خاطره نفر اول خیلی زود به گریه ختم شد: «شرکتم ورشکست شد، صورت وضعیتام رو تایید نمیکردن. خونه و ماشین اصلیم رو فروختم تا بدهیا و چکها صاف شد. برگشتم خونه مادرم. رفتم اسنپ ثبتنام کردم و شروع کردم مسافرکشی، اولین روز کاری یکی از دانشجوهام رو سوار کردم که بعد که پیاده شد کنار خیابون وایسادم و گریه کردم.»
خیلی از ما طعم بیپولی را چشیدهایم. البته با شدت و اندازههای مختلف و متفاوت. تعریف بیپولی هم برای افراد، فرق دارد. مثلا برای بعضیها بیپولی یعنی نرفتن به سفر خارجی. برای برخی دیگر نداشتن ماشین خارجی خوب است. برای بعضیها هم نداشتن پول برای ایمپلنت دندان است. یک جوک بامزه هم در این باره وجود دارد که احتمالا شنیدهاید: «با رفیق پولدارم حرف میزدیم.
یهو گفت آخر هفته بریم ترکیه. گفتم پول ندارم. گفت خب از کارتت بردار! این بنده خدا اصلا بیپولی براش تعریف نشده.»، اما چیزی که ر این گزارش میخوانید با همه موارد بالا متفاوت است. در این گزارش با بیپولی به معنای واقعی کلمه آشنا میشوید. به این شکل که مثلا پول در حد کرایه ماشین یا سوار اتوبوس شدن هم موجود نباشد. شاید اگر فیلم «بیپولی» را دیده باشید راحتتر بتوانید محتوای این گزارش را درک کنید. این اتفاق تلخ البته در سالهای اخیر برای تعداد بیشتری از افراد رخ داده است.
آمار رسمی بانک مرکزی درباره میزان تورم و خط فقر هم این مساله را تائید میکند. اما آنچه در این گزارش میخوانید قرار نبود این قدر تلخ باشد. شاید نفر اولی که بقیه را دعوت کرد که از روزهای بیپولیشان بنویسند هدفش شوخی و فان بود، اما تجربه بقیه افراد نشان داد که در بیپولی چیزی برای شوخی و خنده وجود ندارد. این شما و این تجربیات افرادی که شاید همین نزدیکیها و در همسایگیتان زندگی میکنند:
خاطره نفر اول خیلی زود به گریه ختم شد: «شرکتم ورشکست شد، صورت وضعیتام رو تایید نمیکردن. خونه و ماشین اصلیم رو فروختم تا بدهیا و چکها صاف شد. برگشتم خونه مادرم. رفتم اسنپ ثبتنام کردم و شروع کردم مسافرکشی، اولین روز کاری یکی از دانشجوهام رو سوار کردم که بعد که پیاده شد کنار خیابون وایسادم و گریه کردم.»
پیادهروی به دلیل بی پولی تجربه خیلیها بوده است: «یه مدت برای رفت و آمد به دانشگاه فقط پول یه مسیرو داشتم. یه طرفو میرفتم. برای برگشت اگه کسی تا جایی میرسوند که روز خوبی میشد، اگه نه که یه چیز تو مایههای ۲۵ کیلومتر پیاده روی داشتم.»
بیپولی در حد ناتوانی از خرید سمبوسه هم وجود دارد: «چند ماه پس از عقد با همسرم بیکار شدم. هر جا هر کاری بود انجام میدادم. کارای سختی که فکرشم خستهم میکنه. موتور و ماشین هم نداشتیم. یه شب چقدر دلمون سمبوسه خواست، ولی پولشو نداشتیم. دونهای ۲۰۰ تومن بود! گاهی به همدیگه یادآوری میکنیم. فقط یه چیز. بخشش، ثروتمندت میکنه.»
این یکی ماجرایش را خیلی باز نکرده، اما در همین حد هم خیلی خیلی تلخ است: «آدمی که دوستش داشتم بیمارستان بود، ولی من حتی پول تاکسی رو برای تا بیمارستان رفتن نداشتم.»
فداکاری برای اقوام نزدیک هم مورد شایعی است: «وقتی عموم ورشکست شد، بابام چکاشو پاس میکرد که نیفته زندان، من دو سه سالم بود، ولی مامان برام تعریف کرده که چیا کشیدیم.»
وقتی بچه هستی و هیچ تصوری از گرانی و قیمتهای بالا نداری: «اوجش نبوده، اما بدترین حس رو وقتی گرفتم که در ۱۵ سالگی یک سال تمام پولامو جمع کردم که برای مامانم یه هدیه طلا بخرم. وقتی رفتم طلا فروشی و کل مبلغی که با بدبختی جمع کرده بودم دید، گفت با این پولا یه تیکه نقره هم نمیدن دستت. کل پس انداز یک سال من هیچ بود براش.»
بیپول شدن در اثر بیماریهای پرهزینه هم دل خیلیها را خون کرده است: «وقتی فهمیدم مادرم سرطان داره گفتم خیر سرمون بیمه داریم، تازه دیپلم گرفتم میرم سرکار خرجشو میدم. ۳ سال بعد یه روز میخواستم برم قرصاشو بخرم لنگ پول بودم، دورمو نگاه کردم، تو خونه فقط چنتا فرش کهنه مونده بود، دیگه چیزی برای فروش نبود، کسی هم نمونده بود که ازش قرض بگیرم، فقیر شده بودم.»
این یکی البته خیلی شایع نیست، اما دردآور است: «بابام بدون این که بهمون بگه کل خونه رو تخلیه کرده بود. من و مامانم یک ماه، نه خونه داشتیم نه هیچ وسیلهای. بالاخره با کلی شکایت و به کمک وکیل تونست بخشی از مهریهاش رو بگیره و جای خیلی پرت و کوچکی گرفتیم. تا مدتها هم مبل و خیلی از لوازم خونه رو نداشتیم، ولی ته دلمون شاد و آزاد بود.»
فروش حلقه ازدواج از روی ناچاری هم برای خیلیها اتفاق افتاده، اما بستنی خوردن بعدش اصلا مرسوم نیست: «دوران بیپولی زیاد داشتم، اما خاطره این دوستم جالبتره: «کرایه تاکسی نداشتن و پیاده راه میرفتن. یک جای مسیر «ن» میپیچه داخل طلافروشی حلقهاش رو درمیاره، فروشنده پول میشمره میده بهش. میذاره جیبش میان بیرون. دو تا بستنی قیفی میخرن و توی خیابون لیس میزنن و به مسیرشون ادامه میدن..»
بیپولی البته گاهی نتایج خوبی دارد. مثل لاغر شدن: «انقد پول نداشتم که حتی پول برای یه لامپ خریدنم نداشتم، تو تاریکی یه ماه سر کردم تا حقوق بگیرم. اون ماه ۵ کیلو وزن کم کردم، چون پول غذا هم نداشتم!»
منبع: برترینها