سردار کوثری گفت: بعد از پایان جنگ و پذیرش قطعنامه، آقای هاشمی در نماز جمعه و مصاحبهها مردم را به یک زندگی دنیایی دعوت کرد. نظر ایشان این بود که یک جمهوری اسلامی عین آلمان و ژاپن درست شود که ما فقط به دنیای مردم فکر کنیم.
سردار اسماعیل کوثری، فرمانده سابق سپاه محمد رسول الله (ص) و نماینده فعلی تهران در مجلس میگوید: بعد از پایان جنگ و پذیرش قطعنامه، آقای هاشمی در نماز جمعه و مصاحبهها مردم را به یک زندگی دنیایی دعوت کرد. …نظر ایشان این بود که یک جمهوری اسلامی عین آلمان و ژاپن درست شود که ما فقط به دنیای مردم فکر کنیم. در صورتی که حضرت امام و خود حضرت آقا که رهبر شده بودند، نظرشان رسیدگی به مستضعفین بود.
مشروح گفت و گوی جماران با سردار محمد اسماعیل کوثری را در ادامه میخوانید:
به عنوان مقدمه، احساسی که از حضور در حسینیه جماران دارید را برای ما بگویید تا بعد مروری بر خاطرات شما از سالهای قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی داشته باشیم.
حقیقتا باید بگوییم بعد از ۱۴ قرن از صدر اسلام، خداوند امام را به ملت ایران و مستضعفین جهان هدیه کردند که حرف دل پیامبران و ائمه معصومین (ع) را مجددا بیان کردند و به حق هم مردم عزیز لبیک گفتند. روزهایی ما در حسینیه جماران به دیدار حضرت امام آمدیم که هنوز حتی کاهگل هم نبود و این حسینیه یک حالت طبیعی اولیه داشت و ما میشنیدیم که حضرت امام جلوی رسیدگی به آن را میگرفتند و تأکید داشتند که باید به همان حالت اولیه باشد. آنچنان مردم عاشقانه برای دیدار حضرت امام میآمدند که آدم حیرت میکرد.
از سال ۴۲ امام قلبها را تسخیر کرده بود؛ قلبهای پاک انسانهایی که میخواستند بر علیه ظلم و ظلمت مبارزه کنند و عامل اصلی را پیدا کرده بودند؛ لذا هر موقع ما به حسینیه جماران میآمدیم، با یک شارژ چندین برابری بیرون میرفتیم. کسی که مانند حضرت امام عاشقانه و صادقانه، آن هم در آشکار و پنهان، رفتار کند خداوند هم به او عزت میدهد. خداوند این عزت را به امام داده بود و همه عاشقانه برای دیدار میآمدند.
موقعی که به این حسینیه میآمدند نگاه نمیکردند که چه کسی چه مسئولیتی دارد و مکان خاصی برای هیچ کس معیّن نبود. اگر کسانی آشنا بودند و میخواستند کنار هم بنشینند بحث دیگری بود. لحظه شماری میکردند که امام را زیارت کنند و در نهایت علاقه درونی خودشان را به امام نشان بدهند. امام هم با همان روحیه صادقانه، خالصانه و پاک خودشان پاسخ مردم را میدادند.
با همین سادگی هم طاغوت را سرنگون و هم دو ابرقدرت را متزلزل کرد؛ که ابرقدرت شرق هم بالأخره ساقط شد. چرا که آن مقطع در دانشگاهها و میان روشنفکران و کسانی که از نظر علمی خیلی مدعی بودند، تفکر مادی صرف بود. کسانی هم که اعتقاد دینی و مذهبی داشتند، بیشتر به طرف غرب تمایل داشتند. به خاطر اینکه آنها میگفتند شرق اصلا دین را قبول ندارد و معتقد است که تفکر دینی در جامعه مضر است و باعث عقب افتادگی میشود. در صورتی که امام با کلام دین، خدا و ائمه (ع) در مقابل این تفکر ایستاد.
ابرقدرت غرب هم بیشتر به سرمایه داری صرف توجه داشت و از دین هم سوء استفاده میکردند و این نبود که دین را قبول داشته باشند. خیلی از روشنفکران کشور خودمان هم این طوری بودند. حتی من یادم هست که خیلی از این روشنفکران میگفتند امام سیاست بلد نیست؛ اگر میدانست سیاست چیست، هیچ موقع نمیآمد هم با طاغوت بجنگد و هم شعار «نه شرقی، نه غربی» بدهد. یعنی با یک ابرقدرتی علیه ابرقدرت دیگر کنار میآمدند.
در صورتی که امام سیاست پیامبر خدا (ص)، علی بن ابیطالب (ع) و ائمه (ع) را دنبال میکرد و به خاطر همین جوانها عاشقش بودند که حرف جدیدی بود. درست است که اسلام و تشیع بود، اما با صراحت بیان کردن آن و زوایای انقلابی، حق خواهی و طرفدار مستضعفین بودنش را کسی آنچنان بیان نمیکرد؛ چون جرأت نمیکرد. اگر هم کسی بیان میکرد، محدود بود و بعد از مدتی ساواک او را میگرفت.
سال ۴۲ من هشت سالم بود. چون مغازه پدرم هم در سرچشمه بود، لذا ایشان شلوغیها را میگفت که چه اتفاقاتی افتاده و ما هم میشنیدیم. من از همان موقع اسم حضرت امام را شنیدم و ذهن ما اسم «خمینی» بود. موقعی هم که یک ذره بزرگتر شدیم و رساله حضرت امام در خانه بود، پدر ما میگفت برای همین رساله هم جرمهایی مشخص کردهاند و لذا اگر میخواستی رساله امام را مطالعه کنی یک فضای مخوف ایجاد میشد.
بالأخره از سال ۵۶ با شهادت حاج آقا مصطفی که یک شاگرد برجسته اسلام و حضرت امام بود، و برخوردی که حضرت امام کرد و با یک کلمه استرجاع و إنا لله و إنا الیه راجعون که گفتند و درس را ادامه دادند، این برخورد حضرت امام خیلیها را به حرکت در آورد؛ لذا اینجا بود که همه به صحنه آمدند که امام را یاری کنند و باید بگوییم که به لطف خدا این مسأله بسیار خوب جواب داد؛ یعنی مسأله «ولایت و مردم». هنوز ما در دوران طاغوت بودیم و شاه خیلی امید داشت که بتواند کاری کند که حضور مردم را کمرنگ کند یا جلوی آن را بگیرد.
با اینکه مجوز داده بودند امام را به کویت ببرند، سر مرز عراق و کویت ایشان را راه ندادند. ما آن موقع جوان بودیم و میگفتیم امام را به فرانسه بردهاند تا زیباییهای فرانسه را به او نشان دهند. بالأخره هر سیاستمداری به دنبال جاه، مقام و موقعیت خودش است. نسبت به امام شناخت نداشتند و به پاریس بردند تا بگویند اگر با ما باشید جای شما اینجا است. برداشت من اینطوری بود، ولی حضرت امام آنجا هم مبازه مستقیم کرد و گفت من در پاریس نمیمانم و به یکی از روستاها میروم. موقعی که به نوفل لوشاتو رفت هم از همان جا کار خودشان را قویتر و مصممتر ادامه دادند.
این مسأله باعث شگفتی سیاستمداران دنیا شد. صاحبان قدرت که اول قول مردمی بودن میدادند و بعد هم به کاخها میرفتند. حتی کسانی که طرفدار مارکسیسم و سوسیالیسم بودند، برای خودشان کاخهایی ساختند؛ به اسم اینکه ما خلقی، دهقان و کشاورز هستیم. اما امام سال ۴۲ هم همان شعار برخاسته از کلام خدا و ائمه (ع) را بیان و همان طوری هم عمل کرد. این خیلی مهم است که شما قبل از موفقیت یک چیزی بگویید و بعد از موفقیت همان را در عمل هم پیاده کنید؛ نه اینکه قبل از موفقیت یک چیزی بگویید و بعد از موفقیت یک طور دیگر عمل کنید.
مردم به خاطر همین عاشق امام بودند که میدیدند سالهای قبل از انقلاب همان حرف را زد که ما طرفدار مستضعفین هستیم و یک موی مستضعفین را با کاخ نشینان عوض نمیکنیم و خودشان هم همان طور زندگی کردند. من یادم هست حضرت امام موقعی که به قم رفتند، به خاطر بحث قلبی به تهران برگشتند. یعنی اولین انتخابات ریاست جمهوری که بنی صدر و یکی دو نفر دیگر کاندیدا شده بودند. ما دنبال بودیم که شور و نشاطی ایجاد کنیم تا مردم به صحنه بیایند. لانه جاسوسی هم توسط دانشجویان پیرو خط امام گرفته شده بود.
ما حدود ساعت یک و نیم در خیابان ولیعصر (عج) داشتیم به طرف صدا و سیما میآمدیم و برف هم خیلی سنگین بود، دیدیم چند موتورسوار سنگین و ماشینهایی رد شدند. خود من به بچهها گفتم حدس میزنم اتفاقی برای حضرت امام افتاده، اما یقین نداشتیم که امام باشد؛ با اینکه آن موقع من در سپاه بودم، اما اصلا فکر نمیکردم که آن موقع شب بخواهند حضرت امام را به طرف بیمارستان قلب بیاورند؛ که بعدا به بیمارستان شهید رجایی نامگذاری شد.
امام با تأکید پزشکان به اینجا آمدند. گفتند شما باید یک جایی بروید که فشار به قلبتان نیاید. اینجا هم برای آقای جمارانی بود. ما روزهای اول اینجا آمدیم و واقعا یک حالت به هم ریخته بود و گفتند در همین جا من با مردم دیدار میکنم. یا خیابان ایران بودنشان را شما نگاه کنید و سکونتی که در مدرسه رفاه داشتند. همه تعجب میکردند که امام حالا دیگر رهبر شده و حاکمیت دست ایشان است، اما هیچ چیزی برای خودشان نمیخواستند. چون امام ارتباط تنگاتنگ با خدا داشت، خداوند هم کمک و راهنماییاش میکرد.
شاید این حرفها برای بعضیها سنگین باشد، ولی واقعیت این است که امام همه کمکها را از خدا میخواست و ابرقدرتها را پوشالی میدانست. میگفت این دو ابرقدرت شرق و غرب پوشالی هستند و واقعا در عمل هم ثابت شد و الآن هم داریم میبینیم.
الآن شما نگاه کنید که از اوکراین آنقدر حمایت و پشتیبانی میکند، اما موقعش که میرسد، توان ندارد. یعنی تمام آن تجهیزات را نیروی انسانی باید به کار بگیرد. چون نیروی انسانی آنها ضربه خورده و ترسیده، باید بگوییم که دیگر روحیه آمدن به میدان را ندارند. به خاطر همین آقای بایدن میگوید ما نیروی انسانی نمیفرستیم.
زمان طاغوت هم همین شد. این همه ایران را چاپیدند و از شاه شیر دوشیدند. در سازمان برنامه و بودجه ثبت شده که ما پیش از انقلاب روزانه شش و نیم میلیون بشکه نفت استخراج میکردیم که نیم میلیون آن مصرف داخل و شش میلیون آن به ظاهر صادر میشده است. اما چه قدرش به ملت ایران میرسیده است؟ هیچ. ۱۶ درصدی که میگویند هم در حساب مشترک بین مثلا ایران و آمریکا بود، اما آنها برای این کشور تعیین میکردند و میگفتند شما هواپیما و تانک بگیرید و نیروی نظامیتان را قوی کنید. به خاطر اینکه سیاستهای آنها اینجا پیاده شود؛ نه اینکه مردم از این صادرات نفت استفاده کنند.
امام آگاهی بخشی و اطلاعرسانی کرد به تمام ملتهایی که واقعا ناآگاه بودند؛ مخصوصا ملتهای مسلمان و ملتهایی که دنبال آزادی خودشان بودند. الآن آمریکا و اسرائیل نمیتوانند کاری کنند. شاید دزدکی و در نیمههای شب یک ترور و کارهای اینچنینی انجام دهند، اما ابدا این نیست که بخواهند در یک کشور دخالت کنند و حاکمیت آنجا را تغییر بدهند. چون ملتها آگاه شدهاند و کشور خودشان را آنچنان اداره میکنند که مورد غضب استکبار جهانی قرار گرفته است.
خاطره اولین دیدارتان با حضرت امام، که ظاهرا سال ۶۱ اتفاق افتاده، را برای ما بفرمایید. چه جمعی در آن دیدار حضور داشتند؟ و اگر از رهنمودهای حضرت امام در آن دیدار چیزی به خاطر دارید، برای ما بگویید.
بعد از عملیات إلی بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) تصمیم گرفته شد که فرماندهان خدمت حضرت امام برسند. من آن موقع سپاه تهران بودم و به تیپ محمد رسول الله (ص) کمک میکردیم. اما فرمانده حاج احمد متوسلیان بود. خدا روحش را شاد کند. چون بعد از عملیات به سوریه و لبنان رفتند و با شناختی که من از روحیات حاج احمد دارم، میدانم که قطعا جلوی آن فالانژیستهایی که این چهار نفر را در دژبانی گرفتند، ساکت نایستاده و با آنها درگیر شده و همان جا شهیدش کردهاند. اما با این حال ما میگوییم ان شاء الله که زنده است، خودش را میخواهیم و اگر هم شهید شده پیکرش باید داده شود و ما از این رژیم خبیث طلب داریم.
ایشان داشت پیش مقام معظم رهبری میرفت، که آن موقع رئیس جمهور بود. با یکی از برادرها بودیم، گفت من باید به جلسه بروم و بلافاصله باید برگردم، چون در جماران خدمت حضرت امام دیدار هست. ما سریع به جماران آمدیم و طوری شد که تقریبا صحبتهای دیدار اصلی شده بود که آقا محسن و فرماندهان بودند. ما دیر رسیدیم و به حضرت امام گفتند حاج احمد آمده و یکی دو نفر دیگر از برادران هم دیر رسیده بودند و ما پنج شش نفری خدمت حضرت امام رفتیم؛ اما فقط دستبوس بود. بعد که بیرون آمدیم، جلوی حسینیه یک عکس خیلی ماندگار گرفته شد.
واقعا تمام هستی امام در همان اتاق و حسینیه بود و همه سیاستها در همان خانهای که معلوم است خیلی بزرگ هم نیست، ختم میشد. همه تعجب میکردند که رهبران دیگر برای خودشان کاخ و ستادهای بزرگ ایجاد میکردند، اما ایشان خیلی محدود و با همان اطمینانی که به شاگردان خودش داشت، کار را اداره میکردند و به بهترین نحو جنگ را اداره و تمام توطئهها را خنثی کردند.
من در هر عملیاتی میدیدم موقعی که آقا محسن از پشت بیسیم یک جمله یک خطی، نیم خطی و یا حداکثر یک و نیم خطی را برای ما میخواند و میگفت حاج احمد آقا از قول امام این پیام را داده، انگار دهها لشکر به جبهه آمده است.
امام علاقه خاصی هم به رزمندهها داشت؛ لذا یادم هست که اول سال ۶۶، بعد از عملیات کربلای ۵ از آقای هاشمی درخواست کردیم که رزمندگان لشکر ۲۷ دیداری خدمت ایشان داشته باشیم. یادم هست که ششم فروردین سال ۶۶ آمدیم و یک صفحه و خردهای نوشته بودیم و جلوی ابهت امام خیلی سخت بود. اما در شور و نشاط عجیبی بودیم که برای خودم خیلی به یادگار مانده که جلوی امام توانستیم بیانیه محکمی قرائت کنیم که جنگ را ادامه میدهیم و در مقابل هرکس هم باشد، ما فقط منتظر امر شما هستیم.
آن موقع من ۳۲ سالم بود. یعنی هرکدام از بچههایی که در جایگاههایی بودند و خدمت حضرت امام میآمدند، همین که اجازه میدادند جلوی ایشان صحبت کنیم برای ما خیلی بزرگی و افتخار بود؛ لذا در نهایت میخواهم بگویم که حضرت امام قلبها را تسخیر کرده بود. آن هم برای مادیات و پست و مقام نبود؛ چون عاشق امام بودند. یعنی موقعی که حضرت امام فرمودند به ارتش کمک کنید و جلوی پیشروی دشمن را بگیرید، یادم نمیرود که خیلی از رزمندهها سلاح نداشتند و یعنی با دست خالی به جبهه میرفتند.
شما حساب کنید، دشمنی که تا دندان مسلح و آمده بود که سه روزه استان خوزستان را بگیرد و هفت روزه به تهران برسد، توسط همین نیروها چه بلایی سرش آمد. همان چیزی که حضرت امام گفتند و سال ۴۲ فرمود سربازان من در گهواره هستند. نه اینکه بگوییم آدمهای مسن نبودند، حبیب بن مظاهرها بودند، اما عمدتا دست خود جوانان بود و در انقلاب، دفاع مقدس و مقابله با توطئهها عاشقانه در صحنه بودند که باعث موفقیت شد.
غیر از خاطرهای که فرمودید سال ۶۶ در ایام عید خدمت حضرت امام آمدید، آیا پیش آمد که شما ایام عید ملاقات حضرت امام بروید و یا این ایام در جبهه باشید و پیامی از سوی حضرت امام دریافت کنید؟
نه؛ چون اگر عملیات میشد، مثل والفجر ۸، دائم آنجا بودیم. عملیات والفجر ۸ که ۲۰ بهمن ۶۴ شروع شد و تا ۳۱ فروردین ۶۵ ما مستمر در منطقه فاو بودیم.
در این مدت پیامی از سوی حضرت امام به جبهه آمد؟
بله؛ البته من خاصش را میگویم. من آن موقع مجروح شده بودم در بیمارستان در حال مداوا بودم. اما خدا شهید بزرگوار حاج ابراهیم همت را رحمت کند که در همان جزیره شمالی هورالعظیم به شهادت رسید.
حضرت امام آنجا پیامی داده بودند که حفظ جزایر واجب است. به خاطر همین یک جمله حضرت امام، همت سوار موتور شد که به خط برود و مورد تیر مستقیم تانک قرار گرفت. من مجروح و در بیمارستان نجمیه بستری بودم که پیکر ایشان را آوردند و دیدم گلوله تانک صورتش را برده بود.
در عملیات کربلای یک اول سال ۶۵ عراقیها میخواستند تلافی فاو را جایی در بیاورند. ۹ عملیات کردند که از جمله آنها گرفتن شهر مهران بود. رسانههای استکباری و صهیونیستی هم دست آنها بود و میگفتند ایران کاری نکرده که فاو را گرفته، ما هم مجددا مهران را گرفتیم.
من یادم هست آقا محسن در جلسه فرماندهان گفت حاج احمد آقا سه بار با من تماس گرفته و از قول حضرت امام گفته مهران آزاد شد یا نه؟ یعنی درست است آن موقع فضای مجازی نبود، اما امام رسانههای بیگانه را دنبال میکرد که ببیند آنها چه میگویند. اخبار و اطلاعات را هم از آنجا و هم از داخل، همه جا منابع داشت و میگرفت.
عراقیها میخواستند کار بسیار بزرگ بچهها در گرفتن فاو را خنثی یا کم اثر کنند. اینجا بود که حضرت امام سه بار پیگیری کرده بودند.
ما بعد از فاو و ۷۵ شبانه روز درگیری شدید و شهید و زخمی دادن، موقعی که گفتیم حضرت امام سه بار از طریق حاج سید احمد آقا پیگیری کردهاند که مهران آزاد شد یا نه، میگفتیم باید با همین نیروها مهران را بگیریم که حرف امام عملی شود. آنجا ما شش سال هم در جنگ تجربه پیدا کرده بودیم. حساب کردیم تجهیزاتی که ما داریم با چیزی که برای عملیات برآورد کردهایم اصلا قابل مقایسه نیست. اما در نهایت گفتیم که باید عملیات کنیم.
شب دهم تیر ماه سال ۶۵ عملیات مهران را شروع کردیم و به لطف خدا نه تنها شهر مهران آزاد شد، بلکه ارتفاعات قلاویزان که مرکز کنترل منطقه بود را هم گرفتیم و به شهر زرباطیه عراق مشرِف شدیم و ضربه مهلکی بر پیکره ارتش بعث عراق وارد و حرف امام دقیقا عملیاتی و پیاده شد. اتفاقا در آن عملیات با کمترین تلفات توانستیم با این موفقیت از صحنه بیرون بیاییم.
دو سه سؤال هم راجع به مقاطع حساس سیاسی کشور از شما داشتیم. یکی اینکه اولین اعتراضات خیابانی پس از پیروزی انقلابی ظاهرا سال ۷۳ در اسلامشهر اتفاق افتاد که شما آن زمان در سپاه بودید. به نظر شما علت این حوادث چه بود؟
بعد از پایان جنگ و پذیرش قطعنامه، آقای هاشمی در نماز جمعه و مصاحبهها مردم را به یک زندگی دنیایی دعوت کرد. برای خانوادههای شهدا، ایثارگران و کسانی که با کلام امام به صحنه آمده بودند و حالا حضرت آقا رهبر شده بودند، اینکه باید آن لباسها را در بیاوریم و به پیشرفت و توسعه کشور فکر کنیم سنگین بود و باید بگوییم اعتراضات بیشتر در این وادی بود.
نظر ایشان این بود که یک جمهوری اسلامی عین آلمان و ژاپن درست شود که ما فقط به دنیای مردم فکر کنیم. در صورتی که حضرت امام و خود حضرت آقا که رهبر شده بودند، نظرشان رسیدگی به مستضعفین بود. ما نمیگفتیم زیربناها و زیرساختها درست نشود. هیچ موقع مردم این را نمیگفتند. مردم میگفتند این روشی که دولت دنبال میکند چیزی نیست که امام و رهبری میخواهند.
یعنی جنس اعتراضات با چیزی که در سالهای ۹۶ و ۹۸ اتفاق افتاد متفاوت بود؟
اصلا خیلی فرق میکند. اما تقریبا آن هم در همین راستا است. در سالهای ۹۶ و ۹۸ هم تبعیض بود و طوری رفتار میشد که دولتمردان هر کاری کردند کسی حرفی نزند. اگر با آمریکا مذاکره کردند و به هر نتیجهای رسیدند، ما سیاستهای آنها را پیاده کنیم.
دولتمردان داشتند این را دنبال میکردند که سیاستهای بانک جهانی یا اقتصاددانان جهانی را دنبال کنیم. آن موقع میگفتند چرا ما باید طوری مدیریت کنیم که تورم مثلا به ۴۹.۵ درصد برسد؟ آن موقع تورم به ۴۹.۵ درصد رسیده بود و مردم خیلی تحت فشار بودند و عکس العمل نشان دادند.
اما بالأخره آقای هاشمی هم قبل از انقلاب و هم زمان دفاع مقدس اعتباری داشت. مثلا حضرت امام میفرمودند «جنگ، جنگ، تا رفع فتنه»، اما آقای هاشمی و آقای روحانی میگفتند «جنگ، جنگ، تا یک پیروزی». ما پیروزی را در والفجر ۸ به دست آوردیم. چرا حل نشد؟ چون امام میگفت به آمریکا و امثال اینها نمیشود اعتماد کرد و اینها شیطان هستند؛ خیال نکنید اگر یک پیروزی به دست بیاورید میتوانید از آنها امتیاز بگیرید.
در هشتساله آقای روحانی هم همان سیاستهای آقای هاشمی بود. نمیخواهم بگویم آقای هاشمی زحمت نکشیده اند، میخواهم بگویم آن تفکر سیاسی، مخصوصا سیاستهای اقتصادی، اشکال داشت. میگفتند اگر طبقه پایین له شدند هم شدند عیبی ندارد؛ اما حضرت امام همیشه از آنها دعوت میکرد. نه اینکه بگوییم کسانی که ثروت دارند کنار گذاشته شوند، فرق میکند. امام میگفت انقلابی که ما به پیروزی رساندهایم و میخواهیم تداوم بدهیم، باید به محرومین رسیدگی کنیم؛ نه فقط به فکر یک عده خاص باشیم.
اینجا بود که اعتراضاتی در مشهد و اسلامشهر اتفاق افتاد و در نهایت خود مقام معظم رهبری تأکید داشتند و الحمدلله با درایت ایشان حل شد. اینها میخواستند تفکر جمهوری اسلامی را کنار بگذارند و به اسم اصلاح طلبی تفکر غربی را بیاورند. اگر میخواستند اصلاح کنند، مشخص بود چه چیزی را میخواهند اصلاح کنند.
شما نگاه کنید که مثلا آقای اکبر گنجی که آن موقع بیشتر از همه شلوغ میکرد و سردمدار شده بود، خودش پاسدار بود، اما یک روز هم جبهه نیامد. در صورتی که حضرت امام میگفت اولویت امروز، جنگ است. یک روز هم نیامد و آخرش هم دیدیم رفت و پناهنده شد. یعنی اینها نفوذ کرده بودند؛ و آن وقت میگفتند ما اصلاح طلب هستیم. اگر اصلاح طلب بودی اول باید خدمت میکردی و بعد چیزی که مورد اصلاح بود را اصلاح میکردی. اما این نبود.
اینها جمله یا کلمهای را استفاده کردند که از آن سوء استفاده میکردند. چون بالأخره میگفتند میخواهند اصلاح کنند. اگر میخواهید اصلاح کنید اول باید خدمت کنید. حضرت امام اصلاح کرد و گفت تمام قوانین طاغوت باید کنار برود و قوانین اسلامی به جای آن بیاید.
با اینکه ما هنوز هم ادعا نداریم همه قوانین اسلام پیاده شده است. مثلا بانکداری ما هنوز به آن صورت اسلامی نیست و خومان میدانیم باید اصلاح شود. اما اینها باید اصلاح شود نه اینکه بگوییم اصلاح طلبی، اما بخواهیم دوباره تفکر آمریکاییها را حاکم کنیم. آخرش هم امثال این افرادی که مدعی بودند، رفتند به تفکری که ما میگفتیم پناهنده شدند؛ لذا باید همان چیزی که باعث پیروزی شد را به کار بگیریم.
اگر مردم به صحنه نمیآمدند حضرت امام چه کار میتوانست بکند؟! کاری نمیتوانست بکند. پس هم باید یک رهبر الهی به تمام معنا باشد، که خودساخته باشد و چیزی برای خودش نخواهد، عین حضرت امام و مقام معظم رهبری؛ و هم مردمی که ولایتمدار باشند. این دو لازم و ملزوم همدیگر برای تشکیل یک حکومت اسلامی هستند. اگر رهبر خوب نباشد، مردم هم نمیدانند چه کار کنند.
در صدر اسلام هم همین طور شد. مردم آقا علی بن ابیطالب (ع) را نشناختند و لذا همراهی نکردند. اما آقا علی بن ابیطالب (ع) تک و تنها چه کار کرد؟ سرش را به چاه میکرد و یا در نخلستانها با خدای خودش راز و نیاز میکرد. بیش از چهار سال و ۹ ماه آقا علی بن ابیطالب (ع) نتوانست حکومت کند. آن هم آنقدر سرش بلا آوردند که با صبر الهی ایشان توانست این مدت را حکومت کند.
آن وقت ضلع سوم اینجا «کارگزاران» هستند. کسانی که مسئولیت میگیرند هم باید ساده زیست، برنامه ریز، پر کار، مردمدار و فعال باشند و هم دلسوز و متعهدانه کار کنند. آن وقت میبینید که هم مردم خیالشان راحت است و هم کارگزاران کارشان را خوب پیش میبرند و هم سیاستها از طرف ولایت قشنگ اعمال میشود.
من سؤال آخر را میپرسم که چه طور شد شما ضرورت احساس کردید و از لباس سپاه به لباس سیاست و نمایندگی مجلس آمدید؟
من عرض کردم که یادم هست از هشت سالگی حضرت امام را شناختم. پس ما سیاسی بودهایم و بر اثر ضرورت [به سپاه آمدیم]. یک تجربهای در مشروطه هست که انقلاب مشروطه به پیروزی رسید، ولی یک بازوی قوی نبود که بتواند توطئهها را خنثی کند.
اینجا هم لیبرالها مثل آقای بنی صدر، نهضت آزادی، جبهه ملی و امثال اینها میخواستند در قانون اساسی «گارد ملی» را جا بیندازند؛ آن هم زیر نظر رئیس جمهور باشد. اما یاران حضرت امام مثل شهید بهشتی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی گفتند «سپاه پاسداران» باشد. این سپاه پاسداران در اصل بازوی ولایت است.
سپاه بود که جلوی ضد انقلاب ایستاد و جلوی توطئهها را یکی پس از دیگری گرفت. عزیزان ارتش یک وظایف مشخصی داشتند. اما قانون اساسی میگوید سپاه حافظ دستاوردهای انقلاب اسلامی است و وظیفهاش این است که این کارها را بکند. کمیته انقلاب اسلامی مردمی بود و خیلیها از کمیته به سپاه آمدند. اگر [کمیته]نبود، همان ماههای اول کار تمام میشد و انقلاب شکست میخورد.
اصلا این را بگویم که من فوتبالیست بودم و در سطح باشگاهی و ملی بازی میکردم. اما دیدم اینجا باید امام را یاری کنیم و گفتم همه آنها را پشت سر میگذارم و به اینجا میآیم. الآن هم من یک پاسدار هستم. اول یک پاسدار هستم و بعد نماینده ام؛ نه اینکه نمایندگی برای من یک چیزی باشد. ما میگوییم الآن در بحث نظامی هرچه جوانان بیشتر جذب شوند، ما جا را خالی کنیم تا این عزیزان بیایند. اما تجاربمان را به قانونگذاری ببریم.
این نیست که بگوییم الآن سیاسی شدهایم و سیاسی کاری کنیم. بیشتر باید تجاربمان را به قانونگذاری ببریم و به امید خدا بتوانیم در اینجا کاری کنیم که قانونهای دقیق و درست به جا بگذاریم تا چهارچوب مملکت را خیلی خوب جلو ببریم. مخصوصا با دولت آقای رئیسی و مجلسی که روحیه شادابی دارد، ان شاء الله بتوانیم کاری کنیم که مردم نفع ببرند و پیشرفت کشور را به عینه ببینیم و طوری عمل کنیم که دشمنان ناامید شوند.
چون الحمدلله در مسائل نظامی و سیاسی مملکت توانسته گلیم خود را از آب بیرون بکشد و در مباحث اقتصادی و فرهنگی هم ان شاء الله باید این کار را انجام بدهیم.