افشین یکی از کسانی بود که مادر باران از او موادمخدر میخرید: «یک شب از خانه بیرون زدم و تصمیم گرفتم دیگر هرگز به خانه پدر باران برنگردم. نمیدانستم کجا میخواهم بروم فقط میدانستم هر جایی بروم به آن خانه دیگر برنمیگردم. به فکر افشین افتادم و با او تماس گرفتم و او به من پناه داد. زندگی من و افشین شروع شد. او به من محبت داشت و این همان چیزی بود که سالها در زندگیام از کسی ندیده بودم. برای همین به افشین علاقه پیدا کردم.»
تراژدی قتل فرشته کوچکی به نام باران در شهرک علائین شهرری در هر مرحله از رازگشایی تلختر و اسفناکتر میشود. حالا با برگ جدیدی که در پرونده رقم خورده، جلسه مواجهه حضوری متهمان برگزار خواهد شد تا مشخص شود کدامیک دروغ میگویند!
به گزارش ایران، اوایل آبان سال قبل زمانی که مأموران مبارزه با موادمخدر وارد خانه یک قاچاقچی شدند، در یخچال خانه جسد یک دختر بچه ۷ ساله به نام باران را کشف کردند و به این ترتیب راز مخوف این خانه به یک جنایت گره خورد.
بلافاصله دکتر مجید باقری بازپرس کشیک قتل شهرری برای رسیدگی به موضوع در صحنه جنایت حاضر شد، اما آن روز هیچ کس تصورش را هم نمیکرد که باران چه عذابی را در ثانیههای پایانی عمرش تحمل کرده باشد.
در حالی که شواهد اولیه حکایت از مرگ دختربچه بر اثر خفگی داشت، چند ماه بعد پزشکی قانونی گزارش معاینه جسد را اعلام کرد: علت تامه فوت کمبود اکسیژن محیط است و این یعنی قاتل باران گمان میکرد او فوت کرده و جسد را داخل یخچال گذاشته بود، اما درست در همان لحظات که جسد باران داخل یخچال قرار گرفت؛ دخترک به خاطر کمبود اکسیژن با مرگ دست و پنجه نرم کرده تا جان سپرده است!
مادر باران یک ماه بعد از کشف جسد دخترش در یخچال خانه افشین، قتل او را گردن گرفت. وی صحنه قتل را هم بازسازی کرد، اما حالا حرفش را عوض کرده و میگوید که قاتل دخترش نیست!
بازپرس پرونده برگه پزشکی قانونی را جلوی چشمانش میگذارد و به او میگوید که باران جانش را در یخچال از دست داده است. وی از همان لحظه منقلب میشود و فضای اتاق بازجویی مملو از هق هق او میشود.
بعد انگار سر میخورد در خاطرات گذشتهاش. به روزهای زندگی با افشین، قبل از آن که با پدر باران روزهای تلخ و سیاهی داشت. به روزهای مجردیاش و دورتر و دورتر.
لحظههای شیرین در زندگی او به حدی کمرنگ بوده که آنها را به سختی به خاطر میآورد: «تا قبل از فوت پدرم همه چیز در زندگی مان خوب بود. همه دنیای من درس بود. در المپیاد ریاضی کشوری نفر دوم شده بودم و داشتم خودم را برای المپیاد جهانی آماده میکردم که با فوت پدرم همه چیز در زندگیمان به هم ریخت. هر روز در خانهمان بلوا به پا میشد و اوضاع روحی من خیلی بد بود. با این حال در رشته کامپیوتر قبول شدم و لیسانسم را گرفتم. در همان روزهای دانشجویی بود که پدر باران به خواستگاریام آمد. برادرم میگفت مرد خوبی است و من سرنوشتم را به حرف برادرم سپردم و با او ازدواج کردم.»
مادر باران تازه عروس بود که همسرش را در حال مصرف مواد مخدر دید: «وقتی متوجه شدم اعتیاد دارد جرقه اختلافات ما زده شد، اما او کم کم من را هم به دام مخدر کشاند. زمانی به خودم آمدم که معتاد شده بودم. همسرم من را وادار میکرد که برایش موادمخدر تهیه کنم. صاحب دو دختر شده بودم و نمیدانستم با زندگی وحشتناکی که در آن گرفتار شده بودم چه کار کنم.»
افشین یکی از کسانی بود که مادر باران از او موادمخدر میخرید: «یک شب از خانه بیرون زدم و تصمیم گرفتم دیگر هرگز به خانه پدر باران برنگردم. نمیدانستم کجا میخواهم بروم فقط میدانستم هر جایی بروم به آن خانه دیگر برنمیگردم. به فکر افشین افتادم و با او تماس گرفتم و او به من پناه داد. زندگی من و افشین شروع شد. او به من محبت داشت و این همان چیزی بود که سالها در زندگیام از کسی ندیده بودم. برای همین به افشین علاقه پیدا کردم.»