نوشته که تمام شد برای یکی دو نفر از رفقایم خواندم. بحثمان بالا گرفت. گفتم این شرط رفاقت نیست که ناامیدی را نشر بدهیم و خودمان به خوشی روزگار بگذرانیم. رفیقم گفت این ویژگی آدمیزاد است که یک لحظه غمگین باشد و در لحظه دیگری به دلیلی شادی کند و اتفاقا همین که عدهای همه احوال را نشر میدهند دلیل بر صافیشان است. یکی دیگر گفت میدانی نوشته را که خواندی یاد شعر سید علی صالحی افتادم که میگفت: حال همهی ما خوب است، اما تو باور نکن!
هم میهن نوشت: یکی دو روز مانده به سیزدهمین روز فروردین اینستاگرام پر میشود از کاربرانی که بیتی از شهریار را به ضمیمه پرترهای غمگین پست میکنند. حدستان درست است، همان بیت مشهوری که احتمالا در همین هرزهگردیهای اینستاگرامی به چشمتان خورده است.
نوروز امسال چنان دچار ملال و بیعملی شده بودم که مسلمان نشنود، کافر مبیناد. کارم شده بود، ظهر به ظهر از تخت، خودم را به مبل برسانم و مثل خمیر روی مبل ولو شوم و در صفحات مجازی غرق شوم. این بیعملی هر ایرادی داشت، یک حسن هم داشت، باعث شد عدهای از رفقای حقیقت و مجازم را بهتر بشناسم. این رفقا یکی دو شب مانده به نوروز شروع کردند به فسناله درباره اینکه با این اوضاع و احوالی که برایمان ساختهاید از عید و نوروز خبری نیست. دلم چنان به حال این رفقایم سوخت و با حالشان چنان همذاتپنداری کردم که سفره هفتسین نچیدم. شب قبل از عید سری به خیابان زدم و اندوه دلم را با شور مردم شستم و تن سپردم به باد و باران بهار تا آنچه با نسرین و ریحان میکند را با جانم بلکه روانم کند. اما همین که به دنیای مجاز سر میزدم قضیه عجیب تغییر میکرد. هر کدام تکهای از برادران لیلا را بریده بودند و به زمین و زمان فحش میدادند.
روزهای عید همچون برق و باد میگذشت و اهالی مجاز یکی درمیان از دستشان در میرفت و عکسی از بساط کباب و... را به ضمیمه موسیقی به عالم مجاز میفرستادند. تازه این جدای از استوریهای سبزرنگی بود که صدای قهقهه و خندهها و رقصیدنهایی را همراه خود داشت. خدا میداند که از دیدن فیلمهای شادی ته دلم غنج میرفت و با دیدن خنده بر صورت رفقایم دلم روشن میشد، اما هر چه فکر کردم نتوانستم این پارادوکس را در ذهنم حل کنم که این جماعت چطور میتوانند از اندوه جانکاه به این سطح از شادی شیفت کنند... صبح روز سیزدهم همین که چشم باز کردم سری به صفحات مجازی زدم و در کمال ناباوری دیدم دوستان از سفر برگشتهام نوشته بودند: سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/ من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
پی نوشت: نوشته که تمام شد برای یکی دو نفر از رفقایم خواندم. بحثمان بالا گرفت. گفتم این شرط رفاقت نیست که ناامیدی را نشر بدهیم و خودمان به خوشی روزگار بگذرانیم. رفیقم گفت این ویژگی آدمیزاد است که یک لحظه غمگین باشد و در لحظه دیگری به دلیلی شادی کند و اتفاقا همین که عدهای همه احوال را نشر میدهند دلیل بر صافیشان است. یکی دیگر گفت میدانی نوشته را که خواندی یاد شعر سید علی صالحی افتادم که میگفت: حال همهی ما خوب است، اما تو باور نکن!
همه چی ارزونه الکی میگن گرونیه پراید ۷ میلیونی رو میگن ۲۵۰ میلیون عجب آدمایند.