خیانتهای پی در پی مسعود مرا به طلاق وادار کرد و به همین دلیل حضانت «ناهید» را به او سپردم و جدا شدم. سپس سراغ دختر عمه ام رفتم که پدر و مادرش فوت کرده بودند و او به تنهایی زندگی میکرد. من هم زندگی در کنار دختر عمه ام را آغاز کردم و هزینهها را نیز به طور مشترک میپرداختیم. در این مدت با کمک ناپدری ام مغازهای را اجاره کردم و به فروش لوازم آرایشی و لباس زنانه روی آوردم.
زن جوانی با مراجعه به دایره مددکاری اجتماعی پلیس برای رهایی از مزاحمتهای همسرش از ماموران قانون کمک خواست.
به گزارش خراسان، زن ۲۶ ساله که گویی کوله باری از غم را به دوش میکشید با بیان این که جوان مجرد فقط برای پول و ثروت با من ازدواج کرد که زنی مطلقه بودم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: آخرین فرزند یک خانواده شش نفره هستم، اما پدر معتادم زمانی که من فقط دو سال داشتم، مادرم را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت و با زن دیگری ازدواج کرد، اما او هفت سال بعد از این ماجرا به دلیل ابتلا به سرطان ریه جان سپرد؛ چرا که از همان روزهایی که من به یاد دارم او هر سیگارش را با سیگار قبلی روشن میکرد و بالاخره همین زیاده رویها در مصرف سیگار و مواد مخدر او را به سرطان مبتلا کرد. در این شرایط من نزد مادرم بودم، ولی او هم سه سال بعد از مرگ پدرم با جوانی ازدواج کرد که چند سال از خودش کوچکتر بود.
پدر خوانده ام تعمیرگاه موتورسیکلت داشت و اجازه نمیداد من به مدرسه بروم؛ چرا که ادعا میکرد توان پرداخت هزینههای تحصیل مرا ندارد. بالاخره من تا کلاس پنجم درس خواندم و در حالی که وارد سیزدهمین بهار عمرم شده بودم مرا پای سفره عقد نشاند تا با پسر یکی از دوستانش ازدواج کنم. من هم که هیچ شناخت و آگاهی از زندگی مشترک و ازدواج نداشتم بدون آن که خوشحال یا ناراحت شوم به عقد مسعود درآمدم.
در ۱۶ سالگی اولین فرزندم به دنیا آمد و من نام «ناهید» را بر او گذاشتم. مسعود در امور ساختمانی فعالیت داشت و به صورت پیمانکاری جوشکاری، نازک کاری و دیگر بخشهای ساختمانی را اجاره میکرد، اما بعد از شش سال زندگی مشترک تازه فهمیدم که همسرم هیچ علاقهای به من ندارد و با زنان غریبه معاشرت میکند.
خیانتهای پی در پی مسعود مرا به طلاق وادار کرد و به همین دلیل حضانت «ناهید» را به او سپردم و جدا شدم. سپس سراغ دختر عمه ام رفتم که پدر و مادرش فوت کرده بودند و او به تنهایی زندگی میکرد. من هم زندگی در کنار دختر عمه ام را آغاز کردم و هزینهها را نیز به طور مشترک میپرداختیم. در این مدت با کمک ناپدری ام مغازهای را اجاره کردم و به فروش لوازم آرایشی و لباس زنانه روی آوردم.
اوضاع مالیام روز به روز بهتر میشد تا این که یکی از دوستانم از جوان مجردی به نام «بابک» سخن گفت که هر روز مرا تعقیب میکرد. حتی شوهر دوستم نیز او را دیده بود که به طور پنهانی از مغازه تا منزل به دنبالم میآمد. چند روز بعد «بابک» در یک کوچه خلوت مقابلم ظاهر شد و خیلی مودبانه از من خواستگاری کرد. من هم شرایط گذشته و وضعیت فعلی ام را برایش توضیح دادم، او که در زمینه صنایع چوب (ام دی اف) فعالیت میکرد از من کوچکتر و جوانی مجرد بود!
خلاصه قرار شد «بابک» با خانواده اش صحبت کند؛ چرا که او تک پسر بود و خانواده اش آرزوهای زیادی برایش داشتند. من هم از چند نفر درباره وضعیت اخلاقی و اجتماعی بابک تحقیق کردم؛ چرا که قصد داشتم این بار خودم همسرم را انتخاب کنم و عاشقانه به زندگی مشترک ادامه بدهم! بالاخره چهار ماه طول کشید تا او خانواده اش را به این ازدواج راضی کرد و من دوباره پای سفره عقد نشستم، اما یک هفته بعد از ازدواج، بابک دیگر سرکار نرفت و یک کافی شاپ راه اندازی کرد. حالا شبها دیر به خانه میآمد و مشروب و مواد هم مصرف میکرد. تازه فهمیدم او نیز در کافی شاپ با زنان و دختران دیگر ارتباط دارد و فقط به دنبال هوسرانی است.
این بود که شش ماه بعد از بابک هم طلاق گرفتم؛ چرا که خودم درآمد خوبی داشتم و از اعتبار مالی هم در بازار برخوردار بودم و مخارج زندگی و حتی اجاره منزل را پرداخت میکردم. بعد از طلاق به منزل خاله ام رفتم تا تنها نباشم، ولی بابک مرا رها نمیکرد و همه آشنایان و اطرافیانم را برای عذرخواهی فرستاد. بالاخره با وساطت دیگران درحالی با بابک آشتی کردم که قرار شد او مشروب خوری و خیانت هایش را ترک کند و لوازم منزل را هم بخرد! اما او کافی شاپ را تعطیل کرد و تا بعدازظهر در خانه میخوابید.
با وجود این، پس از دریافت وام ازدواج، لوازم زندگی را با چکهای من خریدیم تا زندگی مشترک را ادامه بدهیم، ولی متاسفانه همسرم به قماربازی روی آورد و همه دسترنج مرا در قمار میباخت. کار به جایی رسید که به خیلی از افراد بدهکار شد و شرخرها به دنبالش بودند تا پولهایی را از او بگیرند که در قمار باخته بود. حالا که به گذشته میاندیشم تازه درمی یابم که بابک برای پول و ثروت با من ازدواج کرد و من هم برای اندکی محبت که خانواده و اطرافیانم از من دریغ کرده بودند.
با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) اقدامات مشاورهای و روان شناختی این ماجرا، توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.