در خرداد 1356 سنجابی، فروهر و بختیار در نامهای به شخص شاه نوشتند : «در مقامات دولتی و پارلمانی و قضایی کسی را که صاحب تصمیم و مسؤولیت و مأموریتی غیر از پیروی از اوامر ملوکانه داشته باشد، نمیشناسیم».
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: 28 سال پیش و در 13 تیرماه 1374 خورشیدی دکتر کریم سنجابی پس از یک عمر سیاستورزی در خارج از ایران در تبعید درگذشت.
او که در پاییز 57 از شاه پیشنهاد نخستوزیری دریافت کرد و نپذیرفت و 27 سال قبلتر وزیر دولت مصدق بود، ولین وزیر خارجه در دوران بعد از انقلاب شد و میپنداشت جامه ریاست جمهوری او را میبرازد خیلی زود از گردونه بیرون افتاد و بعد از بهار 60 و پس از یک دوره اختفا به لطف چوپانی که او را از مرز خارج کرد از مهلکه گریخت.
نه استادی دانشگاه و دکتری حقوق، نه وزارت در دو دولت مصدق و بازرگان و نه رهبری جبهه ملی هیچ یک برای نجات جان به کار او نیامد و چوپان را تنها ساعت امگای گرانقیمت خوش آمد و رفت.
هر چند در زمرۀ یاران و وزیران دکتر محمد مصدق بود و کوشید به آرمانهای او وفادار بماند اما در جریان انقلاب 1357 نتوانست در قامت یک رهبر مستقل ملی خود را در برابر یا حتی کنار آیتالله خمینی مطرح کند و گزاف نیست اگر گفته شود مقهور هوش استثنایی سیاسی رهبر فقید انقلاب شد.
رؤیا و آرزوی استاد حقوق دانشگاه تهران این بود که در ذهن مردمان، مصدق دیگری تصور و تصویر شود و از که روزنامهها دربارۀ ملاقات او و امام خمینی در نوفل لوشاتوی پاریس تیتر بزنند «دیدار رهبران ملی و مذهبی» به وجد میآمد اما نه او مصدق بود و نه امام، کاشانی.
در زندگی سیاسی دکتر کریم سنجابی – زادۀ 1283 خورشیدی در محل ییلاقی ایل سنجابی و فرزند سردار ناصر و نوادۀ شیرخان صمصامالملک رییسان ایل سنجابی- نکات قابل نقل، فراوان است و در یک یادداشت نمیگنجد.
هر چند در دوران دکتر مصدق از یاران و مشاوران و وزیران او بود و پس از کودتای 28 مرداد 1332 مدتی را در اختفا گذراند تا آبها از آسیا بیفتد اما از سال های 1356 تا 1358 در زندگی او بر نکات برجستهای میتوان انگشت گذاشت:
1. با روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا با شعار «حقوق بشر» پیدا بود که شاه، ناگزیر از گشایش فضای سیاسی است و باید به انتخابات تن بدهد و استمرار نخستوزیری 13 سالۀ امیر عباس هویدا زیر سؤال رفته بود.
13 سال نخستوزیری به این معنی بود که از انتخابات پارلمانی و شکلگیری دولتها بر اساس کرسیهای احزاب پیروز خبری نیست و همینطور هم بود و اساساً حزبی باقی نمانده بود.
تأخیر کارتر در اعزام سفیر جدید ایالات متحده به ایران یک نشانۀ آشکار از نارضایتی تیم جدید کاخ سفید از ادامۀ سرکوب در ایران و نگرانی از یک جنبش کمونیستی و در غلتیدن به جانب اتحاد شوروی بود. از نظر آمریکا بهترین گزینه نیروهای ملی بودند که بیم روی کار آمدن کمونیست ها را هم منتفی می کردند. در آن زمان به مخیله کسی نمی گنجید که نیروهای مذهبی می توانند قدرت را در دست بگیرند و نهایتا در هیأت ملی های مذهبی مثل بازرگان متصور بود.
در همین فضای تازه و در خرداد 1356 کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار نامهای سرگشاده یا سرگشوده به شخص شاه نوشتند و دلیل خطاب قرار دادن او را چنین ذکر کردند:
«در مقامات دولتی و پارلمانی و قضایی کسی را که صاحب تصمیم و مسؤولیت و مأموریتی غیر از پیروی از اوامر ملوکانه داشته باشد، نمیشناسیم».
در این نامه، یگانه راه را چنین دانستند: «تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی مشروطه و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و زندانیان و تبعیدیهای سیاسی و استقرار دولتی برآمده از رأی اکثریت نمایندگان منتخب ملت».
شاه اما با این نامه بدبینانه برخورد کرد و آن را تکرار سناریوی جان.اف.کندی برای تحمیل دکتر علی امینی در آغاز دهۀ 40 دانست و اعتنا نکرد چرا که 16 سال پس از آن خود را با تجربهتر و کشور را ثروتمندتر و کارتر را هم در قیاس با کندی کمنفوذتر میدانست. مهمتر این که نسبت به نام مصدق حساسیت داشت و از این که سه مصدقی پندش دهند برآشفت! در حالی که در غیاب مذهبیهایی که کمتر کسی پیشبینی میکرد بعدتر دست بالا را در اختیار بگیرند و با فعالیت مسلحانه گروهها تنها گزینه برای او همان ملیها بودند و این را درک نکرد تا لحظه سقوط که دیر شده بود؛ خیلی دیر.
البته با فشار آمریکا به تغییر هویدا تن داد اما به جای او یک تکنوکرات غیرسیاسی – جمشید آموزگار – را به نخستوزیری گماشت حال آن که خواستِ رهبران ملی برگزاری انتخابات آزاد پارلمانی و تشکیل دولتی از دل آن بود. بسیاری معتقدند اگر شاه به نامۀ سه امضایی توجه میکرد سرنوشت دیگری برای او رقم میخورد.
طعنهآمیز این که یک سال و نیم بعد، همان شاه سراغ دو تن از همان امضاکنندگان – سنجابی و بختیار – رفت و خواست دولت تشکیل دهند. یکی (سنجابی) گفت دیر شده و کار از کار گذشته و دیگری -بختیار-، دونکیشوتوار پذیرفت. مرحوم دکتر ناصر تکمیل همایون از دوستان فروهر میگفت به او هم پیشنهاد نخستوزیری داده بود و فروهر طبعا نپذیرفت. با این حساب یک سال و نیم بعد سراغ همانها رفت. اما کی؟ وقتی که کار از کار گذشته و قافیه را به کل باخته بود. حال آن که پیش از آن به گونهای دیگر پاسخ داده بود.
کما این که دکتر سنجابی در خاطرات خود (امیدها و ناامیدیها، صفحۀ 282) انفجار همزمان بمب در خانۀ خود و داریوش فروهر و مهندس بازرگان را پاسخ عملی به همان نامه دانسته است. هرچند بازرگان آن نامه را امضا نکرده بود و در قالب نهضت آزادی فعالیت میکرد اما گویا با او مشورت شده بود و حتی روایتی هست که به قلم بازرگان است اما نمی خواسته نام او کنار آنها باشد. در آن جمع قلمدارتر از همه بازرگان بود و از کسی هم شنیدم که نامه را در توقفی در کاروانسرا سنگی نوشتند.
کریم سنجابی ؛ اعلامیه 3 امضایی، بیانیه 3 مادهای و 3 اشتباه محاسباتی/ نامه تاریخی به شاه یک سال قبل از سقوط
2. در پاییز 1357 دکتر سنجابی به کنگره بینالمللی سوسیالیستها در کانادا دعوت شد و قرار بود پس از توقف در فرانسه راهی شود. البته مشخص نشد میان جبهه ملی و سوسیالیست ها چه شباهتی وجود داشته ولی به پاریس که رسید موقعیت را مغتنم شمرد تا با امام خمینی دیدار کند و در قامت رهبر ملی جنبش خودی نشان دهد. سنجابی با بازرگان نیز رقابتی پنهان داشت و از نظر سنی سه سال بزرگتر از او و دوسال کوچکتر از آیتالله خمینی بود.
در دیدار با امام تصریح کرد که جبهۀ ملی دیگر مانند گذشته فعالیت در چارچوب رژیم سلطنتی را ممکن نمیداند و بخشی از جنبش ملی است.
امام از او خواست موارد را مکتوب کند تا بخوانند و نوشت و به هتل رفت. فردای آن روز امام از دکتر سنجابی پرسید: آیا این جنبش فقط ملی است یا ملی- اسلامی؟ رهبر جبهۀ ملی تحت تأثیر کاریزمای فوقالعاده رهبری که در حال ذوبکردن شاه بود، پاسخ داد: ملی - اسلامی. امام خواست پس واژۀ «اسلامی» را هم بیاورد و حاصل، اعلامیۀ سه مادهای جبهۀ ملی ایران شد که با «بسمه تعالی» شروع میشد. در حالی که بسمه تعالی خاص مذهبیهاست و آنها ملی بودند و حتی در کنار تاریخ شمسی، تاریخ قمری هم آمده و قید شده بود اعلامیه مورد موافقت «مرجع عالی شیعیان جهان حضرت آیتالله العظمی خمینی» قرار گرفته است:
«ماده اول: سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قانون اساسی و اعمال ظلم وستم و ترویج فساد و تسلیم دربرابر سیاست های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.
ماده دوم: جنبش ملی اسلامی ایران نمی تواند با وجود بقای نظام سلطنتی غیر قانونی با هیچ ترکیب حکومتی موافقت کند.
ماده سوم: نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیلۀ مراجعه به آرای عمومی تعیین گردد».
دکتر سنجابی که برای جلب موافقت امام خمینی کلمات «اسلام» و «اسلامی» را اضافه کرده بود عملا بر ماهیت مذهبی انقلاب مُهر تأیید زد و اسباب شگفتی و حیرت طعنۀ دوستان خود را در تهران فراهم ساخت.
بعدتر که سلطنتطلبان، کریم سنجابی را متهم میکردند هواداران جبهۀ ملی یادآور میشدند شاپور بختیار هم در مقام نخستوزیر تأکید کرده بود «بر طبق اصول و تعالیم عالیه اسلام کشور را به سوی یک رژیم خالی از فساد سوق میدهم» و در نامۀ بهمنماه به رهبر فقید انقلاب در مقام نخست وزیر پادشاهی مشروطه این گونه شروع میکند: «حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی». ضمن این که در بازگشت سنجابی، بختیار هیچ اعتراضی به مفاد بیانیه نکرده بود.
رییس شورای مرکزی جبهۀ ملی در بازگشت به تهران برای توضیح آن سه ماده در خانۀ خود و همراه با داریوش فروهر، کنفرانس خبری برپا کرد اما به اتهام امضای اعلامیه علیه سلطنت مدت کوتاهی بازداشت شدند.
با این حال شاه پس از چندی او را به دفتر خود فراخواند تا به عنوان نیروی مورد قبول جناحهای مختلف نخستوزیری را بپذیرد حال آن که دیگر نمیتوانست چنین کاری انجام دهد چون رهبری امام و اسلامی بودن جنبش را پذیرفته بود و شاید سنجابی در دل میگفت این کار را باید پس از 22 خرداد 1356 و نامۀ سه امضایی انجام میدادی نه در آبان 1357 و بعد از اعلامیۀ سه مادهای!
دیدار انجام شد و در آغاز شاه به عمد و بر خلاف معمول پشت میز کار ایستاده بود تا برای بوسیدن یا نبوسیدن دست او در محظور نباشد و تنها با هم دست دادند. روایت سنجابی از آن ملاقات در آبان 1357 از این قرار است:
«با سوابقی که ازشاه داشتم، با وجود حضور او هیچ اقدامی را ممکن نمیدانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در اینباره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی از مملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت، شورای عالی دولتی تشکیل بشود.
در این باره به تفصیل صحبت کردم و گفتم درغیاب اعلیحضرت، شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدامهای اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامهای که چندی پیش، خدمتتان فرستاده شده مندرج است.
شاه در آن موقع به هرجهت که بود یا حالت مزاجیاش به او اجازه میداد یا از خارج تقویت کافی میشد - و یا اصلا دعوتی که از من کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است- به من گفت: نه، پیشنهادهای شما هیچیک، قابل قبول نیست. من نمیتوانم از مملکت خارج بشوم و نخواهم شد. چون اگر من از ایران بروم، ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من میتوانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیجوجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. به شورا هم احتیاج ندارم. خودم هر کاری لازم باشد اقدام میکنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفرداً و یا در هیأتی برای مسایل مملکتی مشورت میکنم.
بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده ازقبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمتر طول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب! مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم: عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض میکنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است.» - (امیدها و ناامیدیها، ص ۳۰۹)
3. روز بازگشت امام خمینی به ایران در 12 بهمن 1357 کریم سنجابی به فرودگاه مهرآباد رفت و توقع داشت به خاطر حضور داریوش فروهر دیداری بین رهبر انقلاب و او رخ دهد. امام اما فروهر را مأمور ابلاغ پیامی برای سران ارتش کرد و به همین خاطر زودتر از دیگران و به سرعت از فرودگاه خارج شد و در نتیجه دیداری بین امام خمینی و سنجابی در مهرآباد صورت نپذیرفت تا تصویری ثبت شود و چشم پیرمرد منتظر ماند.
4. با پیروزی انقلاب اسلامی کریم سنجابی انتظار داشت جایگاه ویژهای به او تعلق گیرد هم به سبب اعلامیۀ سه مادهای پاریس و هم اخراج شاپور بختیار از جبهۀ ملی پس از قبول نخستوزیری.
به خاطر بیماری چند روز به اروپا رفت و وقتی بازگشت دید دست بالا با نیروهای مذهبی است و در عین حال نظر امام به خود را مثبت میدانست. پیشنهاد دولت موقت به او البته وزارت دادگستری بود و چون هنوز قانون اساسی جدید نوشته نشده بود وزارت دادگستری مثل امروز نبود که عملا نقشی ندارد. با این حال وزارت خارجه را ترجیح داد و اولین وزیر خارجه ایران بعد انقلاب شد. وزیر فرهنگ دکتر مصدق که پیشنهاد نخستوزیری شاه در آبان 1357 را رد کرده بود حالا در اسفند 1357 وزیر خارجه دولت موقت انقلاب اسلامی بود. (هنوز جمهوری اسلامی رسماً تشکیل نشده بود).
خیلی زود اما به خاطر یکی از معاونین – احمد سلامتیان- با مهندس بازرگان اختلاف پیدا کرد و در واقع اختلافات کهنه سرباز کرد.
برخی نوشتهاند علت اختلاف حضور دکتر شهریار روحانی داماد جوان دکتر یزدی در سفارت ایران در واشتگتن بود اما دکتر یزدی این ادعا را نادرست میدانست و علت اصلی را حضور سلامتیان میدانست هر چند سنجابی خیلی زود دریافت در حکومت جدید اگر هم برای ملیها بختی باشد شامل ملی مذهبی هاست نه ملی هایی چون او و استعفا کرد. منتها امام از او خواست تا همه پرسی جمهوری اسلامی صبر کند. خواستی که در جریان عیادت هاشمی رفسنجانی از او در بیمارستان منتقل شد. چنین کرد و بعد از رفراندوم کنار رفت و دیگر نتوانست نقش مؤثری ایفا کند.
فرجام تلخ برای سنجابی اما در کوران درگیری های حزب جمهوری اسلامی با اولین رییس جمهوری رقم خورد که با اعلامیه جبهه ملی علیه لایحه قصاص در خرداد 1360 و موضع صریح امام سبب شد تظاهرات اعتراضی در میدان فردوسی به شعار علیه بنیصدر پیوند بخورد و حمایت جبهه ملی و سنجابی از بنیصدر به دوستی خاله خرسه برای او بدل شود.
نگاهی به رخدادهای آن سالها نشان میدهد کریم سنجابی با کوله باری از دانش و ارتباط سیاسی و دانش گسترده حقوقی و تجربه دولت دکتر مصدق عملا نتوانست حرکت مستقلی انجام دهد.
در پاییز 57 می خواست در قامت رهبر ملی که با رهبر مذهبی ملاقات و توافق کرده بازگردد و از شاه امتیار بگیرد و میانه را به او بسپارند اما بر هویت دینی و رهبری امام خمینی صحه گذاشت و امکان نقش آفرینی مستقل را از دست داد.
در زمستان 57 به فرودگاه مهرآباد رفت تا دیدار او با امام خمینی جداگانه ثبت شود و چه بسا قرعۀ نخست وزیری دولت موقت انقلابی و بعد ریاست جمهوری به نام او ثبت شود اما این اتفاق نیفتاد.
به دولت پیوست و می پنداشت در اختلاف با بازرگان او ترجیح داده میشود اما در بهار 58 تنها در برگزاری رفراندوم به سبب جضور در ردس دستگاه دیپلماسی نقشآفرینی کرد و همه پرسی در حالی برگزار شد که وزیر خارجه ایران مهمترین گزینۀ شاه برای نخست وزیری قبل از سقوط بود و دبیر کل جبهه ملی مورد اعتماد ایالات متحده و جای چون و چرا برای آمریکاییها باقی نگذاشت.
برخی معتقدند دکتر سنجابی و حتی مهندس بازرگان تلقی و تصویر نادرستی از امام خمینی داشتند و گمان میکردند گاندی وار کنار میکشد و آنان میتوانند نهروهای ایران باشند. (رهبران استقلال هند)
دربارۀ اطرافیان روحانی امام نیز احتمالا سادهانگاری میکردند و از نقش چهرههایی چون مطهری و بهشتی غافل بودند و آن قدر ملیون و روشنفکران درگیر اختلافات داخلی میان خود و متهم کردن یکدیگر شدند که چشم باز کردند و دیدند میدان در دست نیروهای مذهبی و خاصه شبکه روحانیت است که با حزب جمهوری اسلامی متشکل تر هم شده بودند در حالی که در میان غیر روحانیون چنین نبود.
در کتاب «امیدها و ناامیدیها»ی او بیش از هر موضوع دیگر سه اتفاق از آبان 57 تا فروردین 58 جلب توجه میکند: اول این که به پاریس رفته بود تا سند توافق با امام خمینی را امضا کند و در عمل به سند اعلام قانونی نبودن سلطنت از جانب یکی از وفادارترین جریانات سیاسی به قانون اساسی مشروطه انجامید.
دوم انتظار بیحاصل در فرودگاه مهرآباد به امید داریوش فروهر که توضیح داده شد در پی مأموریتی دیگر رفته بود حال آن که دکتر سنجابی میپنداشت دغدغۀ او را دارد و سوم استعفا از وزارت خارجه و ترک دولت در حالی که جمهوری اسلامی رسمیت یافته بود.
قضیه نادانی و دانایی هم همینطوره! نادانی و ناآگاهی همه جا هست و بشر فارغ از اینکه پدر و مادرش نخبه باشن نااگاه بدنیا میاد،
منتها دانایی با دانای عملگرا دو چیز متفاوت هست و به ندرت تو یک نفر جمع میشه!
و بدتر از اون اینکه یک رهبر آگاه و دانا و عملگرا بتونه با توده مردم و جامعه همراه بشه و یک ملت رو نجات بدهد!