داستان کوتاه «لاتاری» را شرلی جکسون یک روز صبح در سال ۱۹۴۸ نوشت و وقتی پسرش برای ناهار به خانه آمد، کار نوشتن داستان به پایان رسیده بود. جکسون در «بیوگرافی یک داستان» که پس از مرگش منتشر شد، درباره داستان لاتاری مینویسد: «وقتی دخترم را در محوطه مخصوص بازیش و سبزیجاتی را که خریده بودم در یخچال گذاشتم، ایدهاش به وضوح در ذهنم وجود داشت و وقتی شروع به نوشتن کردم، متوجه شدم که کار به سرعت و به راحتی پیش میرود.
چه کسی باور میکند که مشهورترین داستان کوتاه ادبیات امریکا اینطور خلق شده باشد: یک روز صبح، زنی خانهدار در حالی که بین قفسههای خواربارفروشی میگشت و زنبیلش را پر میکرد، به آن فکر کرد و وقتی به خانه رسید و خریدهایش را جابهجا کرد و بچه دوسالهاش را کنار اسباببازیهایش گذاشت یک نفس آن را نوشت.
به گزارش اعتماد، داستان کوتاه «لاتاری» نوشته شرلی جکسون یکی از درخشانترین و البته هولناکترین داستانهای ادبیات امریکا است که آنقدر باورپذیر نوشته شده که خوانندگان از نویسنده آدرس جایی را پرسیدند که رویداد داستان در آن رخ داده است. خوانندگان دوست داشتند بدانند آن روستای عجیبی که مردمش آنطور خونسرد طی یک مراسم محلی، برای از بین بردن یکی از خودشان به شیوهای دردناک قرعهکشی میکنند، دقیقا کجاست. غافل از اینکه این روستا، ساخته ذهن زنی پرمشغله است که برای جان به در بردن از کارهای بیپایان خانه برای خودش داستان تعریف میکرد. اغلب میگویند که داستانهای خوب، حاصل صرف زمانی طولانی برای نوشتن هستند و نویسندگانی که کار نوشتن داستان را زود تمام میکنند، احتمالا مهمل نوشتهاند. اما حقیقت این است که لازم نیست برای یک داستان خوب ماندگار، سالها وقت بگذارید.
داستان کوتاه «لاتاری» را شرلی جکسون یک روز صبح در سال ۱۹۴۸ نوشت و وقتی پسرش برای ناهار به خانه آمد، کار نوشتن داستان به پایان رسیده بود. جکسون در «بیوگرافی یک داستان» که پس از مرگش منتشر شد، درباره داستان لاتاری مینویسد: «وقتی دخترم را در محوطه مخصوص بازیش و سبزیجاتی را که خریده بودم در یخچال گذاشتم، ایدهاش به وضوح در ذهنم وجود داشت و وقتی شروع به نوشتن کردم، متوجه شدم که کار به سرعت و به راحتی پیش میرود.
داستان از ابتدا بدون هیچ درنگی به انتها رسید. در واقع، وقتی بعدا آن را خواندم، به این نتیجه رسیدم که به جز یکی دو اصلاح جزیی، نیازی به تغییر نیست و داستانی که در نهایت تایپ کردم و روز بعد برای نماینده ادبیام فرستادم، تقریبا کلمه به کلمه همان پیشنویس اصلی بود.» اگرچه این روایت درست است، اما جکسون تا حدی هم در سهولت روند انتشار داستان اغراق کرده است.
در «بیوگرافی یک داستان»، او گفت که نیویورکر داستان او را تنها چند هفته بعد از ارسال منتشر کرد و تنها تغییری که در آن ایجاد کردند، تاریخ قرعهکشی بود. در واقع، گاس لوبرانو، سردبیر نیویورکر در یک مکالمه تلفنی پیشنهاد داد چند جایی از داستان تغییر کند. از جمله اضافه کردن تعدادی دیالوگ و چند اکت. اما این مساله، این واقعیت را هم تغییر نمیدهد که کار آن روز صبح جکسون، پایه اصلی در فرآیند ویرایش بود و قسمت اعظم نسخه اصلی بدون تغییر باقی ماند.
جکسون ۴ فرزند داشت و روزهایش آنقدر شلوغ بود که میگفت اگر در شبانهروز بتواند ۴ ساعت هم بخوابد، اتفاق عجیبی است. او عادت داشت هر وقت میخواهد، غذا و تنقلات بخورد و جز این، زیاد الکل مینوشید و در ۴۸ سالگی در حال برای چندمین بار خواندن یکی از رمانهایش، سکته کرد و زندگیش به پایان رسید.
نقل مشهوری از او میگوید: «ترس یعنی کنار گذاشتن منطق و الگوهای معقول. ما یا تسلیم ترس میشویم یا با آن میجنگیم، اما نمیتوانیم نصفه و نیمه با آن مواجه شویم. آنچه از آن میترسم، برایم لذتبخش است.» و شاید همین لذت از ترس است که پایان لاتاری را آنطور هولناک میکند: زنی که در برابر همه تنها است و اجتماع، در یک همدستی عجیب هولناکترین تصمیم را برای او میگیرد و البته بر خلاف انتظار خوانندههای آن زمان که جکسون را بسیار ناراحت میکرد، داستان با اهدای یک ماشین لباسشویی به پایان نمیرسد.
پینوشت: این داستان کوتاه در ایران در کتاب «لاتاری، چخوف و داستانهای دیگر» توسط جعفر مدرس صادقی ترجمه و منتشر شده است.