران کرده بود به تهران بازگشته و برای دیدن از قبرستان آمده بود. وقتی از او درباره این مکان پرسیدم گفت: «اینجا فوقالعاده است. فکر نمیکردم با چنین مکانی روبهرو شوم. چه خوب که دولت ایران این قبرستانها را تخریب نکرده و امانتدار خوبی بوده است.» وقتی به او درباره طرح شهرداری منطقه برای تبدیل این مکان به فرهنگسرای دیپلماسی توضیح دادم گفت: «چقدر خوب که مسئولان شهریتان اهمیت میدهند. فکر میکنم با این کار توریستهای بیشتری به ایران بیایند و دیدن این قبرستان انتخابشان باشد.»
*منتشر شده در همشهری محله منطقه در تاریخ ۱۳۹۳/۰۳/۲۳