اگر ایگو نتواند تضادها را حل کند، به شخصیت فرد لطمه میخورد و سلامت روانی او به خطر میافتد. همانطور که چنین اتفاقی برای بسیاری از افراد رخ میدهد؛ یا بهشدت به سمت لذتجویی و لذت طلبی میروند یا سراسر ملامتگر و سرزنشگر ظاهر میشوند.
زیگموند فروید، عصبشناس اتریشی اولین کسی بود که توانست کشف کند که انسان برخوردار از ضمیر ناخودآگاه است. درواقع هر آنچه امروزه تحت عنوان روانکاوی میشناسیم، مرهون تحقیقات فروید در زمینه روان آدمی است.
به گزارش همشهری آنلاین، این فروید با اشاره کرد که انسان جز شرایط هوشیار خویش، دارای ماهیتی ناهوشیار و ناخودآگاه است که از آن غافل بوده و ناآگاه است. درواقع در زندگی روزمره، ما با من هوشیار خویش در حال زندگی کردن هستیم و با دیگران ارتباط برقرار میکنیم و این سطح از هوشیاری، هیچگاه ما را به سمت شناخت ضمیری دیگر هدایت نمیکند.
فروید توانست سهمی برای بخشی ناشناخته از وجود آدمی قائل شود و مسیری را بگشاید تا شمار کثیری از پیروان او نظریهاش را گسترش دهند و توسعه بخشند. در بخشی از نظریه فروید به ساختاری از روان اشاره میشود که شامل سه بخش منِ هوشیار، منِ لذتجو و منِ سرزنشگر میشود.
به اعتقاد فروید ما با سه مفهوم کلی در روان خود در ارتباط هستیم که این سه مفهوم کلی، جایگاه بزرگ و اثرگذاری در زندگی روزمره ما دارند.
یک مفهوم، من یا ایگو است. من یعنی خود فعلی من. در روانشناسی به آن ایگو میگویند. من یعنی چیزی که الآن و در حال حاضر در حال تجربه کردن آن هستیم. الآن این منِ شماست که این مطلب را میخواند. من سازگار کننده فرد با محیط است.
حل مشکلات و تضادهایی که میان درونیات انسان با محیط خارج از انسان شکل میگیرد، بر عهده من است.
درواقع من یا ایگو در حال سامان دادن به روان آدمی است و از هیچ کوششی برای این موضوع دریغ نمیکند. ایگو مفهومی بس گسترده در علم روانشناسی امروز دارد و هرکسی که بتواند بیشتر بر اوضاع زندگی خود مسلط باشد، ایگوی قویتری دارد و هرکسی که در این زمینه ناتوان باشد، دارای یک ایگوی ضعیف است. کسانی که دچار بیماریهای شدید روانی و اختلالات روانی میشوند و مرز بین واقعیت و خیال را نمیتوانند تمیز بگذارند، اصطلاحاً ایگو لس شده و دچار زوال من هوشیار میشوند.
ایگو به انسان کمک میکند که اقدام به هویتسازی کند. بهاینترتیب که فرد بهوسیله ایگوی خود میتواند برای خود کاراکتر و شخصیت بسازد. هر آنچه شما از خود میدانید و به آن، در اجتماع شناخته میشوید، بخشی از هویتی است که ایگو برای شما میسازد.
زمانی که فرد در مورد کار من، شغل من، خانه من، همسر من، خانواده من و ... حرف میزند، در حال برشمردن مؤلفههایی است که به هویت نسبت داده میشود و توسط ایگو فراهم شده است. به این امر هویتسازی وابسته میگویند.
ایگو یک وجود ثابت دارد و یک ماهیتی که به آن ملتزم است. هر آنچه به ایگو وابسته است دربرگیرنده ماهیت ایگو است و هویت انسان نیز تا حدودی در ماهیت ایگو قرار میگیرد، اما اصل اساسی وجود ایگو فارغ از ماهیت آن است که غیرقابل تغییر و تفکیک بوده و هر آنچه مربوط به ماهیت ایگو میشود، تغییرپذیر و تفکیکپذیر و نابود شدنی است. زمانی که مرگ فرد فرامیرسد، او احساس میکند که تمامی آنچه را که متعلق به خود میپنداشته، تنها هویتی وابسته بوده و قابلیت ماندگاری ندارد.
ایگو هویتسازیهای دیگری نیز دارد که وابسته به جسم است. زیبایی، زشتی، چاقی، لاغری، بلندی، کوتاهی و چیزهایی از این دست ممکن است که در کوتاهمدت بر ایگوی فرد اثر بگذارند، اما لزوماً به معنی این نیستند که وجود ایگو را شامل میشوند و همانطور که در سطرهای بالا اشاره کردم، زوالپذیر هستند.
در روانشناسی به ضمیر لذتجو، نهاد میگویند.
کسب لذت انسان از طریق نهاد است. نهاد یا اید انسان اشتیاق شدید به کسب لذایذ دنیوی دارد. درواقع منبع لیبیدو یا کارمایه روانی، نهاد انسان است. هر آن چیزی که موجب میشود فرد انرژی لازم را برای انجام کاری به دست آورد، تماماً در نهاد انسان وجود دارد. غریزه جنسی و غریزه زندگی همه برگرفتهشده از نهاد است. تمامی سائقهای زیستشناختی (در روانشناسی به علت درونی انگیزش فرد، سائق گفته میشود) از قبیل گرسنگی و تشنگی و تمامی هیجانات در نهاد قرار دارد و درواقع میتوان اینطور گفت که منبع تمام تکانش گریهای هیجانی در نهاد قرار دارد.
این بخش از روان انسان از بدو تولد وجود دارد و میتوان گفت که ابتداییترین قسمت وجود انسان را تشکیل میدهد. این قسمت از وجود انسان همانند بچه عمل میکند و کاری به این ندارد که این چیزی که میخواهد، شدنی هست یا نه. تنها چیزی که میخواهد خواستن همان خواسته در همان لحظه است.
اصطلاحاً ویار دارد و وقتی ویارش بگیرد، دیگر نمیشود کاری کرد؛ مانند بچهای میماند که جلوی مغازه اسباببازیفروشی میایستد و پا بر زمین میکوبد و گریه میکند و میگوید که من فلان اسباببازی را میخواهم و کاری به قیمت آن و جیب پدر ندارد. اگر آن اسباببازی را برایش بخرید به خواستهاش رسیده است و اگر نخرید دچار سرخوردگی بسیار شدید میشود و به گریههای خود تا زمانی ادامه میدهد که امید به رحم آمدن دل شما داشته باشد.
دقیقاً کار نهاد این است؛ اصرار بر خواستههای بیجا و نامعقول و آسیبزننده. نهاد در پی کسب لذت است و ممکن است برای رسیدن به این لذت به بیراهه نیز کشیده شود، اما، چون تنها عامل تعیینکننده شخصیت انسان نیست، نمیتواند بهسادگی از انسان یک شخصیت بیبندوبار بسازد.
درواقع خواستههایی که کاملاً حالت ناهوشیار به خود میگیرد و از هیچ آگاهی خاصی برخوردار نیست، مربوط به بخش نهاد انسان است. نهاد در ناخودآگاه فرد قرار دارد و از هرگونه آگاهی محروم است و محتویات آن برگرفتهشده از غریزههای انسان است.
عامل دیگر شخصیت، سوپر ایگو است. به این جنبه از شخصیت در روانشناسی اصطلاحاً فرامن میگویند. سوپر ایگو به سرزنش کردن خواستههای اید میپردازد. سوپر ایگو در ابتدا در روان انسان وجود ندارد. منظور از ابتدا، بدو تولد است و بهمرور زمان و بر مبنای بایدها و نبایدهای والدین و تربیت و آموزش محیط شروع به رشد میکند. این اتفاق از آغاز تربیت رقم میخورد یعنی سوپر ایگوی فرد از زمانی شروع به شکلگیری میکند که با تربیت ساختارمند خانواده روبهرو شود.
حال چه زمانی این بخش از روان شروع به فعالیت میکند؟ زمانی سوپر ایگو شروع به فعالیت میکند که نهاد شروع به سفارش خواستههای نامعقول و غیرمنطقی خود میکند (جریان کودک و اسباببازیفروشی)؛ در این زمان است که سوپر ایگو دست به کار میشود و انسان را مورد ملامت و سرزنش خود قرار میدهد. ملامت میکند کهای انسان چرا این خواسته نامعقول را میخواهی؟ تعبیر دیگری که از فرامن به کار میرود، ابزار اخلاقی شخصیت است؛ که به آن وجدان اخلاقی نیز میگویند.
این من برتر وجود، انسان را وادار میکند که رفتار خود را بر موازین اخلاقی و اصول حاکم بر اجتماع منطبق کند. گاهی اوقات فرامن خیلی زیادهروی میکند و کل شخصیت فرد را تحت کنترل خود درمیآورد و از انسان یک شخصیت ملامت کننده و سرزنشگر خود و دیگران بهصورت نامعقول میسازد.
حال که با این سه مفهوم آشنا شدیم، میخواهم که شما را با مثالهایی به درک عملی این سه عنصر شخصیت قادر سازم.
علاقه افراطی برخی از افراد به انجام برخی از کارها موجب میشود که آنها عاملانی بالفطره در انجام کار موردنظر شناخته شوند. علاقه افراطی به رانندگی با سرعتبالا، علاقه به شکمبارگی یا مصرف بیشازحد شکلات، علاقه به جمعآوری اشیای گرانقیمت و علاقه افراطی به جمعآوری انواع مختلف کلکسیون، همگی ممکن است به خواستههای ارضا نشده نهاد در دوران کودکی برگردد.
در این میان ایگو یا من وظیفه بسیار خطیری را بر عهده دارد، زیرا میان فرامن و نهاد گیر کرده است و باید تعادلی میان این دو ایجاد کند. واقعاً «من» در این مرحله وظیفهای بزرگ را بر عهده دارد؛ باید به خواستههای معقول و منطقی نهاد اهمیت دهد و آنها را برآورده کند و همچنین به ارزشهای اخلاقی سوپر ایگو نیز توجه کند و آنها را رعایت کند.
خواستههای نهاد اگر بهصورت منطقی حل نشود، منجر به شکلگیری گرههایی عمده در روان انسان میشود و سرزنشهای روان اگر ترتیب اثر داده نشود، منجر به بیبندوباری روان میشود. از طرفی اگر ایگو خواستههای نهاد را برطرف نکند، ممکن است موجودیت فرد به خطر بیفتد (مانند شیر نخوردن نوزاد از سینه مادر) و از طرفی دیگر، اگر هشدارهای سوپر ایگو را جدی نگیرد به شخصیت اجتماعی فرد لطمه میخورد و ممکن است فرد به سمت لاابالیگری و شخصیت ضداجتماعی سوق پیدا کند.
اگر ایگو نتواند این تضادها را حل کند، به شخصیت فرد لطمه میخورد و سلامت روانی او به خطر میافتد. همانطور که چنین اتفاقی برای بسیاری از افراد رخ میدهد؛ یا بهشدت به سمت لذتجویی و لذت طلبی میروند یا سراسر ملامتگر و سرزنشگر ظاهر میشوند.
این دسته از افراد نمیتوانند تعادلی میان خواستههای نهاد و هشدارهای من برتر یا فرامن ایجاد کنند و به خیال خود دارای شخصیت روانی سالمی هستند. در صورتی که چنین نیست و تعداد قابلتوجهی از افراد اجتماع، مؤلفههای لازم را برای داشتن سلامت روان ندارند.
در این شرایط، با در نظر گرفتن مقتضیات دنیای خارج و برطرف کردن معقول خواستههای نهاد و توجه منطقی و اصولی به پرسشگریهای سوپر ایگو، میتوان به تعادلی پایا در ساختار روان رسید و انتظار ایگوی مناسبی از فرد را داشت. مثالی دیگر میزنم که قبل از آن نیازمند توضیح یک مفهوم هستم و آن مفهوم مکانیسم دفاعی است. به سازوکاری که در روان انسان موجب مقابله با تهدیدات بیرونی میشود، مکانیسم دفاعی گفته میشود. در حال حاضر بیش از ۴۰ نوع مکانیسم دفاعی داریم، از قبیل مقابله، تعارض، فرافکنی، جابهجایی، والایش و … که هرکدام بهنوعی به کمک انسان میآیند.
به این مثال توجه کنید؛ تصور کنید که پدر خانه به دستور مادر، برای مهمانهایی که قرار است به خانه بیایند، شیرینی خریده است. مادر از ترس اینکه کودکش ممکن است با پیدا کردن شیرینیها، همه آنها را بخورد، شیرینیها را بالای یخچال و دور از دسترس فرزند خود قرار میدهد و با خیال راحت به دنبال کارهای خود میرود. در این وضعیت کودک برابر عمل انجامیافتهای قرار گرفته است.
در این مثال، وضعیت کودک از منظر سه حالت قابلبررسی است؛ حالت اول، خواستن شیرینی است. این خواسته، خواسته نهاد است. کودک با تمام وجود خود شیرینی میخواهد.
حالت دوم، ترس از برداشتن شیرینی و منع برداشت است. این حالت توسط سوپر ایگوی مادر به کودک القا شده و نفس سرزنشگر کودک نیز او را از این کار منع میکند. همچنین دسترسی به آن توسط مادر سخت شده و شیرینی به بالای یخچال انتقال پیدا کرده است.
حالت سوم، حالت من یا ایگو است. من کودک در این وسط گیر کرده است. از یکطرف، من لذتجو تأکید بر خواستن شیرینی دارد و از طرف دیگر سوپر ایگو، کودک را از خواستن شیرینی منع میکند. در این میان، من کودک دست به ابتکاری جالب میزند و از یک مکانیسم دفاعی برای خلاص شدن از این وضعیت استفاده میکند. من کودک تصمیم میگیرد که صندلی را برداشته و کنار یخچال گذارد و از آن بالا رود و شیرینی را بردارد و بخورد.
این مکانیسم دفاعی من کودک است برای رسیدن به خواسته نهاد و خلاص شدن از سرزنشهای من سرزنشگر. در روان انسان نیز حالتهای مشابهی همچون تصمیم کودک مبنی بر برداشتن شیرینی وجود دارد. ما در روان خود و برابر خواستههای نهاد خود به مکانیسمهای دفاعی روی میآوریم و از آنها در جهت برقراری تعادل میان خواستههای نهاد و سرزنشهای سوپر ایگو بهره میگیریم.
مکانیسمهای دفاعی در روان انسان زمانی به وجود میآیند که ما برای خواستهای از سوی نهاد، مضطرب میشویم. هراندازه که فرد سوپر ایگوی قویتری داشته باشد، برابر لذتجوییهای نهاد بیشتر دچار اضطراب میشود؛ یعنی نهاد تقاضای لذتی را میکند که سوپر ایگو با آن مخالف است و در این میان، ایگو دچار اضطراب میشود و تمامی تلاش خود را میکند که از این اضطراب، خود را خلاص کند.
نتیجه تلاش ایگو بهمنظور رفع اضطراب، بهرهگیری از مکانیسمهای دفاعی است که اغلب بهصورت ناهوشیار ظهور و بروز پیدا میکنند. مثلاً فردی در اداره خود مورد غضب و پرخاشگری مدیر یا رئیس خود قرار میگیرد و نمیتواند پاسخ مناسبی برای این رفتار مسئول بالادستی خود ارائه دهد، درنتیجه خشم خود را فرومیبرد و زمانی که به خانه میآید، با بهانههای بیجا این خشم را بر سر همسر خود خالی میکند و با او پرخاشگری میکند.
به همین ترتیب نیز همسر فرد، خشم انتقالیافته از طرف شوهر را بر سر فرزندان خود خالی میکند، در صورتی که شکل صحیح ابراز خشم اینگونه است که باید به کسی که آن را بروز داده، انتقال داده شود؛ یعنی اگر رئیس اقدام به پرخاشگری میکند، مرئوس باید جواب مناسبی برای این پرخاشگری داشته و مسئله را همانجا حل کند و آن را به همسر خود انتقال ندهد. این شکل از انتقال، اصطلاحاً به مکانیسم دفاعی جابهجایی مشهور است.
فرد برای فرار از خشمی که در درون خود انباشت کرده، آن را به کسی منتقل میکند که شایسته آن نیست و این کار بهصورت کاملاً ناخودآگاه صورت میگیرد. مکانیسم دفاعی جابهجایی یکی از مکانیسمهای منفی و آسیبزننده به شمار میرود که طیف کثیری از افراد مبتلا به آن هستند. اگر در مورد رفتار خود با دید صحیحتری بازبینی داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که گرفتار در چه دامهای گستردهای هستیم که روان و ضمیر ناخودآگاهمان برای ما تدارک دیدهاند.