آمادئو مودیلیانی (۱۹۲۰ــ۱۸۸۴) که اصالتی یهودی دارد، در شهر لیورنو ایتالیا به دنیا آمد. خانواده او در قرن هجدهم به عنوان پناهنده وارد ایتالیا شده بودند.
«وقتی روحت را شناختم، میتوانم چشمانت را نقاشی کنم». این جمله نقاشی است که توانسته در دل بسیاری از مردم هنردوست جهان جای داشته باشد.
به گزارش ایسنا به نقل از الجزیره، گردنهای دراز، چشمهای خالی و رنگهایی نزدیک بهم در تابلوهای مودیلیانی، فضایی سورئالیستی را تشکیل داده؛ او در تابلوهایش ماجراجوییها و قصههای زندگیاش را گنجانده است. آثاری که زمانی با عشق و شادی و زمانی با درد و عصیان آمیخته شدهاند.
آمادئو مودیلیانی (۱۹۲۰ــ۱۸۸۴) که اصالتی یهودی دارد، در شهر لیورنو ایتالیا به دنیا آمد. خانواده او در قرن هجدهم به عنوان پناهنده وارد ایتالیا شده بودند.
پدرش تاجر و ثروتمند بود و مادرش نیز در فرانسه و در فضایی فرهنگی و دینی پرورش یافته بود. اما هنگاهی که مادرش مودیلیانی را باردار بود، در شرایط رکود اقتصادی، خانواده مودیلیانی را دچار ورشکستگی کرد، اما طبق قانون، مادرش به خاطر باردار بودن توانست کمی از اموال را برای خود نگه دارد.
مادر مودیلیانی با آن سرمایه و با همراهی خواهرش مدرسهای را تاسیس کرد تا عوایدش کمک خرج خانواده باشد. اما خود مودیلیانی تا ۱۰ سالگی درخانه توسط مادرش آموزش دید.
چند سال بعد مودیلیانی دچار تب حصبه شد و در دوران بیماری درباره دیدن تابلوهای بزرگ فلورانس هذیان میگفت. در همین حین بود که نخستین ویژگیهای هنری او شکل گرفت.
در سالهای ۱۸۸۹ تا ۱۹۰۰ مودیلیانی در مدرسه هنری موچلی مشغول تحصیل شد و در آنجا هنر پرتره و طبیعت بیجان را آموخت. در آن دوران تحت تاثیر هنرمندانی همچون جووانی بولدینی و تولوز لوترک قرار گرفت؛ مودیلینی در این هنگام دچار بیماری سل شد.
همچنان که با بیماری سل دست و پنجه نرم میکرد تحصیلش در هنر را ادامه داد و سپس مجبور به مهاجرت به ونیز شد. در این دوران مودیلیانی برای دورهای درگیر خوشگذرانی شده و تحت تاثیر نوشتههای افرادی همچون نیچه و شارل بودلر بود. با این تفکر که خلاقیت در هرج و مرج و بینظمیها شکل میگیرد.
مودیلیانی در سال ۱۹۰۶ به پاریس که در آن زمان کانون مرکزی هنرمندان نوظهور بود، نقل مکان کرد؛ و مکانی کوچک و مجل را برای خود اجاره کرد و به خلق آثار هنریاش پرداخت.
اما در کمتر از یک سال رفتار مودیلیانی به طرز عجیبی تغییر کرد. او از یک هنرمند ظریف و خوشپوش به یک کولی (زندگی به سبک بوهمی) آشفته تبدیل شد که از تمام اشکال بورژوازی متنفر است.
او تمام نمادهای بورژوازی را در خانهاش از بین برده و نقاشیهای قدیمیاش را با این انگیزه که آنها را بورژوازی کثیف میخواند، نابود کرد. در این دوران مودیلیانی در مصرف الکل زیادهروی میکرد و برای تسکین دردهای ناشی از سل از مواد مخدر آرامبخش استفاده میکرد، اما دردش را از اغلب نزدیکانش پنهان میکرد. هرچه سلامت جسمیاش بدتر میشد، همچون پروانهای که میسوزد، هنرش هم شعلهورتر میشد.
در سال ۱۹۰۹ مودیلیانی کار مجسمهسازی را شروع کرد و در سال ۱۹۱۴ با شروع جنگ جهانی دوم خواست که در جنگ حضور داشته باشد، اما به خاطر شرایط نامساعد جسمیاش درخواست او پذیرفته نشد.
در سال ۱۹۱۶ مودیلیانی که قبل از این درگیر چند رابطه عاطفی کوتاهمدت شده بود، توسط یک مجسمهساز با یک هنرآموز زیبا به نام ژان ایبوترن آشنا شد و به او دل باخت. این دو از پاریس به نیس نقل مکان کردند.
ژان که از نقاش ایتالیایی دختری به دنیا آورد، موضوع چند تا از آثار مودیلیانی بوده است. مودیلیانی در طول حیاتش تلاش کرد تابلوهایش را به تجار ثروتمند بفروشد، اما چندان موفق نبود و در واقع او آثار هنریاش را با غذا مبادله میکرد.
مودیلیانی در ۳۵ سالگی، در فقر از دنیا رفت و ژان نیز که تحمل مرگ معشوق را نداشت، پس از مرگ زودهنگام مودیلیانی خود را از پنجره به بیرون پرتاب و خودکشی کرد.
مودیلیانی نیز مانند بسیاری از هنرمندان بزرگ تاریخ، پس از مرگش به شهرت رسید. او موضوع ۹ رمان، یک نمایشنامه، یک فیلم مستند و سه فیلم بلند بوده است. دخترش نیز زندگینامه خود را در یک کتاب به چاپ رساند. در سال ۲۰۱۰ یکی از مجسمههای مودیلیانی سومین مجسمه گرانقیمت جهان شده است.