قاتل وقتی تحت بازجویی قرار گرفت و خود را در پایان راه دید، به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: «پس از قتل از شهرستان به تهران گریختم و زندگی مخفیانهای را در پیش گرفتم. پس از چند سال وقتی آبها از آسیاب افتاد، با خودم گفتم دیگر کسی مرا شناسایی نمیکند. ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم. اما بار کج هیچ وقت به منزل نمیرسد و درنهایت به دام قانون افتادم.
سالها از فرار قاتل فراری که مرد جوانی را با شلیک مستقیم اسلحه به قتل رسانده بود، میگذشت. درحالی که او فکر میکرد آبها از آسیاب افتاده و دیگر هیچ کس ردی از او پیدا نخواهد کرد، دستش برای پلیس رو شد و به زندان افتاد. وقتی او در یک قدمی چوبه دار قرار گرفت با پادرمیانی خیرین، خانواده مقتول از خون پدرشان گذشتند و با تصمیم آنها بود که قاتل فراری فرصت دوبارهای برای ادامه زندگی پیدا کرد.
به گزارش شهروند، ظهر یک روز تابستانی سال ۱۳۸۱ بود که صدای فریادهای سه مرد جوان، کارمندان و مشتریهای بانک را شوکه کرد. سه مرد مسلح درحالی که صورتهایشان را پوشانده بودند، فریادزنان از زن و مردی که داخل بانک بودند خواستند تا روی زمین دراز بکشند.
نقشه سرقت از قبل طراحی شده بود، سه سارق با تهدید کارمندان بانک موفق شدند کیفهایشان را پر از پول کنند. همه چیز طبق نقشه در حال پیشروی بود و سارقان درحالی که ساکهای پر از پول را در دست داشتند، پابه فرار گذاشتند.
اما در لحظه آخر رئیس بانک که نمیتوانست اجازه دهد سارقان به همین راحتی پولهایی را که مردم به بانک امانت داده بودند، سرقت کنند، دست به کار شد تا سد راه آنها قرار بگیرد. اما شلیک گلوله نصیبش شد و روی زمین افتاد.
با به قتل رسیدن رئیس بانک و فرار سارقان، تیم ویژهای از ماموران پلیس ماموریت پیدا کردند تا هرچه سریعتر پرده از راز این سرقت خونین بردارند. به این ترتیب تحقیقات گستردهای در این زمینه آغاز شد. با اینکه هیچ سرنخی در دست نبود، اما کارآگاهان پلیس با کنار هم گذاشتن همه شواهد و مدارکی که به دست آورده بودند، موفق شدند دو نفر از اعضای باند سه نفره سرقت را در همان شهرستان محل وقوع حادثه شناسایی و در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر کنند.
با دستگیری دو سارق فراری، وقتی تحت بازجویی قرار گرفتند، لب به اعتراف گشودند و مدعی شدند فقط در سرقت دست داشتهاند و رئیس بانک را همان همدستشان که فراری است، با شلیک گلوله به قتل رسانده است.
با توجه به اعترافات همدستان قاتل، دور جدیدی از تحقیقات آغاز شد. اما هیچ سرنخی از قاتل وجود نداشت و هربار که ماموران فکر میکردند به دستگیری قاتل فراری نزدیک شدهاند، به بنبست میرسیدند. این احتمال وجود داشت که قاتل از کشور خارج شده یا در این مدت جانش را از دست داده است. به این ترتیب پرونده قتل رئیس بانک باز ماند.
سالها از ماجرای مرگ تلخ رئیس بانک میگذشت و خانواده او همچنان چشم انتظار بودند تا ردی از قاتل پدرشان به دست آید. انتظاری که بیش از یک دهه طول کشید، اما سرانجام آنها به آرزویشان رسیدند.
ماجرای دستگیری قاتل فراری، عجیبوغریب است. آقای عباسی پسر مقتول در اینباره میگوید: «یک روز از آگاهی با ما تماس گرفتند و گفتند قاتل پدرتان پس از سالها در یکی از مناطق حاشیهای شهر تهران دستگیر شده است.»
او در ادامه گفت: «وقتی به آگاهی مراجعه کردیم، کارآگاهان گفتند یک نفر در محل زندگی قاتل به او و هویتی که خود را با آن معرفی کرده بود، شک میکند و ماجرا را به پلیس گزارش میدهد. وقتی ما هم در جریان ماجرا قرار گرفتیم، با اطلاعاتی که از قاتلان فراری در دست داشتیم، توانستیم او را شناساییی و دستگیر کنیم.»
به این ترتیب قاتل فراری پس از سالها فرار و زندگی مخفیانهای که در پیش گرفته بود، به دام قانون گرفتار شد و باید برای جنایتی که رقم زده بود، پای میز محاکمه قرار میگرفت.
قاتل وقتی تحت بازجویی قرار گرفت و خود را در پایان راه دید، به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: «پس از قتل از شهرستان به تهران گریختم و زندگی مخفیانهای را در پیش گرفتم. پس از چند سال وقتی آبها از آسیاب افتاد، با خودم گفتم دیگر کسی مرا شناسایی نمیکند. ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم. اما بار کج هیچ وقت به منزل نمیرسد و درنهایت به دام قانون افتادم.
با اعترافات قاتل فراری، دادگاه او را به قصاص محکوم کرد و راهی زندان شد تا زمان اجرای حکم قصاص از راه برسد.
مرد قاتل راهی زندان شد، از آنطرف خانواده اولیایدم پایشان را داخل یک کفش کرده بودند تا حکم قصاص را اجرا کنند. درست در همین زمان بود که پای حاج آقا استارکی، مرد خیر الیگودرزی به این پرونده باز شد تا رضایت اولیایدم را بگیرد و مرد زندانی یک بار دیگر فرصتی برای ادامه زندگی پیدا کند.
حاج آقا استارکی میگوید: «من سالهاست که در کار گرفتن رضایت از اولیایدم هستم. شاید تا به امروز بیش از صد پرونده قتل به دستم رسیده که با مصالحه و کمک گرفتن از ریشسفیدان و ... توانستهام حکم قصاص را کنسل کنم و فرد زندانی فرصت دوبارهای برای زندگیکردن پیدا کند.»
او در ادامه میگوید: «برای اینکه پروندهای را قبول کنم و برای پادرمیانی قدم بردارم به چند نکته توجه میکنم، مهمترین مسأله خود قاتل و پیشمانی از کاری که کرده است. در این پرونده هم وقتی در جریان ماجرا قرار گرفتم، ابتدا سراغ قاتل رفتم. سالها از اتفاقی که رقم زده بود، میگذشت. حالا زن و بچه داشت و کارگری میکرد. در طی این سالها و بعد از آن اتفاق، دیگر جرمی مرتکب نشده بود. سالها با کابوس قتلی که انجام داده، شب و روز را سپری کرده بود. از آن طرف دو فرزندش دارای بیماری بودند و زندگی خیلی سختی داشتند. وقتی همه این موارد را دیدم، تصمیم گرفتم برای گرفتن رضایت اقدام کنم.»
استارکی ادامه میدهد: «مقتول صاحب چند فرزند بود و برای آزادی زندانی همه فرزندان و همسرش باید رضایت میدادند. این موضوع کار سختی را پیشرویم قرار داده بود. اما هر وقت خسته میشدم به یاد فرزندان قاتل میافتادم که این روزها با مریضی دستوپنجه نرم میکردند و اگر پدر بالای سرشان نبود، جانشان را از دست میدادند. ابتدا با همسر مقتول صحبت کردم، سپس سراغ فرزندانش رفتم. درنهایت یکی از پسران مقتول وقتی اصرارهای مرا دید، قبول کرد با خانوادهاش صحبت کند. این یک روزنه برای من به شمارم میآمد، توکل کردم و صبور ماندم تا درنهایت کار خوب را خدا درست کرد. آنها درحالی که زمان اجرای حکم رسیده بود و حتی تا پای چوبه دار هم رفته بودند، از اجرای حکم قصاص صرفنظر کردند.»
فرزند مقتول درباره ماجرای رضایتدادن به خبرنگار «شهروند» میگوید: «من و خواهران و برادران به امام حسین (ع) ارادت خاصی داریم. روز اجرای حکم با خودمان گفتیم با کشتن این فرد دیگر پدرمان برنمیگردد. ما طعم یتیمی و بیپدری را کشیدهایم، نباید اجازه بدهیم چند کودک دیگر مثل ما طعم تلخ یتیمی را بچشند. به همین علت و به خاطر امام حسین (ع) از خون پدرمان گذشتیم و بدون اینکه حتی یک ریال هم بخواهیم رضایت خود را اعلام کردیم.»
به این ترتیب بود که با رضایت اولیایدم، مرد قاتل پس از چند سال تحمل زندان در آستانه آزادی قرار گرفت و میتواند در کنار همسر و فرزندانش روزگار را سپری کند.