پدر می گفت: ما در مبارزه دنبال مبارزه با استعمار بودیم و بعد برای مبارزه با استکبار داخلی یک نظامی را در ایران ایجاد کنیم و بعد از پیروزی انقلاب ایشان می گویند من به این نتیجه رسیدم که سومین دشمن کشور افراط است، یعنی اول می گویند استعمار، بعد می گویند استکبار و بعد می گویند افراط.
نوزدهم دی ماه سالگرد مرحوم هاشمی رفسنجانی بود، این روز را بهانه ای قرار دادیم تا با پسر ارشد آیت الله در گپ و گفتی خودمانی به بخشی از خاطرات این مرحوم بپردازیم، از آنجا که وی از ابتدای انقلاب شهره بود که فردی متمکن است به بسیاری کمک مالی کرده است، تلاش کردیم در گفت و گو با آقای محسن هاشمی در باره این بخش از زندگی آن مصلح اجتماعی زا مورد بررسی قرار دهیم. مهندس هاشمی که اغلب شفاف سازی در باره زندگی پدر را سرلوحه کار قرار داده، در این گفت و گوی صمیمی ضمن اشاره به فعالیت های اقتصادی پدر، از همسایگی ایشان با امام و سپس مقام معظم رهبری گفت، نکته حائز اهمیت این که پیکر این یار دیرین و مشق نوشته انقلاب نیز پس از مرگ در جوار امام (ره) قرار گرفت.
گفت و گوی محسن هاشمی را با «خبرآنلاین» بخوانید.
عده ای معتقد هستند مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به دلیل کرمانی و پسته کار بودن، اعتدال پیشه کرده بودند، این جمله را شنیدهاید؟
ایشان پسته کار نبودند، ایشان از ۱۴ سالگی برای تحصیل در علوم دینی به قم رفتند، پدر ایشان در روستا زندگی می کردند و با معارف اسلامی آشنا بودند و ایشان را تشویق کردند که برای تحصیل به قم بروند. می شود گفت یک بخشی در حد یک پنجم روستای کوچکی که به بهرمان معروف بود، پدر ایشان در اختیار داشتند و آن زمان هنوز آنقدر رسم نبود که پسته زیاد کاشته شود و پسته کاری کم کم از همان تاریخ رواج یافت...
این اعتدال بیشتر ناشی از خلق و خوی اهالی آن بر اساس اشتغال به پسته کاری نیست؟ چون پسته یک کار پر زحمت است و صبوری می خواهد.
البته پسته کاری، کار سختی نیست ولی صبوری می خواهد. به هر صورت چون اسم پسته آوردید و همیشه شایعه پسته روی خانواده ما بوده باید بگویم اگرچه ایشان در قم تحصیل می کردند، ولی بعد از فوت پدر، برادر بزرگتر ایشان در رفسنجان پسته کاری را ادامه دادند. بعد از فوت پدرشان ، یک ارثی هم به ایشان رسیده بود. اما بعد از انقلاب هم، ایشان فعالیت پسته کاری نداشتند.
می گویند وضع ایشان به نسبت روحانیون دیگر خوب بوده و به بقیه دوستان کمک می کردند اما شما می فرمایید فعالیت اقتصادی نداشتند، این حجم دارایی ایشان از چه محلی تامین می شد؟
پدر ایشان آنچنان متمول نبودند، اما وضع شان طوری بوده که وقتی ایشان به قم رفتند، ایشان را در منزل آیات اخوان مرعشی (دو برادری که جزو آیت الله های آن زمان بودند) به قولی پانسیون میکنند، در حالی که آن زمان افراد در حجره زندگی می کردند، اما آقای هاشمی در منزل آیات مرعشی بودند، آیات مرعشی از اقوام بودند که در قم تدریس می کردند و وقتی پدر به قم می آین، هنوز کوچک بودند، خانوادهشان می خواستند به کربلا بروند لذا می گویند ما شما را درقم میگذاریم و می رویم و احتمالا شما نمی مانید و با ما برمی گردید. آنها به کربلا می روند و برمی گردند و ایشان می گویند که می خواهند در قم بمانند. اتفاقا این منزل کنار منزل امام خمینی(ره) بوده و پدر با امام همسایه می شوند. آن زمان برای زندگی در این خانه چیزی حدود ۵۰ تومان پرداخت می شده تا ایشان ضمن زندگی درس هم بخوانند، ۵۰ تومان در سال ۱۳۳۰ عدد نسبتا بالایی نبوده ولی برای یک زندگی متوسط مناسب بوده است، بعدا بحثهای کاشت پسته و ازدواج و .. پیش می آید و مادرم هم که از مرعشیهای رفسنجان بودند در کشکوئیه، رضاآباد و صادق آباد امکاناتی از نظر کاشت پسته داشتند، در نهایت مجموعه اینهاست که دست به دست هم می داده و یک زندگی متوسط رو به بالایی را برای ایشان فراهم کرده بوده به گونهای که وضع ایشان نسبت به طلاب دیگر بهتر بوده است و اگر طلاب نیازی داشتند یا مبلغی بعنوان قرض می خواستند از ایشان می گرفتند. جالب اینکه براساس کتاب مقام معظم رهبری قبل از انقلاب یکی از بدهکارها به مرحوم پدرم خود مقام معظم رهبری بودند.
ایشان آدم گشاده دستی بودند.
بله اصولا پول را در حد معاش خودشان استفاده می کردند و آنچه که زیاد می آمد را چه در حل مسائل مستضعفین و چه در حل مسائل مبارزه کمک می کردند البته بعدا اتفاقاتی برای ایشان می افتد که دستشان در مسائل نقدینگی بسیار باز می شود، چون ایشان یک حس قدرت تامین معاش بالایی داشتند.
به گمانم شما گفتید ایشان منزل رهبری را ساختند و به ایشان هبه کردند.
هبه نکردند. ایشان وقتی در قم بودند فعالیتشان را با مکتب تشیع شروع می کنند و آن زمان تازه دستگاه تایپ آمده بود و ایشان با اخویهایشان یک جایی را تهیه می کنند و آموزش تایپ می دادند و این مجموعه را اخویها میچرخاندند و حتی شعبه شهرستان هم داشتند، مثل الان که آموزش کامپیوتر میدهند. اینها آن زمان که تازه دستگاه تایپ آمده بود آموزش کار با این دستگاه را می دادند و ایشان در ابتدا با دوستانشان نشریه مکتب تشیع را تاسیس می کنند، آن زمان مکتب اسلام بود و ایشان مکتب تشیع را تاسیس می کنند و بعد مکتب تشیع را به صورت جالبی با پیش فروش و فیش توزیع و کسب درآمد قبل از چاپ، اداره می کردند و اینجوری مکتب تشیع را منتشر می کردند، البته علاقهمندان خیلی زیادی هم در سراسر کشور پیدا می کنند.
تیراژ آن را اطلاع ندارید؟
عدد واقعیاش را نمی دانم ولی می توانم حدس بزنم که همیشه بیش از هزار نسخه بوده و به ده هزار نسخه نیز رسیده بود، دومین کاری که با قبض پیش فروش انجام می دهند، انتشار کتاب «سرگذشت فلسطین» است و آن هم فروش بسیار خوبی داشته، این کتاب نوشته اکرم زعیتر سفیر اردن در ایران به زبان عربی بود و ایشان با تماسی که با او می گیرد این کتاب رابه فارسی ترجمه می کند.
تماس برای کسب مجوز ترجمه بود؟
بله با ایشان ارتباط برقرار می کنند و مجوزش را می گیرند و بعد آن را ترجمه می کنند، این کتاب را از طریق آیت الله کمرهای دریافت می کنند، آیت الله کمرهای هم از اقوام ما هستند، همانطور که می دانید حاج خانم نوه سید محمد کاظم طباطبایی هستند و یکی از دخترداییهایشان با فرزند آیت الله کمرهای ازدواج کرده بودند و برای همین ارتباط خانوادگی با آیت الله کمرهای پیش آمده بود و در یک محفل خانوادگی این کتاب را آیت الله کمرهای به ابوی می دهند، چون آن زمان تازه بحث فلسطین به این سبک مطرح شده بود. وقتی ایشان کتاب را می بینند به این نتیجه می رسند زمانی که فراری هستند و مجبور می شوند در روستا مخفی بشوند، از فرصت استفاده و کتاب را ترجمه کنند که در سال ۱۳۴۳ آن را چاپ می کنند. در آن زمان وقتی مصدق کتاب را می بیند خیلی خوشش می آید و پول پرداخت می کند و ۲۰۰ جلد خریداری می شود.
تیراژ این را هم به یاد دارید چقدر بوده است؟
کتاب سرگذشت فلسطین به چاپ هفت و هشت رسید و تیراژ بالایی داشت.
مصدق پول را چگونه پرداخت کرد؟
از طریق آقای رهنما نامهای زد، آقای رهنما کسی است که یک ارگانی برای حمایت از فلسطین داشت و از طریق او به دستش می رسد.
شما نامه را دیدید؟
بله اگر همین الان در اینترنت نامه مصدق را سرچ کنید می توانید آن را ببینید. بعد از آن ایشان کتاب دیگری را منتشر می کنند که امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار است و اسم کتاب فلسطین را هم سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار می گذارند. موضوع استکبار و استعمار یکی از مسائلی بوده که ذهن ایشان را خیلی درگیر کرده و اگر بعد به مصاحبههای ایشان توجه کنید، ایشان می گوید ما در مبارزه دنبال مبارزه با استعمار بودیم و بعد برای مبارزه با استکبار داخلی یک نظامی را در ایران ایجاد کنیم و بعد از پیروزی انقلاب ایشان می گویند من به این نتیجه رسیدم که سومین دشمن کشور افراط است، یعنی اول می گویند استعمار، بعد می گویند استکبار و بعد می گویند افراط.
این را چه زمانی می گویند؟
این برای حدود اوایل جنگ است.
ایشان به این موانع و دشمنان اشاره کردند، راهکار جایگزین ایشان چیست؟ گفتید ایشان به امیر کبیر اشاره داشتند، در واقع امیرکبیر کسی است که در تاریخ ایران به داشتن نگاه اصلاحی و اصلاحاتی مشهور است، همین که سوژه امیرکبیر را انتخاب می کنند نشان می دهد که آیت الله ذهنشان از همان زمان نسبت به اصلاحات درگیر بود.
بله و ذهنشان نسبت به توسعه مناسب ایران درگیر بود.
برگردیم به خاطرات . نخستین خانه را در کجا می سازند؟
ایشان در ابتدا اولین مسکن خود را در قم می سازند و من در آنجا به دنیا آمدم ضمن اینکه الان همان خانه را تبدیل به سرای فرهنگ و قرآن آیت الله هاشمی رفسنجانی کردیم و الان علما و طلاب آنجا مشغول هستند و بعد که به تهران می آیند یک جایی را اجاره می کنند و اینجا با آیت الله خامنهای همخانه هستند یعنی خانهای دو طبقه و حیاط دار است و در یک طبقه آن آیت الله خامنهای زندگی می کنند و در طبقه دیگر آن آیت الله هاشمی رفسنجانی.
مگر آن خانه را در قم به آیت الله خسروشاهی نفروخته بودند؟
آیت الله خسروشاهی سفیر ایران در واتیکان بودند و در مورد همین خانه ایشان مصاحبه جالبی دارد و می گوید من قول خرید این خانه را گرفته بودم و در آن زمان یکدفعه قیمت بالا رفت و بعد یکی دیگر رفته بود و به ابوی گفته بود من حاضر هستم این خانه را گرانتر بخرم و ابوی گفته بودند من چون به ایشان قول دادهام دیگر نمی توانم به شما بفروشم و این داستان را ایشان در کتابی به نام آیت الله هاشمی رفسنجانی نوشته است که اگر در اینترنت داستان خرید خانه آیت الله خسروشاهی در کتاب آیت الله هاشمی رفسنجانی را سرچ کنید می توانید آن را ببینید. پدر با همان پول به تهران می آیند و آن زمان تازه داشتند نقشه تهران و اتوبانها را می کشیدند و همین اتوبان صدر تازه نقشهاش آمده بود.
از کجا می دانستند؟
مطالعات داشتند، اگر توجه کنید در سال ۵۶، روزنامه اطلاعات جای ۶۱ ایستگاه مترو را نوشته است.
یعنی ایشان هم تیزبینی سیاسی داشتند و هم در حوزه اقتصاد..
آن زمان هنوز اتوبان صدر نبود ولی می گفتند قرار است یک اتوبانی از اینجا رد شود و برای همین ایشان آنجا دو قطعه زمین می خرند و آن را می سازند.
آن زمان قیمتها پایین بود.
بله مثلا با فروش یک واحد خانه در قم می شد یک قطعه زمین در شمال تهران خرید البته آن زمان هنوز شمال تهران توسعه پیدا نکرده بود. خلاصه از نظر معاش با او می سازند و ایشان دو ویلا می سازند و یکی را به آشیخ محمد هاشمیان می فروشند و در یکی هم خودمان زندگی می کردیم، دریکی از انها آشیخ محمد هاشمیان رفسنجان زندگی می کردند و این را به فرزند آیت الله کاشانی اجاره داده بودند.
کدامشان؟
ایشان ۳ فرزند داشتند که دونفر از آنها معمم نیستند و یکیشان معمم است و فکر می کنم اسمش ابوالقاسم بود البته اسم کوچکش را یادم نیست ولی همان فرزندشان که معمم بود و ایشان همسایه ما بود،چون مرحوم پدر این یکی ویلا را می فروشند دوباره یک زمین دیگر می خرند و در آن زمین ۴ ویلا می سازند و یکی از آن ۴ تا را خودمان می نشستیم و یکی را به آیت الله بهشتی فروختند که تازه از هامبورگ آمده بودند.
ایشان به همه مقامات خانه و ویلا فروخته بودند.
بله و یکی را هم به آقای مفتح فروختند، پس ما و آقای بهشتی و آقای مفتح باز همسایه بودیم.
این ویلاها را چگونه می ساختند؟
من یک پسر عمهای داشتم که ایشان معمار بود، البته همان زمان هم رانتهای اینجوری بود مثلا سیمان یکدفعه گران می شد یا ارزان می شد.
چه سالی؟
اینها برای دهه ۵۰ است. ایشان سال ۴۵ – ۴۶ به تهران آمدند و در سال ۵۲ اینها را ساختند و بعد ما اینها را فروختیم و به دزاشیب رفتیم.
احتمالا قیمتشان مناسب بوده که همه مشتری می شدند.
با روشهای دوستانه فروخته می شد، مثلا ایشان در اختیار می گذاشتند و آنها آرام آرام پول می دادند و کاسب کارانه به موضوع نگاه نمی کردند. ایشان برای فعالیتهای اقتصادی برنامه ریزی میکردند ولی مستقیما در این فعالیتها حضور آنچنانی نداشتند.
به جز حوزه مسکن، در حوزه دیگری هم فعال بودند؟
بله، ایشان در بحث نشر فعال بودند، اگر خاطرتان باشد آن زمان بحث شهرک سازیهای جدید در ایران شروع شده بود و در قم همین منطقه سالاریه که الان بهترین جای قم است اینکار آغاز شد، ایشان با هم فکرانشان که عمدتا از بچههای مؤتلفه بودند مثل آقای توکلی بینا و آقای مقصودی و .. با تولیت حضرت معصومه یک زمینی ایشان داشت که خیلی خارج از شهر بود و به آن پشت راه آهن می گفتد، این زمین را متری ۱۳ تومان از ایشان خریدند و طرح شهرک سازی دادند مثل همین شهرک مهرشهر که خیلی از این شهرکها اطراف تهران شکل گرفت؛ سرمایه اصلی همان شد البته همه شریک بودند و ایشان یک بخشی هم این طرف گرفته بودند و کار کشاورزی را شروع کردند و شرکت البرز که قبل از انقلاب کار شهرک سازی می کرد و یک جای دیگری به نام البرز بود که این طرف قم بود ،کار کشاورزی می کرد.
خاطرتان هست سالاریه چند واحد بود؟
خیلی چون حاج آقا خودشان ۲۰۰ قطعه زمین آنجا داشتند.
قطعات چند متری؟
بین ۲۰۰ تا ۴۰۰ متری. اینها برای سال ۵۰ تا ۵۷ است ولی ایشان تقریبا از این ۲۰۰ قطعه چیزی حدود ۱۵۰ قطعه را به طلاب دادند یعنی هرکسی می آمد و می گفت من خانه ندارم فوری به او می دادند. زمانی که من بزرگ شدم به خواست مادر رفتم و سندها را برداشتم که دیگر به این و آن ندهند و یک چیزی هم برای خودمان بماند.
پول خانهها معمولا نسیه پرداخت می شد؟
اگر الان شما به قم و به منطقه سالاریه بروید اکثر علمای معروفی که آنجا خانه دارند، آن زمان اینجور بود که شما نمی توانستید تا زمین را نساختهاید به نام بزنید لذا وقتی کسی زمین را می خرید و می رفت تا پروانه بگیرد، پروانه به نام آیت الله هاشمی داده می شد و الان به شهرداری قم بروید شاید ۲۰۰ پروانه به نام آیت الله هاشمی باشد، تازه وقتی زمین ساخته می شد می گفتند که ملک را به نام بزنید، ایشان هم زمانی که این خانهها ساخته شدند در زندان بودند چون ایشان از سال ۵۴ تا ۵۷ در زندان بودند و آقای توکلی بینا از ایشان وکالت داشت و برای همین ایشان می رفت و به نام می زد، اگر شما به محضر آقای مهدوی بروید می بینید خیلی از افراد هستند که بهتر است اسمشان را نبرم.
ایشان با ملی مذهبیها هم فعالیتهای اقتصادی داشتند؟
یک بحثهایی بود ولی هیچ وقت ورود پیدا نکردند. مثلا آقای بازرگان با همکارانشان یک شرکت تاسیساتی داشتند که بعضی از این کارهای تاسیساتی خانهها را اینها انجام می دادند، به هر حال ایشان یک فکر معاش خوبی داشت که از این فکر معاشش یک چیزی حدود ۱۰ درصد برای خانواده استفاده می کرد و ۹۰ درصدش را در جهت کمک به دیگران بود.
یعنی ایشان تولید ثروت می کردند.
بله، یکی از جرمهای ایشان این بود که به خانوادههای زندانیهای سیاسی کمک می رساند، وقتی ایشان در تهران قرار گرفت فعالیتها خیلی وسیع شد و حتی ایشان در مساجد مختلف سخنرانی می کرد و حتی پایش به دانشگاهها باز شده بود و در حسینیه ارشاد سخنرانی می کرد و آن زمان با خیلی از این افرادی که می بینید مثل اعضای نهضت آزادی آیت الله طالقانی و آیت الله انواری و آیت الله لاهوتی آیت الله مهدوی کنی و آیت الله بهشتی و آیت الله باهنر و آیت الله مفتح.. یک کار دیگری که ایشان قبل از انقلاب کردند و کار جالبی بود و بعدها این کار را در دانشگاه آزاد ادامه دادند این بود که ایشان در سال ۴۶ که به تهران آمدند با همفکری با آقای باهنر و آقای بهشتی و آقای رجایی آن مدرسه رفاه را زدند، یعنی رژیم قبل هر پدیدهای که اجازه می داد، ایشان با فکری که داشت فوری از آن پدیده استفاده می کرد، مثلا شهرک سازی یا بحث مدارس غیرانتفاعی که آن زمان بود.
یعنی محدود به یک حوزه نبودند.
بنیاد فرهنگ و رفاه را تاسیس و بعد هم آن را دخترانه کردند چون آن زمان مدارس دخترانه اسلامی کمتر بود و شهید رجایی آن زمان رئیس مدرسه بودند و هیات امنای آن هم بخشی از بچههای مؤتلفه بودند و فاطمه و فائزه ما هم آنجا مدرسه می رفتند و اگر یادتان باشد امام هم وقتی از پاریس آمدند اولین جایی که سکنی گزیدند همین مدرسه رفاه بود.
به عبارتی ایشان در کارهای اقتصادی مشورت هم می کردند؟
بالاخره حتما دوستانی داشتند ولی من آن زمان در سنی نبودم که این را متوجه شوم و زمانی که من خودم را شناختم ایشان در زندان بودند یعنی زمانی که من ۱۴ سالم بود ایشان در زندان بودند و همانطور که می دانید ایشان مجموعا ۵ سال زندان بودند، اولین زندان ایشان زمانی بود که من ۲ ساله بودم، ما تمام زندانهای تهران را رفتهایم مثل زندان قصر، زندان قزل حصار، زندان قزل قلعه، زندان اوین و .. را رفتهایم و من به رفتار ایشان حس خوبی داشتم که نسبت به معاش خانواده خیلی حساس بودند و اجازه نمی دادند هیچ وقت به ما سخت بگذرد، البته مادرم هم نسبتا وضعشان بد نبود و ایشان خیلی هم مدیر و مدبر هستند لذا خیلی مواظب بودند که ما به مدارس خوبی برویم و هم فراموش نشویم، مثلا به یاد دارم یکی از کارهایی که حاج خانم برای من کرد این بود که حسینیه ارشاد در سال ۵۶ – ۵۷ یک توری برای یادگیری انگلیسی گذاشته بود و آن زمان بچهها را به لندن می فرستادند و حاج آقا در زندان بودند، آن زمان چیزی حدود ۱۸ هزار تومان می گرفتند و بچهها را برای ۲ یا ۳ ماه به لندن می فرستادند تا انگلیسی یاد بگیرند.
شما چند بار رفتید؟
من یک بار رفتم.
آنجا چجوری بود؟
آنجا شما به یک مدرسهای می رفتید و درس می خوانیدید ،آنجا حتی با گوشت اسلامی برای ما غذا آماده کند.
همه خانوادهها انگلیسی بودند؟
در انگلیس همه خانوادهها انگلیسی نبودند و الان هم اکثر مقاماتشان غیر انگلیسی هستند و برای همین انگلیسی و غیر انگلیسی داشت ولی من به یاد دارم که چون از حسینیه ارشاد بود و مسئله ذبح شرعی خیلی برای مسلمانان مهم بود و الان هم گوشت حلال برای آنها خیلی مهم است، آن زمان گوشت را به خانواده می دادند و خانواده باید گوشت اسلامی برای آن فرزند درست می کرد.
آیا در آن سه ماه توفیقی حاصل و زبان شما خوب شد؟
من قبل از ۱۷ شهریور به ایران برگشتم، چون ایران شلوغ شده بود، یعنی ۱ ماه و خردهای آنجا ماندم و بعد برگشتم.
یکی از نکات جالبی که در خانواده آقای هاشمی دیده می شود تنوع عقاید و رویکردها است و مثلا آن یکدستی که معمولا در خانواده بقیه دیده می شود اینجا کمتر است، مثلا فائزه خانم یک نگاه و رویکردی به مسائل سیاسی دارند که یک مقدار تند و تیزتر است، شما به لحاظ رویکردی خیلی شبیه به پدر هستید، آقا مهدی و فاطمه خانم و ..، به نظر من ایشان برای انتخاب مسیر خیلی فشاری به کسی نمی آوردند، نوع روابط ایشان با بچهها چگونه بود؟
در اکثر خانوادهها این موضوع وجود دارد یعنی مثلا الان شما خانواده آقای جنتی را ببینید، مثلا علی جنتی تفکراتش با پدرش کاملا متفاوت است، در خانواده مقام معظم رهبری باز شما می بینید که تفکر اطراف مقام معظم رهبری آقای هادی خامنهای هست آقای محمد خامنهای هست و خواهرشان بدری خانم هم هست و ایشان حتی از فائزه هم تندتر است، در نتیجه در اکثر خانوادهها اینطور است، مثلا در خانواده محمد گیلانی شما می بینید از کمونیست تا مجاهد و منافق هست، اتفاقا خانواده ما نسبت به بقیه منسجم تر است چون ابوی اعتدال را رعایت کردند این اعتدال در ما هم نفوذ داشته و اگر هم بعضیها تند حرف می زنند یا زبان تیزی دارند اما به لحاظ تفکر به هم نزدیک هستیم؛ یعنی حتی تفکر عموها خیلی نزدیک به ابوی است و یا حتی دیدید که خط قرمز فائزه، ابوی است.
بله ایشان از شما محکمتر دفاع می کند.
یعنی به نظرم می آید ما نسبت به بقیه یک خانواده معتدلتری هستیم و علت آن این است که ابوی در مسائل دینی افراط به خرج ندادند، کسانی که اصولا در زندگی خصوصی یا بیرونیشان.. می دانید که علما بیرونی و اندرونی دارند و اگر شما به خانه موزه آیت الله هاشمی رفسنجانی تشریف آورید می بینید که بیرونی آیت الله هاشمی رفسنجانی خیلی شیکتر از اندرونی آیت الله هاشمی رفسنجانی است یعنی امکاناتش بیشتر است. اگر شما به خانه موزه توجه کنید طبقه پایین و بالا دارد، ایشان خودش در طبقه بالا زندگی می کرد و طبقه پایین برای مهمانان است، شما می بینید که در طبقه پایین مبلها و فرشهای خوب و امکانات خوبی دارد و بالا می بینید که فرشها کهنه و امکانات قدیمی دارد در حالی که بقیه بیرونیشان زیلو است و درونشان مستراح فرنگی و فرش و .. دارند، مجموعا ایشان یک زندگی معتدلی داشتند، مثلا وقتی از زندان بیرون می آمدند اگر لازم می دیدند که ما را یک سفر به شمال ببرند فورا ما را سوار ماشین می کردند و می بردند، یا مثلا ایشان اینجوری نبودند صبح بیدار شوند و همه را برای نماز بیدار کنند، اگر به ایشان می گفتید که صبح من را برای نماز بیدار کنید حتما بیدار می کردند ولی اگر نمی گفتید بیدار نمی کردند، البته مثلا ایشان یک مقدار نمازشان را با صدای بلندتری می خواندند که اگر بچهها خواب هستند غیرمستقیم بفهمند و بیدار شوند ولی روش ایشان روش همراه با اعتدال بود و البته در انتهای رژیم گذشته ابتذال هم زیاد بود و ما همه در سن ۱۴ تا ۱۸ بودیم، یعنی فاطمه زمانی که انقلاب شد ۱۸ ساله بود و من ۱۷ ساله بودم و فائزه۱۶ ساله بود ولی ایشان زندگی را با اعتدال دنبال کردند(چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی عمومی).
آفت و آسیبی که الان وجود دارد ورود آقازادهها به فعالیتهای اقتصادی است، آقای هاشمی توصیهای در زمینه این داشتند که فرزندانشان وارد کارهای اقتصادی نشوند؟
ایشان همیشه به ما توصیه می کردند که دوران تحصیلتان را درست بگذرانید و بعد وارد کار شوید و البته هیچ کدام از ما وارد کار اقتصادی آنچنانی نشدیم چون نیاز مالی آنچنانی حس نمی کردیم یعنی نسبتا وضعمان مناسب بود و اینجور نبود که بخواهیم از فرصت استفاده کنیم و مثلا از یک رانتی بهره ببریم، یعنی ما یک زندگی متوسط رو به بالا داشتیم که با فعالیتهای سیاسی و فعالیتهای کاری کنار هم قرار گرفته بود و برای همین حس رضایت خوبی داشتیم در نتیجه نیاز نبود، ابوی هم کارهای اقتصادی که می کردند را دیگر نمی کردند و بخشی از آن کارها را در اختیار ما گذاشته بودند و ما از همان طریق.. همانطور که گفتم مجموعا کل خانواده ما یک چیزی در حدود ۱۰۰ هکتار پسته دارد و این ۱۰۰ هکتار پسته معمولا یک درآمد خوبی را به شما می دهد و یک بخشی هم زمینهای قم بود و ما خانه هم داشتیم و همه اینها دست به دست هم می داد تا ما احتیاجی به فعالیت اقتصادی آنچنانی نداشته باشیم.
شما یک مزیت خوبی دارید و آن این است که هیچ وقت پنهان نمی کنید یعنی من در مصاحبههای دیگرتان هم دیدهام که در مورد ثروت پدر صحبت کردهاید ولی خیلیها این کار را نمی کنند، آیا این شفافیت برایتان دردسرساز نشده است؟
آیت الله هاشمی رفسنجانی همیشه از سران سه قوه بودند و براساس همین منصبشان باید همیشه اموالشان را به قوه قضاییه اعلام می کردند و ما شاید چیزی در حدود ۶ الی ۷ بار این را اعلام کردیم، به یاد دارم در سال ۷۶ زمانی که یک دوره آیت الله هاشمی رفسنجانی تمام شد آیت الله یزدی در نماز جمعه در مورد اموال ایشان صحبت رسمی کردند و گفتند به اموال ایشان نه تنها چیزی اضافه نشده که کم هم شده است، اتفاقا ما خانوادهای هستیم که مدعی هستیم اموالمان بعد از انقلاب کم شده است چون از این اموال هم استفاده کردیم و خوردیم و به نوهها و نتیجهها دادیم و هم بخششهایی هم بوده و کمکهایی هم این طرف و آن طرف انجام شده است لذا خودمان مدعی هستیم اموالمان کم شده است.
منتقدین روی یکی از چیزهایی که تاکید می کنند این است که می گویند ایشان تجمل گرا و اشرافی بودند.
زمانی که ما خاطرات ایشان را منتشر می کردیم می توانستیم اینها را سانسور کنیم اما ایشان خودشان گفتند دلیلی ندارد سانسور کنید چون بالاخره سبک زندگی ما باید در خاطرات خودش را نشان دهد، اینکه مثلا محسن به بلژیک رفت و آنجا درس خواند یا محسن به کانادا رفت و آنجا فوق لیسانس گرفت چرا باید حذف کنیم؟ یا وقتی عفت برای معالجه به لندن رفت را چرا باید حذف کنیم؟ یا من عصر عاشورا به سد لتیان رفتم را چرا باید حذف کنیم؟
پس شما حذفیات این شکلی نداشتید البته کتاب هم این را نشان می دهد.
بله، چون بالاخره خاطرات سیاسیون یک بخش سیاسی و یک بخش اجتماعی و یک بخش خصوصی دارد و اگر شما در خاطرات هاشمی رفسنجانی محسن سرچ کنید می توانید بفهمید در طول این ۳۵ سالی که ایشان خاطراتش را نوشته من کجاها بودم و چکار می کردم و چه مشکلاتی را گفتهام.
یک اختلاف نظری با ارشاد سر انتشار کتاب داشتید، نهایتا از چیزی که منتشر شد راضی هستید؟
بالاخره ۹/۹۹ دهم درصد واقعیت است.
شما در ابتدا خیلی تند پیش رفتید ولی بعد نظرتان تغییر کرد.
خیر، در ابتدا اینها برای چیزی در حدود ۱۰۰ مورد درخواست ممیزی داشتند.
ممیزی حذف یا اصلاح؟
ابتدا نوشته بودند کلا این پاراگراف حذف شود، مثلا هرچه در مورد شهید سلیمانی بود را می گفتند حذف کنید.
چرا؟
چون بُعد امنیتی داشت، مثلا ایشان در مورد افغانستان یک چیزی گفته بود، در مورد بوسنی هرزگوین یک چیزی گفته بود یا مثلا در مورد آقای کرباسچی نوشته بودند که کلا هرجا بوی این را می دهد که تقاضا از مقام معظم رهبری یک عمل غیر قانونی است حذف شود ،یعنی کلی نوشته بودند.
آیا قسمتهای شهید سلیمانی حذف شد؟
خیر. ما از ابتدای دولت آقای خاتمی شروع به انتشار خاطرات کردیم و ابوی همیشه خاطرات را قبل از چاپ به مقام معظم رهبری می دادند و اگر ایشان نظری داشتند می گفتند و ما نظر ایشان را اعمال می کردیم ولی هیچ وقت نظری ندادند، ایشان با خاطرات شوخی کردند مثلا به حاج آقا می گفتند شما آن جایی که شب تخم مرغ خوردی را نوشتی ولی جایی که کباب خوردی را ننوشتی و ابوی می گفتند چلو کباب که غذای معمول ما بوده و وقتی تخم مرغ می خوردیم خاص بوده، یا اینکه چون خودمان تخم مرغ را درست کرده بودیم جالب بوده یعنی من به خانه رفتم و عفت نبوده و من خودم تخم مرغ نیمرو کردم و خوردم و این برایم جالب بوده و برای همین نوشتم ولی اینکه بنویسم در مجمع تشخیص غذای معمول را خوردم..
بعد از فوت ایشان روند عوض شد؟
خیر، بعد از اینکه ابوی فوت کردند من خاطراتی که پدر نوشته بوند را آماده نشر می کردم و خدمت ایشان می دادم و این بهانه خوبی بود که ایشان را ببینم و برای همین به دفتر می گفتم من باید این را شخصا بیاورم و نشان ایشان بدهم و آنها هم لطف می کردند و اجازه می دادند، مثلا یک بار ایشان به من گفتند شما در خاطرات نوشتهاید آیت الله خامنهای و حتما ابویتان ننوشته آیت الله خامنهای بلکه نوشته آقای خامنهای و من هم تایید کردم و گفتم من هرچه آقا بوده را آیت الله خامنهای کردهام و این را برای احترام به شما انجام دادم، یا مثلا یک نکته دیگری بود که ایشان به شوخی به من گفتند که آقای هاشمی هرجا شب با من جلسه داشتند نوشتهاند مهمان رهبری بودم و همه جلسات را نوشتهاند مهمان رهبری بودم در صورتی که اینجا مهمانی نبوده و وقتی ایشان به اینجا می آمده جلسه کاری داشتیم و حالا یک شامی هم با هم می خوردیم ولی ایشان همه را نوشته مهمان رهبری بودیم.
چرا این اختلاف نظر پیش آمد؟
ما در دوره آقای خاتمی اصلا مشکلی نداشتیم و در دروره آقای احمدی نژاد هم یک سال مشکل پیدا کردیم و اگر یادتان باشد کتاب به نمایشگاه نرسید و ما کتاب را که بدون مجوز چاپ شده بود را آوردیم و آنها گفتند که جمعش کنید، آن زمان قضیه اینطور بود که مقام معظم رهبری کتاب را دیده بودند و ما چاپ کرده بودیم ولی هنوز مجوز رسمی آن نیامده بود و این سخت گیری در چاپخانهها نبود که تا مجوز نباشد کتاب را چاپ نکنند، بنابراین ما چاپ کردیم و آوردیم و آنها اعتراض کردند و گفتند کتاب را جمع کنید، بعد ما یک مدتی توزیع نکردیم و آنها می گفتند چون در این کتاب نام مقام معظم رهبری زیاد آمده است شما باید مجوز رسمی بگیرید ،چون می دانید که برای سطوح رهبری اگر شما بخواهید مطلبی را چاپ کنید باید حداقل به اطلاع ایشان برسانید و اجازه ایشان را بگیرید، در مورد کتاب آقای هاشمی نامهای به ارشاد نرفته بود که اینها مجوز دارند و اینها می گفتند طبق این قانون باید این مجوز را بیاورید و نه آنها این را می دادند و نه اینها قبول می کردند، البته طبیعی هم بود که آنها نامه ندهند چون اگر یک نامهای می دادند که این تایید است یعنی کتاب را تایید کرده بودند و طبیعی است که آنها نخواهند هرچه در کتاب نوشته را تایید کنند و بعد با همین رفت و آمد و تلفن و گفت و گو حل شد پس کتاب یکبار در زمان آقای احمدی نژاد دچار مشکل شد که حل شد. در زمان آقای روحانی هم ما هیچ مشکلی نداشتیم و کتاب را بارگزاری می کردیم و فوری مجوز می آمد البته من بعد از فوت ابوی کتاب را دو سه سالی خودم نزد مقام معظم رهبری بردم و بعد که کرونا شد برای دفتر نشر آثار ایت الله خامنهای می فرستادم و آنجا آقا مسعود پسر ایشان در اختیار آقا قرار می دادند و در این مدت هم ما هیچ دستوری برای سانسور کتاب نداشتیم.
در دوره آقای رئیسی چی شد؟
در دوره آقای رئیسی یک بی تدبیری بدی شد و علت آن هم شاید ناشی گری بود، چون همانطور که می دانید جوانهایی آمدهاند که شاید تجربه این کارها را نداشتند، ما کتاب را طبق معمول اوایل بهمن بارگزاری کردیم تا به نمایشگاه برسد ولی جواب مجوز آن نمی آمد و تا عید طول کشید و من به مسافرت رفتم و برگشتم و دیدم هنوز نیامده است و دیگر شرایط هم سخت شده و تا شما مجوز نداشته باشید چاپ خانهها چاپ نمی کنند البته گهگاهی پارتی بازی می شود و ما هم می توانستیم چاپ کنیم ولی غیر قانونی فرض می شود، خلاصه من به وزارت ارشاد فشار آوردم و یک ملاقاتی با آقا مسعود(پسر آقا) کردم یعنی شک کردم که نکند دستور از آن طرف باشد و ایشان هم گفتند اینطور نیست و برای همین فشار را روی ارشاد زیاد کردم و وزیر ارشاد این را به معاونشان سپردند و یک دفعه دیدیم اینها بی تدبیرانه نوشتهاند یک لغت یا این مطلب را حذف کنید و برای همین یکدفعه برای ما روی سایت آمد که تقریبا ۱۰۰ مورد را حذف کنید و بعد من شروع به مذاکره کردم. معمولا اینها نمی گویند چیزی را اصلاح کنید و در ابتدا می گویند حذف کنید تا شما بروید و خودتان آن را اصلاح کنید و برای همین ما خودمان اصلاحاتی را پیشنهاد کردیم و نهایتا این ۱۰۰ مورد تبدیل به ۱۸ مورد شد، مثلا آیت الله هاشمی گفته بودند که تلفنی با رهبری صحبت کردم و قرار شد مثلا آقای کرباسچی را زندان نبرند، از نظر بعضیها این یک حرکت غیرقانونی است چون کسی که حکم زندان دارد چطور می شود که به زندان نرود؟ اینها می گفتند آیت الله اینجا را طوری نوشتهاند که بوی عمل غیرقانونی می دهد و من می گفتم ما «قرار شد» را «توصیه شد» می کنیم و «قرار» را به «توصیه» تبدیل کردیم، یا مثلا یک جایی نوشته بودند صحبت رهبری را گوش دادم و تکراری بود و آنها می گفتند چه اصراری دارد که بگوید اینجا صحبت تکراری بود؟ و این برای ما هم خیلی کلیدی نبود که حتما باشد، یا مثلا یکجایی در مورد روزنامه زن بود که در آن سال توقیف شد و مادر خیلی عصبانی شده بودند و یک نامهای برای رهبری نوشته بودند که ما آن نامه را کامل آورده بودیم و آنها می گفتند برای چاپ این نامه بروید و مجوز بگیرید و بدون مجوز نمی توانید آن را چاپ کنید که البته متن نامه در خاطرات نبود و ما این متن را در پاورقی آورده بودیم ولی من دیگر دنبال مجوز برای آن نرفتم و شاید هم اگر می رفتم می توانستم این مجوز را بگیرم و چاپ کنیم ولی چون می خواستیم کتاب سریع چاپ شود دنبال آن نرفتم.