پرسش اساسی این است که آیا روسیه در صورت فقدان اقدامات به زعم منتقدان تحریک آمیز غرب به سمت و سویی که از زمان ریاست جمهوری پوتین در سال ۲۰۰۰ میلادی در پیش گرفته حرکت نمیکرد؟ البته نمیتوان به مفروضات تاریخی پاسخ قطعی داد، اما دلایل متعددی وجود دارند که نشان میدهند پوتین در غیاب اقدامات غرب نیز مسیر کنونی را میپیمود.
فرارو- فرانسیس فوکویاما؛ در بحثهای مطرح شده درباره بحران کنونی اوکراین شاهد بخش زیادی از استدلالها در این باره بودیم که به طور نامحسوسی نه پوتین بلکه ناتو و امریکا را مقصر قلمداد کرده بودند. این نوعی تجدیدنظر طلبی تاریخی است که در مقالهای با عنوان "آناتومی یک اشتباه" توسط "مایک ماندلبام" همکار سابق من در دانشگاه جانز هاپکینز (در واقع، استاد سابق من در هاروارد) مطرح شده است. این یک استدلال جدی است که توسط یک پژوهشگر جدی نوشته شده و شایسته پاسخ است.
برخلاف "تاکر کارلسون" مجری تلویزیونی حافظه کار که ادعای پوتین مبنی بر آن که ناتو در پیکربندی کنونی خود تهدید امنیتی دائمی برای روسیه به شمار میرود را پذیرفته هیچ پژوهشگر آگاهی این ادعا را به رسمیت نمیشناسد. ادعای "ماندلبام"، "توماس فریدمن" ستون نویس "نیویورک تایمز" و دیگر همفکران آنان، اما تاریخی است.
آنان میگویند گسترش قلمروی حضور ناتو در دهههای ۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی ناقض تعهد مقامهای غربی مبنی بر عدم گسترش قلمروی آن پیمان بود و کشورهای غربی عضو ناتو از ضعف و آسیب پذیری روسیه در برهههای خاص تاریخی به نفع خود بهره برداری کردند که باعث رنجش خاطر روسیه شد. از دید آنان گسترش طلبی ناتو سبب شد تا روسیه به یک رقیب استراتژیک بلند مدت برای غرب تبدیل شود.
در زمان اولین توسعه ناتو در سال ۱۹۹۹ میلادی با بحث درباره عضویت لهستان، مجارستان و جمهوری چک استدلالهای مشابهی طرح شده بود و با دور دوم گسترش دامنه ناتو در سال ۲۰۰۴ میلادی با طرح موضوع عضویت بلغارستان، کشورهای حوزه بالتیک، رومانی، اسلواکی و اسلوونی، آلبانی، کرواسی، مونته نگرو و مقدونیه شمالی این استدلال و بحثهای مشابه ادامه یافتند.
تردیدی وجود ندارد که توسعه طلبی ناتو خشم روسها را برانگیخته است و سیاستمداران آن کشور از طیفهای مختلف سیاسی از جمله "بوریس یلتسین" سلف پوتین نیز با آن مخالفت کردند. منتقدان گسترش قلمروی ناتو استدلال میکنند که یک حوزه نفوذ طبیعی در اطراف روسیه وجود دارد و در مورد آن اصطلاح "خارج نزدیک" را به کار میبرند یعنی جمهوریهایی که پیشتر بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بودند، اما اکنون کشورهای مستقلی هستند.
پرسش اساسی این است که آیا روسیه در صورت فقدان اقدامات به زعم منتقدان تحریک آمیز غرب به سمت و سویی که از زمان ریاست جمهوری پوتین در سال ۲۰۰۰ میلادی در پیش گرفته حرکت نمیکرد؟ البته نمیتوان به مفروضات تاریخی پاسخ قطعی داد، اما دلایل متعددی وجود دارند که نشان میدهند پوتین در غیاب اقدامات غرب نیز مسیر کنونی را میپیمود.
اولین مورد مرتبط با هویت ملی روسی است. هویت روسی تا حد بسیار بیش تری در مقایسه با اکثر لیبرال دموکراسی مدرن حول محور توانایی روسیه برای تسلط برای همسایگان نزدیک آن کشور شکل گرفته است. در اوایل دهه ۹۰ میلادی، بین ملی گرایان روس بحثهایی درباره دو رویکرد کوچک و بزرگ بودن وسعت سرزمینی روسیه در گرفته بود و در نهایت طرفداران لزوم بزرگ بودن قلمرو و وسعت جغرافیایی سرزمینی روسیه پیروز شدند.
جریانهای روسوفیل و اسلاووفیل در اندیشه روسی قرن نوزدهم میلادی تقویت شدند و بخشی از انگیزه روسیه در حمایت از صربستان در جریان منازعات بالکان در دهه ۹۰ میلادی بودند. این احساسات، بخشی از ادعای امروزین پوتین را شامل میشوند مبنی بر آن که روسها و اوکراینیها "یک ملت" هستند. (حتی الکساندر سولژنیتسین که روزگاری قهرمان لیبرالهای غربی قلمداد میشد نیز در این باره با پوتین هم نظر است).
منتقدان گسترش قلمروی ناتو بر این باورند که هویت ملی روسیه بدون اقدامات به زعم آنان تحریک آمیز غرب به سمت لیبرال تری حرکت میکرد و به گونهای صحبت میکنند که گویی روسیه تنها یکی از کشورهای اروپایی است که به تهدیدات امنیتی واقعی واکنش نشان میدهد.
واقعیت آن است که در تفسیر نیات روسیه در قبال همسایگان آن کشور باید در نظر داشت که دولتهای عضو اتحاد جماهیر شوروی سابق یا عضو پیمان ورشو تحت سلطه روسیه زندگی میکردند و تمایل آن کشورها برای عضویت در ناتو و ناامیدی شان در صورت عدم پذیرش عضویت به دلیل رسیدن به این درک بود که روسیه بدون توجه به اقدامات غرب بار دیگر به دنبال تسلط بر آنان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود.
مشکل دیگر در مورد منتقدان گسترش قلمروی ناتو آن است که این طیف این فرض را پذیرفته اند که قدرتهای بزرگ باید حوزه نفوذ داشته باشند. این ایدهای قرن نوزدهمی است و متعلق به زمانی است که ایالات متحده تحت عنوان دکترین مونرو آن را پذیرفت. با این وجود، این ذهنیت در قرن بیستم با ظهور مفاهیمی، چون حاکمیت ملی و دموکراسی از بین رفت. در هر صورت هیچ امر "طبیعی"ای در مورد کنترل شوروی بر کشورهای عضو پیمان ورشو سابق وجود نداشت.
آن کشورها توسط اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال ۱۹۴۵ میلادی فتح شده بودند و توسط دولتهای دست نشانده شوروی اداره میشدند. به همین دلیل است که زمانی از آن کشورها تحت عنوان "ملتهای اسیر" یاد میشد. این کشورها همگی دیوانه وار به دنبال ورود به ناتو بودند، زیرا میدیدند که زمان ممکن است تغییر کند.
آنان مهرههای یک صفحه شطرنج جهانی نبودند که واشنگتن و مسکو بتوانند با یکدیگر مبادله کنند. ورود آنان به اتحاد غربی به سادگی باعث احیای استقلالی شد که آن کشورها پیش از سال ۱۹۴۵ میلادی از آن برخوردار بودند.
این بدان معنا نیست که ناتو میتوانست یا میبایست بی رویه قلمروی خود را گسترش میداد. ناتو اساسا یک معاهده امنیتی است که بر اساس تضمین ماده پنجم آن بنا نهاده شده است مبنی بر آن که حمله به یک عضو ناتو به مثابه حمله به همه اعضای آن پیمان قلمداد میشود.
کشورهایی که واقعا نمیتوان توسط ناتو از آنان دفاع به عمل آورد باید با موانع زیادی برای ورود به آن پیمان مواجه شوند. این یک موضوع اصولی نیست بلکه یکی از مسائل مرتبط با جغرافیای فیزیکی و لجستیک نظامی است. به همین دلیل است که من با پیشنهاد عضویت اوکراین و گرجستان در ناتو در زمان اعلامیه بخارست در سال ۲۰۰۸ میلادی مخالف بودم چرا که در صورتی که این کشورها با حملهای مصمم از سوی روسیه مواجه شوند هیچ راه واقع بینانهای برای اجرای تعهد ماده پنجم وجود ندارد.
البته چنین درکی از ناتو مشکل خاصی را برای کشورهای بالتیک از جمله استونی، لتونی و لیتوانی ایجاد میکند. پژوهشهایی از جمله مطالعهای تازه توسط اندیشکده "رَند" نشان میدهد که ناتو نمیتواند از آن کشورها در برابر تهاجم روسیه دفاع کند و با معیاری که من مطرح کردم این کشورها نباید در سال ۲۰۰۴ میلادی به عضویت ناتو پذیرفته میشدند.
با توجه به این که همه آن کشورها دموکراسیهای پر جنب و جوشی با مشکلات اندکی از نظر فساد و حکمرانی مواجه هستند در برابر سایر اعضای ناتو یعنی کشورهایی مانند رومانی و بلغارستان قرار گرفته اند که در وضعیت متفاوتی به سر میبرند. تنها میتوانم بگویم که این خبر خوبی است که آن کشورها در حال حاضر درون ناتو و نه در حال خروج از آن هستند.
وضعیت فعلی این کشورها قدری شبیه شرایط برلین غربی در طول جنگ سرد است: یک پاسگاه غیرقابل دفاع که ناتو با استقرار نیروهای تریپ وایر در آنجا از آنان محافظت میکند. (نیروهای تریپ وایر نیروهایی هستند که هرچند از نظر تعداد و شاید حتی توانایی نظامی از نیروهای رقیب وزن کم تری دارند، اما صرفِ حضورشان در خاک کشورِ متحد همزمان یک "پیام" (یا نشانهای از اتحاد) و هم یک ارزش استراتژیک مهم در حوزه بازدارندگی را در خود جای داده است). این دقیقا همان کاری است که امروز باید با بالتیک انجام دهیم.
البته من امروز نمیتوانم اثبات کنم که تجاوز کنونی روسیه بدون توجه به گسترش قلمروی ناتو رخ داده با این وجود، نمیتوانم این استدلال منتقدان گسترش قلمروی ناتو را نیز بپذیرم مبنی بر آن اگر ناتو قلمروی خود و فعالیت هایش را گسترش نداده بود امروز با روسیهای لیبرالتر و غیر تهاجمیتر مواجه بودیم. آن چه تاریخ به ما نشان میدهد خلاف استدلال این طیف را اثبات میکند.
داستان زندگی و سخنان پوتین به وضوح نشان میدهد که او همیشه بر این باور بوده که تمام اتفاقات از زمان فروپاشی دیوار برلین به این سو فجایعی بزرگ برای روسیه بوده اند. خواستههای مسکو از ناتو که در چند هفته گذشته مطرح شد هدف او را مبنی بر معکوس کردن کل نتیجه پایان جنگ سرد روشن میسازد.
اگر واشنگتن، برلین و لندن از توصیه "مایک ماندلبام" پیروی میکردند و در برابر درخواستهای کشورهای اروپای شرقی برای پیوستن به ناتو مقاومت میکردند نیروهای نظامی روسیه امروز به جای اوکراین پشت دروازههای لهستان و کشورهای بالتیک مستقر شده بودند.
منبع: آمریکن پرپس
ترجمه: فرارو