درست چند قدم جلوتر از ویترین مغازهها ایستادهاند و مرتب به رهگذران تعارف میکنند تا به فروشگاه آنها هم سری بزنند. شاید روزی ۱۲ساعت روی پا بایستند، اما همه کارشان گفتن چند جمله کوتاه، اما تکراری است که گاهی کلمات کلیدی و جذاب تبلیغی هم چاشنیاش میکنند تا توجه مشتری را جلب کنند.
کاغذی A ۴روی اغلب شیشههای نمایشگاه مبل چسبانده شده و روی آن نوشته به «بفرمازن» نیازمندیم. برای دقایقی متوجه منظور اینجمله نمیشوم، اما طولی نمیکشدکه با صدای پسر جوانی که میگوید: «از مغازه ما دیدن کنید. همه جور مبل از راحتی گرفته تا سلطنتی داریم و ...» رشته افکارم پاره میشود و حالا معنی اینجمله را درک میکنم.
به گزارش همشهری، درست چند قدم جلوتر از ویترین مغازهها ایستادهاند و مرتب به رهگذران تعارف میکنند تا به فروشگاه آنها هم سری بزنند. شاید روزی ۱۲ساعت روی پا بایستند، اما همه کارشان گفتن چند جمله کوتاه، اما تکراری است که گاهی کلمات کلیدی و جذاب تبلیغی هم چاشنیاش میکنند تا توجه مشتری را جلب کنند.
بفرمازنهای مختلف در یک راسته، باهم رقیب هستند، اما به نظر میرسد با هم توافق رسیدهاند تا هر وقت مشتری مشتری به جلوی مغازهشان رسید، به سمت او بروند و مزاحم بازار گرمی همکارشان نشوند.
آنها سعی میکنند در لحن و جملات هم تفاوتهایی داشته باشند که مشتری جلب کن باشد. بعضی از آنها طنز ظریفی چاشنی کارشان میکنند تا هم عابرانی که دارند با عجله رد میشوند لبخند بزنند و هم خودشان کمی تنوع در کارشان داشته باشند.
به شماره یکی از آگهیها بفرمازن، نصب شده روی شیشه زنگ میزنم تا از چند و، چون این کار بیشتر بدانم. مردی تماس را پاسخ میدهد: «ما به یک کارگر ساده خوشبیان برای تعارفزدن به مشتری از بیرون به داخل مغازه نیازمندیم. بیمه نداریم. حقوق ۳میلیون تومان ثابت و هر مشتری که بفرما بزنید و خرید کند ۱۵۰هزار تومان پورسانت برایت حساب میشود. ساعت کاری هم از ۱۰صبح تا۱۰شب و معمولا پیک کار از ساعت ۱۱ صبح تا یک ظهر و عصر هم از ۶بعدازظهر تا ۹شب است.»
عصر است و گرمای هوا بیداد میکند. پسر جوانی مانند همه بفرمازنها از من دعوت میکند تا از فروشگاهشان دیدن کنم. نامش «بصیر» است. ۲۳ سال دارد و دوره ابتدایی را در کابل خوانده است.
میپرسم زن و بچه داری؟ میگوید: «مجردم. اگر عیالوار بودم که در این کار دوام نمیآوردم. حدود۱۰ ساعت کار میکنیم. در آخر هرروز هم به تعداد مشتریانی که به دعوت ما وارد فروشگاه شدهاند و خرید کردهاند، بین ۱۵۰ تا ۲۰۰هزار تومان دستمزد میگیریم. اگر هم نتوانیم به خوبی مشتری جذب کنیم عذر ما را میخواهند و فرد دیگری را جایگزین میکنند.»
او در ادامه از دشواریهای کارش میگوید: «روزهای اول سخت بود. ساعتها سرپا ایستادن و به زور مردم را تشویق به خرید کردن کار آسانی نیست، اما الان دیگه عادت کردهام و تقریبا چم و خم کار را یادگرفتهام. برخی از دوستان و برادرم هم در همین راسته، مشغول هستند و بههمین خاطر کمتر دلتنگ شهر و دیارم میشوم.»
در این بازار بیش از هزار نمایشگاه برای عرضه مبل وجود دارد. بفرمازن بعدی، برخلاف بصیر ریز جثه است و بیشتر از ۱۷سال ندارد. خودش را علی معرفی میکند و میگوید: «اهل تربت حیدریه هستم و یکسالی میشود برای این نمایشگاهدار کار میکنم. هرچند که حقوق این شغل دندانگیر نیست، اما همین که جای خواب دارد از هیچی بهتر است. بیشتر همکارهای من سن و سال چندانی ندارند و از بیکاری و نداشتن مهارت در حرفهای خاص اینجا کار میکنند. البته دیگر در بفرمازنی، حسابی حرفهای شدهایم و به خوبی مشتری را از رهگذر تشخیص میدهیم. من میدانم چه جمله را برای کدام مشتری استفاده کنم تا راضی به دیدن اجناس مغازه شود. خیلی وقتها این جملهها و تبلیغات ابتکار خودم است. مثلا این مغازه اجناسش خارجی است و جدیدترین محصولات بازار را دارد و ...»
با دستش مبل راحتی مشکی رنگ که دسته و پایه طلاییاش جلوه زیبایی به آن داده، اشاره میکند و میگوید: «همین مبل را میبینید، قیمتش اندازه ۳سال حقوق من است. شغل بفرمازنی نهبیمه دارد و نهآینده. در این کار باید مودب و خوش پوش باشی تا مشتری بیشتری را جذب کنی.»
صدای اذان مغرب از مسجد سر چهارراه طنین انداز شده و شب در پشت نورپردازیهای مختلف نمایشگاهها گم شده است. خلوتی برای این خیابان معنا ندارد و با خنک شدن هوا جمعیت بیشتری در پیادهروها در رفت و آمد هستند و تلاش بیشتر بفرمازنها که دیگر برای ثانیهام هم حتی روی صندلی نمینشینند تا مشتری را از دست ندهند.