مصاحبه مرد شماره دو برجام یاد آور سعید لیلاز است اما نه به خاطر آن مصاحبه مشهور بلکه به خاطر یادداشتی در اوایل احمدینژاد که میخواستند چرخ را دوباره اختراع کنند و او نوشت: ما کلی هزینه برای نظام و مردم تراشیدیم تا اینی شدیم که هستیم. شما دوباره این راه را طی نکنید!
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: هر چند گفتوگوی اخیر عباس عراقچی معاون پیشین وزارت امور خارجه و مرد شمارۀ 2 تیم مذاکرهکننده در دولت حسن روحانی برای برجام، بیشتر اینگونه تفسیر شده که صدای مذاکره در حاکمیت خاموش نشده و میل به توافق به رغم شرط و شروط بعد از روی کار آمدن دولت ابراهیم رییسی کماکان وجود دارد اما در این یادداشت میخواهم به وجه دیگری بپردازم.
واقعیت این است که عنوان «دبیر شورای راهبردی سیاست خارجی» در ساختاری که وزیر خارجه هم چندان میدان مانور ندارد و سیاستها در جاهای دیگر تعیین میشود و وزارت خارجه در بهترین حالت نقش کارگزار را ایفا میکند چنان نیست که سخنان واجد این عنوان، موضع رسمی تلقی شود.
بعد از انواع حملات و اتهامات به تیم مذاکره کننده برجام و به تعبیر عباس عراقچی - کتک خوردن در داخل- و پروندههایی که برای برادرزاده او - احمد عراقچی- در بانک مرکزی تشکیل شد طبعا در سطوح عالی این تمایل نبود که دیپلمات مورد وثوق کاملا کنار گذاشته شود و حالا در این شورا مشغول شده که شاید بتوان آن را نوعی دلجویی هم توصیف کرد.
با همۀ ملاحظات و محظورات (و نه محذورات) اما از کلام عراقچی نارضایتی از اوضاع پدید آمده هویداست و کافی است به یاد آوریم قرار بود او نقش معتمد اصولگرایان در تیم مذاکراتی اعتدالگرایان را ایفا کند - شاید مشابه همان نقش حسین مظفر در دولت خاتمی- ولی به مرور خود مجذوب جواد ظریف و به مرد شماره 2 برجام بدل شد و در مقابل حملات به وزیر خارجه و رییس تیم مذاکرهکننده هم سینه سپر کرد و چون در جوانی عضو سپاه و همواره با اصولگرایان مرتبط و از اصلاحطلبان به نسبت دور بوده اتهامات دلواپسان کمتر متوجه او میشد. حالا حتی از مواضع ظریف در مصاحبه منتشره در اواخر وزارت خارجه که سر و صدای زیاد هم برپا کرد دفاع میکند و توضیح میدهد بی آن که به بخش مربوط به پوتین بپردازد که خشم رادیکالها و پایداریچیها را برانگیخت:
«صحبتهای ایشان بحث «میدان و دیپلماسی» بود که در صحنه سیاسی کشور، یک بحث بسیار جدی است. حتی مقام معظم رهبری هم به آن ورود کردند و توضیح دادند که بحث کارشناسی است و در همه دنیا هم هست. ما یک میدان داریم و یک دیپلماسی؛ که دیپلماسی معمولاً نتایج میدان را در صحنه خارجی نقد میکند یعنی تا در میدان چیزی نباشد، دیپلماسی عاجز است. همه کسانی که در میدان کار میکنند میدانی هستند و در اصل کار را آنان انجام میدهند و ثمره کار آنهاست که تبدیل میشود به امنیت ملی و حیثیت ملی... من سالها با آقای ظریف کار کردهام و او را میشناسم؛ عشق و علاقه او به کشور، به انقلاب، حاج قاسم، مردم و به سپاه بیش از این است. خدا را شاهد میگیرم دفاعی که آقای ظریف از سپاه کرده است در مذاکرات برجام و تحریمهای سپاه کسی نکرده است؛ در بحث تحریمهای سپاه. ایشان زبان گویا و بُرایی در سیاست خارجه دارد.»
نکته قابل توجه در سخنان عباس عراقچی اما اینها نیست. این است که او اذعان میکند در آغاز ورود به دستگاه وزارت خارجه که با امتحان دانشکده و بعد به عنوان کارشناس ساده شروع شده تحت تاثیر جو غالب گمان میکرده سازمانهای جهانی همه در خدمت آمریکا هستند ولی ناگهان دیده جنگ هشتساله با قطعنامۀ 598 شورای امنیت سازمان ملل تمام میشود یعنی با نظر و وساطت مهمترین سازمان جهانی و همین ذهن او را تکان میدهد.
او را به عنوان کارشناس میز سازمان کنفرانس اسلامی تعیین میکنند و باز در جوانی و خامی و سودای تغییر جهان خیال میکرده اعضای این سازمان هم گوش به فرمان آمریکا و بازیچه دست استکبارند ولی بعد میبیند در همان وزارت خارجه و از جانب باتجربهترها تلاش میشود نظر موافق همین سازمان در قبال فتوای امام خمینی علیه سلمان رشدی ( نویسنده کتاب آیات شیطانی) جلب شود و در نهایت شگفتی میبیند که سازمان کنفرانس اسلامی حمایت میکند. (البته جای شگفتی هم نداشت چون شخص پیامبر اکرم برای مسلمانان و خصوصا اعراب، خط قرمز و بسیار عزیز است کما این که دوستی که با تجار عرب معامله میکند نقل میکرد یک بار که بر سر مبلغ قابل توجهی اختلاف حساب داشتیم وقتی دیدم به نام پیامبر قسم خورد دیگر اطمینان یافتم راست میگوید و ادامه ندادم و پذیرفتم چون بسیار کم قسم یاد میکنند و اگر نام پیامبر را بر زبان بیاورند واقعی است و بسیار به آن پایبندند).
با این حال انقلابی جوان که سال 57 جوانی هفده هجدهساله بوده و مثل خیلیهای دیگر خیال میکرده سقوط شاه میتواند مقدمه تغییر نظم جهانی باشد و چندان به دیپلماسی و ساز و کارهای دیپلماتیک باور نداشته اندکاندک در مییابد که داستان این گونه نیست و باید به منافع ملی بیندیشد و در یک سال (1367) با نقش بسیار مؤثر دو سازمان مهم بینالمللی (سازمان ملل و سازمان کنفرانس اسلامی که بعدتر نام آن به سازمان همکاریهای اسلامی تغییر یافت) آشنا میشود و به مرور از خیالات خام و شعارهای پرهزینه فاصله میگیرد و عقل را بر احساس ترجیح میدهد.
این که با ساقط شدن حکومت سلطنتی نیروهای انقلاب به دستگاه ها وارد شوند البته اجتنابناپذیر بود اما این که بعد از 44 سال عدهای بخواهند دوباره از نو شروع کنند و تجارب قبلی را تکرار کنند عجیب است.
مصاحبه عباس عراقچی مرا یاد سعید لیلاز انداخت اما نه به خاطر ارجاعات به آن مصاحبه مشهور که گویا قرار نبوده منتشر شود و شده و حالا صحت پیشبینیهای جواد ظریف در آن بر همگان عیان شده است. بلکه به خاطر یادداشتی از سعید لیلاز در روزنامه شرق در همان اوایل روی کارآمدن محمود احمدینژاد که یک عده صفر کیلومتر را بر سر کار آورده بود و میخواستند فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند و چرخ را دوباره اختراع کنند و در عمل دیدیم از چاهی که کندند آبی درنیامد البته برای بسیاری از خود آنها نان داشت!
لیلاز در آن یادداشت گفته بود امروزِ شما مرا یاد دیروزِ خودم میاندازد و به قریب 20 سال قبل میبرد. منتها کلی هزینه برای نظام و مردم تراشیدیم تا اینی شدیم که هستیم! تو را به خدا شما دوباره این راه را طی نکنید! البته نقل به مضمون بود و عین تعابیر را به خاطر ندارم ولی منظور این بود که ما این راه را رفتیم و به اینجا رسیدیم و نمیشود تا یک عده عقلرس می شوند دوباره یک عده دیگر را بیاورند تا خامی کنند و باز روز از نو روزی از نو! او ننوشته بود اما مرا به یاد نوشتههای پشت وانت نیسانها هم انداخت: گشتم نبود، نگرد نیست!
مرحوم احسان نراقی هم به این شعر حافظ بسیار علاقه داشت: نگر تا حلقه اقبال ناممکن نگردانی (نجنبانی) یعنی واقعگرا باشید و در دنیای ممکنات قدم بردارید و اصلا مگر سیاست جز فن ممکنات است؟
همین آقای رییسی و رفقا را ببینید که این روزها چگونه به صخره سخت واقعیتها خوردهاند تا جایی که سخنگوی دولت او و وزیر اقتصاد از پاسخ دربارۀ وضعیت ارز و اقتصاد اظهار عجز میکند و آن همه بلبلزبانی در دولت روحانی و ادعا که فلان و بهمان میکنیم در حالی که ترامپ هم رفته مثل برف آب شده است!
عراقچی هم با همه ملاحظات و طبعا حفظ جایگاهی که به او اعطا شده مثل لیلاز میخواهد به کار به دستان خیالپرداز بگوید من هم روزی مثل شما فکر میکردم ولی در عمل دیدم به جای تقابل میتوان تعامل داشت و از ظرفیت سازمانهای بینالمللی استفاده کرد و به مرور واقعگرا و عاقلتر شدم.
وقتی رییس فدراسیون فوتبال با سوابق نظامی و امنیتی و مدیریتی میگوید برای مربی خارجی پول داریم اما امکان پرداخت و انتقال پول را نداریم تصویر واقعی و کاملا واضح وضعیت اقتصادی و تبادلات بانکی را میتوان دید و نیاز به توضیحات آقای خاندوزی و دیگر فارغالتحصیلان دانشگاه امام صادق در دولت نیست اما میتوان نگران بود که نکند شعاردهندگان امروز هم بعد از آن که کلی هزینه روی دست ملت گذاشتند بیست سال بعد به این نتیجه برسند؟!
روزی به کمتر از محاکمه گروگانها راضی نبودند و دکتر یزدی و محمد منتظری از دو طیف مختلف در مجلس گفتند آزادشان کنیم تا ریگان بر سر کار نیامده و گوش ندادند تا سرانجام وقتی این اتفاق افتاد که در کاخ سفید یک جمهوریخواه جنگ طلب به جای کارتر دموکرات نشسته بود.
باز در جنگ به کمتر از سقوط صدام و حزب بعث راضی نبودند و بازرگان گفت رفع فتنه در جهان شدنی نیست چون شیطان همیشه هست و کار شیطان فتنهانگیزی است و با سنت الهی که نمیشود درافتاد ولی چند سال بعد و بعد از صرف هزینههای فراوان جانی و مالی پذیرفتند.
در پرونده هستهای هم روحانی به خاطر توافق سعدآباد شماتت شد که دُر غلتان دادیم و آب نبات گرفتیم و چند سال بعد دوباره برای همان توافق تلاش کردند.
پارسال همین موقع برخی به تغییر هندسه جهانی بعد از تجاوز روسیه به اوکراین دل خوش کردند و حالا اروپا را هم در تقابل میبینیم در حالی که در دولت قبل آمریکای ترامپ تنها افتاده بود و اکنون مجموعه غرب فشار میآورد.
دیپلماسی اقتضائات خود را دارد و با دستاوردها ارزیابی میشود نه با شعار. کما این که همین حالا آقای امیرعبداللهیان در عراق است و امیدواریم بتواند 10 میلیارد دلار طلب مان را بگیرد و دلاری به بازار ارز تزریق شود. چون دستاورد این است نه شعارها.
پیام عراقچی در مصاحبه ولو به صراحت نگفته باشد همان است که راننده نیسان پشت وانت نوشت: گشتم نبود، نگرد نیست! همان که حافظ گفت و نراقی دوست داشت: نگر تا حلقه اقبال ناممکن نگردانی. همان که سید محمد علی جمالزاده در پاسخ به نامه تند و تیز جلال آلاحمد نوشت که توصیه کرد نامۀ خود را بعد از 50 سالگی هم بخواند چون اکنون از سر خامی و بیتجربگی نوشته و البته جلال به 50 نرسیده مُرد اما شعاردهندگان و آرمانگرایان دیروز در ایران از 50 گذشتند و دیدند واقع گرایی بهتر است منتها تا گروهی پخته میشوند از گردونه کنار گذاشته میشوند و ما محکومایم به تحمل خامی های دسته جدید و صرف هزینه آنان با کاهش قدرت خریدمان!
ضرغامی امروز را با ضرغامی اوایل صدا و سیما مقایسه کنید منتها دردا و دریغا که مدام صِفر می کنند و کار را به دست کسانی میسپارند که دوست دارند چرخ را از نو اختراع کنند. ببینید بر سر تلویزیون چه آمده. چون کار را از کار بلدان گرفته اند و داده اند دست یک عده تا هم این بودجه کلان صرف شود و هم از نو شروع کنند.
جان کلام این که راه را باید طی کرد نه آن که مدام به نقطه اول برگشت! عراقچی شاید همین را میخواهد بگوید. همان که راننده نیسان با تحصیلات زیر دیپلم بی صرف هزینه از بیتالمال و سفر به جابلقا و جابلسا و با همان تجربه سفرهای زمینی بین شهری دریافته بود!