میرزاآقاسی که در صحنه حکومت ایران یکهتازی میکرد در قیاس با همعصران خود به قدری کمهوش بود، که شرح کارهای سادهلوحانهاش گاه شگفتآور و باور ناکردنی مینماید. یکی از دهها کار احمقانه صدراعظم ایران، ساختن کفش آهنی برای شتران بود که در تاریخ ایران و شاید جهان بینظیر باشد.
در تهران قدیم، جایی نزدیک سرقبر آقا، گودی وجود داشت که آن را زنبورکخانه میگفتند و زنبورکچیباشی (یعنی رئیسکل زنبورکخانه) در نزدیکی باغ ایلچی که حالا گذر عباسآباد است، اقامت داشت.
به گزارش همشهری آنلاین، قاطرها و شترها و مهمات زنبورکخانه در گود زنبورکخانه مستقر بود و موقع نیاز، از همان گود به میدان جنگ فرستاده میشد. زنبورک جزء سلاحهای قشون ایران بود. سلاحی بود بزرگتر از تفنگ و کوچکتر از توپ، چیزی شبیه خمپارهانداز کوچک، لولهای داشت سه چارک (٧۵ سانتیمتر) و گلولهای حدود سه سیر (٢٢٧ گرم) که بر پشت شتر میبستند و سربازی به نام «زنبورکچی» پشت آن مینشست و آن را در جنگ به طرف دشمن آتش میکرد.
گود زنبورکخانه در جنوب محله بازار بهاصطلاح اولین پادگانی بود که در دوران فتحعلیشاه، به زنبورک و زنبورکچیان و شتران و ملزومات مورد نیاز آنها اختصاص یافت و این شاه قاجار به زنبورکخانه علاقه زیادی داشت.
اما داستانی که میخواهیم بگوییم برمیگردد به دولتمردان قاجار که گوی سبقت را در سماجت و جهالت از هر رهرویی در این راه ربوده بودند و سردسته این سیاستمداران ابله حاج میرزاآقاسی است، صدراعظم محمدشاه، که پس از کشتن صدراعظم دانشمندش، «قائم مقام فراهانی» او را به صدرات برگزید.
ادامه ماجرا را از زبان «داریوش شهبازی»، تهرانشناس و تاریخپژوه، بشنوید: «میرزاآقاسی که در صحنه حکومت ایران یکهتازی میکرد در قیاس با همعصران خود به قدری کمهوش بود، که شرح کارهای سادهلوحانهاش گاه شگفتآور و باور ناکردنی مینماید. یکی از دهها کار احمقانه صدراعظم ایران، ساختن کفش آهنی برای شتران بود که در تاریخ ایران و شاید جهان بینظیر باشد...
نمیدانیم که بر اندیشه مشعشع این سردار جنگندیده چه گذشت که روزی از روزهای صدارت ناگهان فرمان میدهد، برای پیروزی بر دشمن باید برای تمامی شتران زنبورکخانه، کفشهای آهنی ساخته شود تا هنگام جنگ پایشان حفاظت شود. «بادمجاندورقابچین»های اطراف صدراعظم هم که فقط به فکر لفت و لیس بودند، سریع دستبهکار شدند و کارکنان قورخانه تهران بهسرعت کفشها را ساختند. حاصل کار کاملا ًآشکار بود. در اولین تجربه، شتران بیچاره و زبانبسته چنان مجروح شدند که مدتها از درد بر خود میپیچیدند و سالها انبارداران قورخانه از جابهجایی و نگهداری آن کفشها نالیدند.»