حسین موسویان گفت: این نسل، نسلی است که حاکمیت هم او را نمیشناسد. وظیفه نیروهای ملی این است که بیایند این شکاف نسلی را از بین ببرند. خودشان را با خواستههای این نسل به اصطلاح جدید نزدیک کنند و بعد در تعامل با آنها، آنها را هم بیاورند با موازین حاکمیت ملی و دموکراسی و استقلال و تحزب و داشتن تشکیلات آشنا کنند.
محمد مصدق به عنوان نخستوزیری که حداقل در افکار عمومی محبوبیت قابل توجهی داشته و دارد، افکار و سیاستاش در بازههای زمانی مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. در این روزهای اعتراض و اضطراب هم قطعا این سوال میتواند مطرح شود؛ که آن شخصیت با چنان دیدگاه ملی در این وضعیت چه تصمیمی میگرفت و چه نگاهی به این اتفاقات داشت.
به گزارش هم میهن، سیدحسین موسویان، دبیرکل جبهه ملی که تشکل خود را میراثدار مصدق میداند، در مباحثه اش با احمد زیدآبادی، تحلیلگر سیاسی به بیان تناسب این جبهه با مناسبات امروز، سیاستها و جامعه امروز میپردازد و در ادامه به موشکافی برخی رفتارها و تصمیمات مصدق میپردازد. موسویان درباره نگاه مصدق به احزاب و فعالیت آنها میگوید: «در زمان دکتر مصدق، حزبی مثل سوما یا شبیه آن (حالا چند تا حزب بودند) که وابستگیشان مشخص بود و طرفداری از دربار و از هیئت حاکمه فاسد آن روز میکردند، فعال بودند. اینها در صحنه آمده بودند و میخواستند فعالیت سیاسی کنند. هم روزنامه داشتند، هم باشگاه داشتند، هم راحت فعالیت میکردند، اما دکتر مصدق مانع آنها نشد.»
مباحثه احمد زیدآبادی و حسین موسویان درباره کارنامه جبهه ملی و نگاه ملیگرایانه به ایران امروز را در ادامه میخوانید:
کسی که از بیرون به تشکیلات جبهه ملی ایران نگاه میکند؛ چند بخش میبیند، جبهه ملی سامان پنجم، جبهه ملی سامان ششم است و یک جبهه ملی شاخه خارج از کشور. اینها گاهی مواضعشان یکسان نیست و گاهی هم وقتی یکیشان حرفی میزند، دیگری میآید نقدش میکند یا میگوید این مربوط به جبهه ملی نیست. به نوعی مردم در مواجهه با آن دچار آشفتگی ذهنی میشوند. جریان چیست و الان جبهه ملی دقیقا کدام نیروست و اگر ما بخواهیم به مواضع جبهه ملی پی ببریم، به کدامیک از این کسانی که میگویند ما جبهه ملی هستیم، باید مراجعه کنیم؟
جبهه ملی ایران یک سازمانی است که از سال ۱۳۲۸ بهوسیله دکتر محمد مصدق بنیانگذاری شده و تا به امروز فعالیت آزادیخواهانه، استقلالطلبانه و عدالتجویانه خودش را دنبال کرده است. این جبهه ملی که من در آن افتخار شرکت دارم، دنباله همان جبهه ملی است و هر چیزی خارج از مسیر جبهه ملی که دکتر مصدق درست کرده، مورد قبول نیست و خارج از این جریان باید تلقی شود.
من به این دلیل خودم را دنباله جبهه ملی سال ۲۸ میدانم که همان شورای جبهه ملی که دکتر مصدق سال ۲۸ درست کرده بود، بعد از کودتای ۲۸ مرداد شخصیتهایش آمدند نهضت مقاومت ملی را درست کردند و همان شخصیتها در سال ۳۹ نام جبهه ملی ایران را دوباره احیا کردند و درواقع همان شخصیتهای نهضت مقاومت ملی بودند که جبهه ملی را به وجود آوردند؛ جبهه ملیای که سال ۳۹ شروع به فعالیت کرد، دنباله همان شورای اول بود که دکتر مصدق بنیان گذاشته بود. شخصیتهایی که در این شورا در سال ۳۹ بودند، کسانی مثل الهیار صالح، دکتر کریم سنجابی، دکتر بختیار، داریوش فروهر، مهندس حسیبی و مهندس زیرکزاده بودند. اینها همه یاران مصدق بودند و جزو همان شورایی بودند که مصدق درست کرد.
سال ۵۶ که دوباره جبهه ملی شروع به کار کرد، باز هم همان دکتر سنجابی، دکتر بختیار، مهندس حسیبی و مهندس زیرکزاده بودند و همینها بودند که با انقلاب برخورد کردند و بعد از انقلاب کار را ادامه دادند.
من هم از همان شورایی آمدم که دکتر سنجابی سال ۵۶ درست کرده بود و بنابراین راه را همان راه مصدق و دنباله شورای اول میدانم. این کسانی که انشعاب کردند و اسم خودشان را سامانِ فلان گذاشتند، اینها دچار اشتباه محاسبهای شدند و بعد هدایت شدند.
از یکجایی هدایت شدند که جبهه ملی را بشکنند و زمین بزنند و خوشبختانه موفق نشدند و خودشان سرشان به سنگ خورد. من و چند تا شخصیت قدیمی دیگر جبهه ملی هم که وصل به همان شورای زمان انقلاب و قبل از انقلاب میشوند، الان در همین شورای ما حضور دارند.
اینهایی که در خارج از کشور به اسم جبهه ملی و همراه با گروههای اپوزیسیون دیگر بیانیه میدهند؛ اینها نسبتشان با همین جبهه ملیای که شما دبیرکلش هستید، چیست؟ رابطه سازمانی دارند؟ چقدر سخنگوی جبهه حساب میشوند؟
این کسانی که به نام جبهه ملی ایران خارج از کشور فعالیت میکنند، چند جریان هستند و علاقهمندان به راه مصدق و به جبهه ملی هستند که ترجیح دادند از نام جبهه ملی در خارج از کشور استفاده کنند. هیچ ارتباط تشکیلاتیای با ما ندارند. اینطور نیست که ما مطلبی را به آنها دیکته کنیم و آنها اجرا کنند.
آنها کاملا مستقل عمل میکنند، ولی اکثرشان از همین شورای ما حمایت میکنند و مطالبمان را منتشر میکنند و این شورا را مورد تایید خودشان قرار میدهند؛ ولی ارتباط تشکیلاتی وجود ندارد. اصلیترین جریان که به نام جبهه ملی خارج از کشور هست، به نام «سازمانهای جبهه ملی ایران» در خارج از کشور است که هم در اروپا و هم در آمریکا در چند نقطه شعبه دارد. این اصلیترین است که به اصطلاح حمایت کامل از شورای جبهه ملی ما دارد.
پس مواضعی که میگیرد را میشود به پای جبهه گذاشت؟
نه. همینطور که عرض کردم، اینها ارتباط تشکیلاتی با ما ندارند. در یک فضای آزادی کُشنگری سیاسی انجام میدهند و با تصمیم و اختیار خودشان مطالبی را اعلام میکنند و پاسخگوی مواضع هم، خودشان هستند. ما بههیچوجه مواضع آنها را همیشه بهطور صددرصد تایید نکردیم و نخواهیم کرد. نمایندهای از جبهه ملی ایران در خارج از کشور وجود ندارد که ما بگوییم مواضعی که او اعلام میکند، مواضع ما هست یا نه. ما چنین نمایندگیای نداریم.
ولی خب دوستان قدیمی ما هستند و خیلی از این کسانی که در همین سازمانهای خارج از کشور فعال هستند، قبلا در داخل کشور و عضو جبهه ملی ایران بودند و با ما آشنایی دیرینه دارند. ولی مواضعشان در یک فضای دیگر است و خیلی از مواضعشان ممکن است به وسیله ما نتواند که تایید شود.
یک نقدی که دیدم معمولا به جبهه ملی میشود، این هست که بعضیها اعتقاد دارند جبهه به لحاظ فکری در زندهیاد مرحوم دکتر مصدق متوقف شده است، بهاینمعنا که از ایدهها و اندیشههای مرحوم مصدق نتوانسته فراتر بیاید و ابداعات جدید، اندیشه جدید و افق جدیدی بگشاید. شما قاعدتا ممکن است این را قبول نداشته باشید و اگر قبول ندارید، نوآوریهای جبهه و انطباق مواضع جبهه ملی با تحولات نوین و جدیدی که دائم در جریان است، این نوآوریها از نظر شما چیست؟
یکسری از اصول اعتقادی که دکتر مصدق مطرح کرده، اصولی است که مشمول مرور زمان و گذشت تاریخ به هیچوجه نمیشود؛ بنابراین نه حالا و نه پنجاه سال دیگر نمیشود گفت که حاکمیت ملی، آزادی دموکراسی، عدالت و استقلال برای کشور جهان سومی مثل ما مسائلی است که دیگر کهنه و دِمُده شده و باید آن را کنار گذاشت. اینکه ما اصول اعتقادی را براساس اندیشههای دکتر مصدق پایه میگذاریم، به دلیل آن پایداری و حالت باقیماندنی برای این اصول هست؛ ولی راجع به مسائل جدیدی که برای جامعه پیدا شود و چیزهایی که اظهارنظر نویی را طلب کند، البته ما اظهارنظر میکنیم و نمیگوییم که این مسائل اصلا به ما مربوط نیست.
شما فرض کنید در زمان دکتر مصدق چیزی به عنوان محیطزیست و از بین رفتن محیط زیست وجود نداشته است، چون ایران یک جمعیت خیلی کمی داشته و از نظر آب، هوا، کشاورزی و غیرذلک در یک وضعیت استیبل و پایداری به سر میبرده است.
اینجا من بحثم بیشتر موضعگیری راجع به مسائل جدید نبود (آن خواهناخواه پیش میآید). بیشتر آن نظام مفهومی مدنظر ما است. شما فرمودید که یکی از اصول کار دکتر مصدق، بحث عدالت و عدالتطلبی است. میخواستم ببینم الان جبهه ملی تعریفش از عدالت چیست و اساسا چه سیستم اقتصادیای را برای کشور عادلانه میبیند؟ مثلا فرض کنید دولتی میخواهد سیاست اقتصادی در پیش بگیرد. از نظر شما چه نوع سیاستی عادلانه است؟
سیاست اقتصادیای که میتواند برای کشور ما عادلانه باشد، یک اقتصاد ملی (اقتصاد ملی برای ایران) هست نه محدودیت در مکاتب اقتصادی که ما بیاییم خودمان را مثلا در مارکسیسم، سوسیالیسم یا کاپیتالیسم محدود کنیم. نه؛ ما باید در هر مسئله اقتصادی که اقتضاء جامعهمان و اقتضاء کشورمان و منافع ملتمان را تامین کند، در آن زمینه تصمیم بگیریم و به اجرا بگذاریم. اقتصاد ملی که ما به آن فکر میکنیم یک اقتصاد ارشادی در زمینههای مختلف است.
ما با سرمایهداریهای کلان مثل اینکه تاسیسات نفتی را به بخش خصوصی واگذار کنیم، پالایشگاهها را به بخش خصوصی واگذار کنیم و راهآهن را هم به همین ترتیب؛ ما با اینها مخالف هستیم. بخش خصوصی باید آزادی عمل داشته باشد و در بازار آزاد و رقابت قرار بگیرد، ولی نه در حدی که تاسیسات ریشهای و حیاتی کشور را در اختیارش قرار دهیم؛ بنابراین ما با اقتصاد کلان خصوصی به اصطلاح سرمایهداری آزاد شبیه آنچه که در جوامع سرمایهداری هست، موافق نیستیم؛ با یک اقتصاد محدود کنترلشده. مشابه اقتصاد فرض کنید کشورهای سوسیالیستی کمونیستی که الان دیگر وجود هم ندارند که ما بخواهیم نمونهشان را مثال بزنیم، موافق نیستیم.
استقلال را هم به هر حال یکی از مبانیای که هم مرحوم مصدق روی آن تاکید میکرد و هم جبهه ملی روی آن اصرار میکند و فرمودید به عنوان یکی از اصول کار شما در جبهه ملی است. الان به نظر شما چه نوع روابطی با کشورهای جهان متضمن استقلال هست؟ یعنی فرض کنید حالا یک دولتمردی به شما مراجعه کند و بگوید من چه نوع روابطی با کشورهای جهان و کانونهای قدرت جهانی برقرار کنم که شما آن را متضمن تامین استقلال میدانید؟
استقلال به نظر ما امروز این نیست که دور کشورمان یک دیوار بکشیم و ارتباطمان را با جامعه جهانی قطع کنیم که بگوییم ما میخواهیم مستقل باشیم و برای خودمان زندگی کنیم و با کسی رابطه نداشته باشیم. به هیچوجه اینطور نیست. استقلال امروز یعنی تعامل سالم و سازنده و محترمانه با احترام متقابل با کل کشورهای جهان و با جامعه جهانی و در عین حال زیرسلطه و زیر چنبره هیچکدام از قدرتها نبودن.
اینکه فرض کنید ما تمام روابطمان را بر مبنای ارتباط با روسیه و چین بگذاریم و خودمان را زیر سلطه سیاسی و اقتصادی این دو کشور قرار دهیم، این یعنی از بین بردن استقلال. اینکه ما روابطی را که با چین داریم، با فرانسه و آمریکا و انگلیس هم داشته باشیم و با هر جایی از دنیا که بهترین طرف اقتصادی (شریک اقتصادی) میتواند برای ما باشد، ارتباط داشته باشیم و تعامل کنیم؛ این میشود استقلال رای کشور ما، میشود حاکمیت ملی؛ بنابراین منظور ما از استقلال، ارتباط با همه دنیا براساس منافع ملی هست.
شما روی کلمه حاکمیت ملی یعنی روی این اصطلاح تاکید ویژهای میکنید. تعریفتان مشخصا از حاکمیت ملی چیست؟ آیا منظورتان همان دموکراسی است؟
حاکمیت ملی با دموکراسی خیلی به هم نزدیک هستند. وقتی دموکراسی وجود داشته باشد، یعنی آزادی احزاب، آزادی اجتماعات، آزادی انتخابات و آزادی مطبوعات. اگر این آزادیها در جامعه تامین باشد و انتخابات آزاد بتواند صورت بگیرد، یک رئیسجمهور واقعی که ملت به او رای بدهند، انتخاب میشود. یک پارلمان واقعی که نمایندگان حقیقی ملت در آن هستند، شکل میگیرد. در سایه این دموکراسی، آن حاکمیتی که پیدا میشود، حاکمیت منبعث از ملت است و اسم آن «حاکمیت ملی» میشود. حاکمیت ملی یعنی حاکمیتی که ملت روی آن تصمیم گرفته و مورد تایید قرار دارد.
شما برای این دموکراسیای که فرمودید، انتخابات آزاد و مطبوعات آزاد... حدی هم قائل هستید؟ یا فکر میکنید این باید بهطور کامل محقق شود؟ برای اینکه حالا ذهنتان را آماده کنم؛ فرض کنید یک انتخابات آزاد صورت بگیرد و یک پارلمانی تشکیل شود که این پارلمان مثلا طرفدار فدرالیته کردن ایران باشد. از نظر شما مانعی ندارد؟
زمانی که ما به دموکراسی عقیده داشته باشیم و انتخابات آزادی صورت بگیرد و یک پارلمان واقعی از نمایندگان حقیقی ملت ایران تشکیل بشود، آن پارلمان حق دارد که با اکثریت خودش هر تصمیمی در هر زمینهای را بگیرد؛ ولی ما به عنوان جبهه ملی ایران اعتقاد به یکپارچگی سرزمینی داریم و با فدرالیسم به دلایل مختلف مخالف هستیم و کلمه فدرال را حرف رمز برای تجزیه ایران میدانیم.
من میتوانم برای شما فکت ارائه دهم و مصادیقی ارائه کنم که نشان بدهد مسئله فدرالیزه کردن و فدرال کردن ایران ریشه در قدرتهایی دارد که خواهان اعتلا و تداوم ایران مستقل و قدرتمند نیستند و از این دریچه میخواهند ورود کنند بر اینکه ایران را که در طول تاریخ مدام از گوشه و کنارش کندند، حالا هم بهطور کلی از بین ببرند و به صورت تکهتکه درآورند.
میگوییم باید تمرکززدایی صورت بگیرد؛ ولی با فدرالیسم و اینکه استانهای ما برای خودشان بخواهند دولت و مجلس و اقتصاد مستقل و اینها داشته باشند، صددرصد مخالف هستیم. ما موضعمان را آن موقع اعلام میکنیم و من تصور نمیکنم که هیچ وقت در ایران، یک اکثریت از یک مجلس واقعی بیایند و یک چنین نظری داشته باشند.
پس اولویت اول شما دموکراسی است. معمولا کسانی که اولویت اولشان دموکراسی است، در دنیا احزاب ملی خودشان را اسم نمیگذارند، یعنی مثلا میگذارند احزاب دموکراتیک و از این قبیل. پس با توجه به ذهنیتی که شما راجع به دموکراسی دارید، الان فرض کنید حکومت دست شما باشد، حزب کومله یا دموکرات یا حزب پانتُرک یا پانعرب یا هر چیزی... بخواهد شکل بگیرد، اینها را اجازه میدهید هم تاسیس بشوند و هم آزاد باشند و فعالیت کنند، هم وارد مجلس بشوند و هم مشییاتی داشته باشند که آزادانه نظرشان را مطرح کنند؟
شما سخنتان را با دکتر مصدق و پایهگذاری جبهه ملی شروع کردید. من برای شما مصداق از رفتار خود دکتر مصدق عرض میکنم. در زمان دکتر مصدق، حزبی مثل سوما یا شبیه آن (حالا چند تا حزب بودند) که وابستگیشان مشخص بود و طرفداری از دربار و از هیئت حاکمه فاسد آن روز میکردند، فعال بودند. اینها در صحنه آمده بودند و میخواستند فعالیت سیاسی کنند. هم روزنامه داشتند، هم باشگاه داشتند، هم راحت فعالیت میکردند.
دکتر مصدق هم مانع آنها نشد. جریانات چپ آن روز؛ حزب توده ۴۳ روزنامه داشت، ضمن اینکه مراکز تشکیلاتی متعددی هم به نامهای مختلف داشت، ولی هیچوقت مانع آنها نشد. در آن شرایط آزادی که جامعه بهسر میبرد، هیچکدام آنها نتوانستند جامعه را منحرف کنند؛ از مسیر آزادی و استقلال.
دکتر مصدق همان مجلس هفدهم را هم با توسل به نوعی رفراندوم که حالا در مورد برگزاری آن انقلتی هم وجود دارد، منحل کرد. یعنی نخستوزیر، پارلمان را به دلایلی که نفع عمومی در آن تامین نمیشود، منحل کرد. پس اینجوری هم نبود که دکتر مصدق خودش را به این بحث آزادی احزاب و گروهها آنچنان مقید کرده باشد که در یک نقطهای بتوانند مثلا آسیب هم بزنند.
باید بگویم که دکتر مصدق وقتی که دولت را تشکیل داد و معرفی کرد، برای دولت خودش دو برنامه اعلام کرد؛ ۱) اجرای قانون ملی شدن نفت و ۲) اصلاح قانون انتخابات. در آن برنامه اولش، هدفش استقلالطلبی بود و کوتاه کردن دست انگلیس از ایران بود و در برنامه دومش با «اصلاح قانون انتخابات» میخواست آزادی را در کشور نهادینه کند و قانون انتخاباتیای تدوین کند که امکان دخالت در انتخابات و امکان اینکه انتخابات را از اصل آزادی انتخابات مخدوش کنند، دور کند.
متاسفانه با گرفتاریای که در مبارزه با خارجیها در پیش داشت و مسائلی که با سازمان ملل متحد، با دیوان لاهه و رفتوآمدها و اینها پیش آمد، فرصتی برای قانون انتخابات جدید میسر نشد. این است که مجلس هفدهم با همان شکل و شمایل مجالس قبلی انتخاباتش انجام شد و دکتر مصدق نتوانست انتخابات آزادی را که در نظرش بود، در مملکت اجرا کند. انتخابات صحیحی انجام نشد.
به همین مناسبت، دکتر مصدق انتخابات این مجلس را نیمهکاره گذاشت و ۸۰ تا نماینده که انتخاب شده بودند، جلوی ادامه انتخابات را گرفت و برای شرکت در دیوان دادگستری لاهه به هلند (لاهه) رفت و میدانست که این مجلس، مجلسی است که دقیقا روی آن اعمال نفوذ شده و نمایندگان واقعی مجلس در آن نیستند. ولی باز هم برخلاف قانون و برخلاف دموکراسی عمل نکرد که بیاید بگوید این مجلس منحل است، به درد نمیخورد و کنار بگذارید. پس رفراندوم برگزار گرد و همهپرسی یک کار دموکراتیک است.
یعنی به نظر شما نخستوزیری که خودش مشروعیتاش از پارلمان است، حق دارد به هر حال وقتی که فکر کند، افراد این مجلس تحت نفوذ انتخاب شدهاند، منحل کند؟ و در عین حال نحوه انحلال آن، هم یکی برگزاری همهپرسی و یکی رفراندوم باشد که صندوقها از هم سوا شود و کسانی هم مثلا آنجا جمع شوند و کسی بخواهد به سمت صندوق منفی برود، مورد تمسخر قرار بگیرد؟ فکر میکنید این واقعا دموکراتیک بوده؟
دموکراتیک بوده است. برای اینکه اگر همهپرسیای که دکتر مصدق انجام داد، کسانی را که میخواستند رای منفی به رفراندوم بدهند یا رای مثبت به انحلال مجلس بدهند، صندوقشان را در یک جا میگذاشت، درگیری و تشنج پیدا میشد. با جوی که آن روز وجود داشت، دستهجات وابسته به دربار امثال شعبون بیمخ و دار و دستهاش که وابسته بودند و بعد چند روز کودتای ۲۸ مرداد را به انجام رساندند، پای آن صندوقها چهها نمیکردند و چه قشقرق و درگیریای بهوجود نمیآوردند؛ بنابراین تدبیری که اندیشید این بود که بیاید بگوید که یک صندوق در میدان بهارستان است و یک صندوق در توپخانه است.
کسانی که حامی دولت هستند و به انحلال مجلس رای میدهند به توپخانه بروند و کسانی که حامی مجلس هستند و دولت را رد میکنند به بهارستان بروند و رایشان را بیندازند. این هیچ جایش ایراد ندارد.
دکتر مصدق قانون انتخاباتی که میخواست تنظیم کند، میخواست ۱) حق رای به بانوان بدهد که نیمی از کشور و نیمی از جامعه هستند و ۲) چیزی میخواست قرار دهد که کسانی که میخواهند رای بدهند با شناسنامه خودشان باید پای صندوق بیایند و حداقلِ سواد را داشته باشند که با خط خودشان نام کاندیدایشان را روی برگه رای بنویسند. تا آنجایی که میتوانست میخواست انتخابات سالم برگزار شود که نشد.
مرحوم مصدق وقتی که بحث ملی شدن صنعت نفت را مطرح کرد، ظاهرا تصورش این بود که به لحاظ حقوقی این کار موجه است و بنابراین عملی هم خواهد شد؛ به آن مفهومی که خودشان مدنظرشان بود. اما در روال اجرایی و در موقعیت عمل که قرار گرفت، تقریبا دیگر روشن شد آن مفهومی که مرحوم مصدق تعریف میکند (ملی شدن صنعت نفت را)، این مسئله مورد قبول جهان واقع نخواهد شد و شرکتهای نفتی تمام قراردادهایشان به خطر میافتد و بالاخره دیگر حداکثر توافقی که صورت گرفته بود، همان تصنیف عواید بود؛ یعنی ۵۰-۵۰؛ درحالیکه دکتر مصدق میخواست نفت را به طور کامل ملی کند و فقط از بابت آن تاسیسات غرامت بپردازد. بعد هم پیشنهادات زیادی مطرح شد از جمله بانک جهانی و آنچه آیزنهاور و چرچیل پیشنهاد دادند، اجرا شد. وقتی مرحوم دکتر مصدق به این نتیجه رسیده بود و در عین حال خودش را هم به اجرای این قانون متعهد کرده بود، به نظر شما بهتر نبود که مثلا خودشان کناره میگرفتند و آقای صالح را معرفی میکردند؟
من باید به شما عرض کنم دکتر مصدق صحنه سیاسی ایران و جهان و نفوذ شرکت نفت انگلیس و ایران را در ایران به خوبی میشناخت و مترصد بود که نفت را بهطور واقعی ملی کند. به عنوان نمونه؛ آقای رحیمیان، نماینده قوچان در سال ۱۳۲۲ بود که در مجلس چهاردهم آمد ملی شدن نفت را مطرح کرد و یک نامه نوشت مبنی بر اینکه نمایندگانی که این طرح ملی شدن نفت را قبول دارند، امضا کنند و پیش دکتر مصدق آورد که او به عنوان نماینده اول تهران و شخصیت ملی اولین امضا را بر آن بزند و دکتر مصدق امضا نکرد که آقای غلامحسین رحیمیان برآشفته شد و فریاد کشید.
دکتر مصدق به او گفت که آقای رحیمیان! شما فردا صبح یک سری به من بزنید با هم صبحانه بخوریم و من با شما صحبت کنم. رحیمیان فردا صبح به خانه دکتر مصدق رفت. دکتر مصدق به او گفت آقای رحیمیان! من با ملی شدن نفت صددرصد موافق هستم، ولی شما دارید این را در مجلسی مطرح میکنید که من علیه سیدضیاءالدین طباطبایی بر اعتبارنامهاش مخالفت کردم و مخالفت من نادیده گرفته شده و سیدضیاء را تایید کردهاند.
حالا میآید ملی شدن نفت را تصویب کند؟! مطرح کردن ملی شدن نفت در این مجلس یعنی رد شدن آن و صحه گذاشتن بر قرارداد دارسی و ۱۹۳۳ رضاشاه و اصلا ملی شدن را منتفی خواهد کرد. من به این دلیل مخالفت کردم. آن زمان دکتر مصدق این آگاهی و بینش را داشت. در مجلس شانزدهم هم فیالواقع اکثریت اکثریتی نبود که ملی و استقلالطلب باشد و بخواهد نفت ایران را واقعا ملی کند.
خب ایستادگی مصدق که نتیجه خوبی نداد...
آن پیشنهادی که بانک جهانی و پیشنهادی که هریمن، نماینده آمریکا به ایران داده بود، این بود که ۵۰-۵۰ باشد؛ ولی تمام فروش در اختیار دولت ایران نباشد و مسئله استخراج و بهرهبرداری و فروش در اختیار آن شرکتها باشد و ۵۰ درصد منافع بدهند. این پیشنهادی که میکردند، با اصل ملی شدن صنعت نفت منافات داشت. به این دلیل ایستادگی کرد.
دکتر مصدق یا هر کدام از همکاران و همراهاناش اگر اصل قانون ملی شدن نفت را میخواستند به قیمت باقی ماندن بر قدرت زیرپا بگذارند، دیگر دولت ملی نمیشدند. دولت ملی روی اصل حفاظت از قانون ملی شدن نفت پافشاری کرد.
ولی اگر میرفتند کنار، قوام انجام میداد. چه عیبی داشت؟
قوام انجام میداد، در راستای منافع قدرتهای استعماری؟ خب این کار را شاه بعد از کودتا انجام داد دیگر.
ما با مواضع جبهه ملی کموبیش آشنا هستیم و انتقادات شما را به وضعیت کشور هم میدانیم. شما به عنوان یک گروهی که (یک جبهه) تاریخ طولانی دارد که درواقع قدیمیترین تشکل سیاسی است و الان هم در ایران حضور دارد، میدانیم که در جمهوری اسلامی، به هر حال به شما مجوز فعالیت داده نشده است، ولی تا حدودی کنار آمدهاند مگر در دورههایی سخت که برخورد میکنند. نسبت جبهه ملی با جمهوری اسلامی چیست؟
راجع به قانونی بودن جبهه ملی باید بگویم که در زمان تاسیس در سال ۱۳۲۸، شهربانی کل کشور مسئول صدور مجوز برای سازمانهای سیاسی بود و همان زمان دکتر مصدق نامهای به شهربانی کل کشور نوشت و درخواست بهرسمیت شناخته شدن جمعیتی به نام جبهه ملی ایران داد و تاییدیه و مجوزش را گرفت. بعد از آن تاریخ، چه در دوره شاه و چه بعد از کودتای ۲۸ مرداد و چه بعد از انقلاب، هیچ دادگاهی و هیچ مقام دولتیای، آن مجوز رسمی جبهه ملی ایران را نقض نکرده است؛ بنابراین جبهه ملی یک جمعیت قانونی و دارای مجوز است.
درباره نسبت آن با جمهوری اسلامی و اینکه چه دیدگاهی دارد؛ ما جمهوری اسلامی را نظامی دارای اشتباهات چه از نظر سیاست داخلی چه از نظر سیاست خارجی و چه از نظر اقتصادی و اجتماعی میدانیم. اشتباهات و خطاهایی که تصور آینده آن را بسیار سخت کرده است و ما امروز در اثر این خطاها با این گرفتاریها و اعتراضات در سراسر کشور روبهرو شدیم. انقلاب ۵۷ برای آزادی دموکراسی انجام شد. آنچه که مردم ایران میخواستند «آزادی» و «حاکمیت ملی» بود و ما آن را بعد از انقلاب به طور کاملی به دست نیاوردیم.
به هر حال نیروهایی هستند که به نظر میآید مسئلهشان مسئله جمهوری اسلامی شده، به این اندازه که آن را به هر قیمتی از پای دربیاورند و برایشان مهم نیست که این چه عوارضی روی ایران میگذارد که مثلا به فرض ۱۰ سال بیثبات کند و از جهات مختلف ایران را به خطر بیندازد. شما فکر نمیکنید که لازم باشد به اینها هم یک توضیح و تذکری داده شود، ما نیروهایی هستیم که اراده داریم و میتوانیم تصمیم بگیریم و صرف اینکه، شرایط را فراهم کردند، دیگر مجاز هستند که هر کاری که بخواهند بکنند و مثلا خودشان را در خیابان با آنهایی که مدعی هستند، درگیر کنند؟ یعنی افراد را تشویق کنند که درگیر شوند. در حال حاضر وظیفه جبهه ملی چیست؟
جبهه ملی ایران بارها و بارها اعلام کرده که خواهان تحول مسالمتآمیز و خشونتپرهیز در جامعه هست. یقینا ما تحول را دنبال میکنیم و میخواهیم و یقینا با خشونت و رفتارهای نامتعارف و غیرمسالمتجویانه هم موافق نیستیم، برای اینکه آینده کشور را نگاه میکنیم و فقط شعارهای سلبی و حرکتی که پشت آن معلوم نیست چه چیزی پیدا خواهد شد را نمیتوانیم تایید کنیم.
ما باید هم شعار سلبی و هم شعار ایجابی داشته باشیم. آنچه که ما میخواهیم «حاکمیت ملی»، «استقلال و آزادی»، «جدایی دین از دولت» و «حاکمیت منبعث از رای مردم (که میشود نظام جمهوری)» هست. ما دنبال این اهداف هستیم و این اهداف را میخواهیم. در حاکمیت هم اگر درایت و عقلانیت بیشتری وجود داشته باشد و اگر علاقهای به کشور و آینده کشور داشته باشد، باید همین راه را تایید و این جاده را هموار کند، برای کسانی که این خواسته را دارند. با زدن و گرفتن و بستن و کشتن کار از پیش نمیرود.
بهعنوان آخرین سوال؛ شما جبهه ملی را صاحب چه میزان نفوذ و تاثیرگذاری اجتماعی ارزیابی میکنید؟ یعنی اگر الان در بین جوانها بروید، فکر میکنید چقدر سابقه و چهرهها را میشناسند و چقدر تحت تاثیرند؟ در واقع ارزیابی شما از وزن جبهه در این توازن نیروهایی که وجود دارد، چقدر است؟
نه جبهه ملی ایران و نه سایر گروههای قدیمی و سنتی بهوسیله نسل جوان، نسلی که بعد از انقلاب متولد شده و دوران انقلاب پرورش پیدا کرده، به آن صورت شناختهشده نیستند و علت آن هم رفتار حکومت است. ما در زمان انقلاب ۳۳ میلیون نفر جمعیت داشتیم.
امروز ۸۵ میلیون نفر جمعیت داریم. آن ۳۳ میلیون نفری که موقع انقلاب حیات داشتند و شهروندان ایران بودند، ۲۰ میلیون نفرشان تا امروز به رحمت ایزدی پیوستهاند که ۱۰-۱۲ میلیون از نسل قبل از انقلاب باقی میماند. تا ۸۵ میلیون، ما ۷۳ میلیون کسانی را داریم که سنشان از انقلاب کمتر است، یعنی بعد از انقلاب متولد شدهاند.
یعنی ۷۳ میلیون از ۸۵ میلیون! این جمعیت انبوه و اثرگذار نه انقلاب را میشناسد، نه تاریخ معاصر را خوب میداند، نه گروههای سیاسی را از جمله اینکه شما گفتید جبهه ملی و نهضت ملی ایران را هم نمیشناسد. بلکه ۷۳ میلیونی است که در ایران متولد شده و در ایران رشد کرده؛ ولی به کمک این وسایل ارتباط جمعی که تکنولوژی در اختیار جامعههای بشری گذاشته در آمریکا، استرالیا و اروپا زندگی کرده است.
اینها زندگی جوانان زیر ۴۰ سال در اروپا، آمریکا و حتی در کشورهای همسایه ما و کشورهای عرب حاشیه خلیجفارس نگاه میکنند و میبینند، زندگیشان با زندگی آنها خیلی فاصله دارد؛ ا «زن، زندگی، آزادی». این شعار، شعار اول شده است. زن؛ یعنی حقوق بشر را مطالبه میکنند (مثل همه دنیا). زندگی؛ یعنی چه که شعارش را میدهند؟ یعنی زندگی، یعنی داشتن، داشتن رفاه و یعنی نداشتن دغدغه زندگی. آزادی؛ آزادی را هم فریاد میزنند برای اینکه آزادی را هم گام اول برای رسیدن به این زندگی میدانند؛ بنابراین این نسل، نسلی است که حاکمیت هم او را نمیشناسد. وظیفه نیروهای ملی این است که بیایند این شکاف نسلی را از بین ببرند. خودشان را با خواستههای این نسل به اصطلاح جدید نزدیک کنند و بعد در تعامل با آنها، آنها را هم بیاورند با موازین حاکمیت ملی و دموکراسی و استقلال و تحزب و داشتن تشکیلات آشنا کنند.
روسیه با علم به این موضوع نهایت تلاش می کند که مانند قرن 20 یک ابر قئرت باقی بماند . اما بنا به گفته یکی از سرمداران امریکا یعنی هنری کیسنجر روسیه در اخر ریر مجموعه چین قرار خواهد گرفت .
پوتین تلاش می کند برای اینکه یک ابر قدرت باقی بماندباید طرح لنین را اجرا کند و 15 کشور جدا شده را دوباره تحت فدراسیون روسیه در بیاورد و پرچم شوروی را پرچم واحد معرفی کند . حتی الان سرود ملی شوروی سرود ملی خود انتخاب کرده است
اما جنگ اوکراین نشان داد که 15 کشور علاقه ای به اتحاد با روسیه ندارند . گرچه برای اجرای طرح لنین تلاش می کند که که بعضی از کشورها مانند ایران . سوریه . ونزیولا . بلا روس .کره شمالی نهایت استفاده کند . اما نه چین . و امریکا ونه { اروپا و کشورهای (خارمیانه و جنوب اسیا و امریکای جنوبی )}علاقه ای ندارند می دانند که که روسیه توان ابر قدرتی را ندارد لذا در جنگ اوکراین موضع بی طرفی را انتخاب کرده اند در عوض تلاش کنند که همکاری خودشان را با چین . امریکا گسترش دهند .