«این دهکده روی یک صخره منفردی در یک تنگه یا دره باریکی، سر شاهراه اصفهان به شیراز قرار گرفته است. بیشتر خانهها که روی لبه صخره ساخته شدهاند پنجره و بالکن (بالاخانه) و مبال دارند. ساختن پنجره در مقایسه با سایر محلهای محصور (خانه و حیاط) پیشرفتی بهشمار میرود.»
دکتر عبدالمهدی رجایی در دنیای اقتصاد نوشت: در جاده اصفهان به شیراز، بعد از امینآباد (که آن هم قلعهای زیبا دارد) به صخرهای بزرگ و عجیب برخورد میکنیم که دهها متر ارتفاع آن است و روی این صخره کشتیمانند، خانههای اهالی روستا معلوم است. امروز کسی در خانهها زندگی نمیکند؛ اما اینکه روزگاری بشر تصمیم گرفته بود بالای این صخره خانههای کوچک و چندین طبقه بسازد و روی این صخره را که در یک دشت مسطح بود، برای زندگی خویش انتخاب کند، نشاندهنده وضعیت ناامنی بوده است که شاید قرنها در آنجا حکمفرمایی میکرد. ناامنی بشر را به کشیدن دیوار به دور آبادی و کندن خندق کشاند؛ این هم یک راه گریز از ناامنی بود: رفتن به بالای صخره، جایی که اگر صدها لشکر هم در پایین جمع شوند، دستشان به اهالی نمیرسد.
فقط یک پل صخره را به زمین اطراف متصل میکند که آن را هم میشود برداشت تا صخره بهصورت یک جزیره غیر قابل دسترس درآید. این روستا در دوران قاجار مورد توجه چندین نفر از گردشگرانی قرار گرفت که از آنجا گذر کرده بودند. آنها در عین اینکه از اوضاع عجیب روستا و قرارگرفتن آن بر بلندی، خانههای چندطبقه و بالکنهایی که رو به صحرا باز میشد، حیرت میکردند، طرحهایی را هم برای بهبود وضعیت روستا داشتند؛ بهخصوص راجع به سیستم الگوی روستا که بهدلیل استقرار روی صخره سنگی بسیار بد بود. گویا اهالی ناچار بودند فاضلاب خود را روی هم تلنبار و بعدها بهعنوان کود از آن استفاده کنند. این امر در آن فضای کوچک بسیار چهره روستا را زشت میکرد. اطلاعات مردمشناختی که دیولافوا درباره اهالی و ساکنان اینجا بیان میدارد هم بسیار جالب توجه است. این که «نان» آنجا شهرتی داشته و شغل بیشتر مردم هم نانوایی بوده است، یا اینکه وضعیت مردم در سالهای پربار خیلی مرفه و خوب بوده است. ما در اینجا دو متن زیر را از دو سیاح خارجی میآوریم که در دوران ناصرالدینشاه از ایزدخواست بازدید کرده و آنجا را توصیف کردهاند.
ارنست هولستر، عکاس معروف آلمانی که در اصفهان سکونت داشت، یکی از کسانی است که از وضعیت خانهها و شکل روستا بسیار متعجب شده و حتی عکسی از آن را در کتاب خود آورده است (این از معدودعکسهای هولستر در خارج از شهر اصفهان است). او درباره ایزدخواست نوشت: «این دهکده روی یک صخره منفردی در یک تنگه یا دره باریکی، سر شاهراه اصفهان به شیراز قرار گرفته است. بیشتر خانهها که روی لبه صخره ساخته شدهاند پنجره و بالکن (بالاخانه) و مبال دارند. ساختن پنجره در مقایسه با سایر محلهای محصور (خانه و حیاط) پیشرفتی بهشمار میرود.» او راهحلی که برای معضل فاضلاب روستا ارائه میدهد، استفاده از لولههای سفالی است که تمبوشه گفته میشد: «مبالها (توالتها) را میشد به وسیله تعبیه راه آبهای تنبوشهدار در جهت قسمت پایین کوه که در نتیجه همه جایش کثیف است، اصلاح کرد. چاهی عمیق که در کوه کندهشده آب این محل را در صورت احتیاج و موقعی که در محاصره قرار گرفته باشد، تامین میکند. از روی پلی باید گذشت تا به این محل رسید.» البته مردم روستا گویا در همان زمان ناصرالدینشاه نیز از تنگی جا به ستوه آمده و از بالای صخره به پایین آمده و در جاهای اطراف مشغول ساختن خانه بودند. شاید امنیت و آرامش عصر ناصرالدینشاه مردم را قانع کرده بود که دیگر از راهزنان خبری نیست و میشود به پایین آمد! «در سالهای اخیر به این خانهها توجهی نشده و دارند رو به فنا میروند. نه چندان دور از صخره، کمی بالاتر، روی زمین مسطح دارند ده تازهای میسازند» (هولستر، ۱۳۵۵: ۸۴) .
شخص دیگری که ایزدخواست برایش جالب بوده و راجع به آن در سفرنامه خود مطلبی گفته، مادام دیولافوا است. این زن فرانسوی که در عصر ناصرالدینشاه همراه شوهرش ایران را گشته است؛ درحالیکه سوار بر قاطر، در کاروانی بود که اصفهان را به سمت شیراز ترک میکرد، شب را در کاروانسرای عباسی که در دشت قرار داشت، گذراند. او صبح زود با روشنشدن هوا، متوجه صخرهخانهای شد که با هیبت تمام در جلوی کاروانسرا سینه سپر کرده بود.
او در سفرنامهاش نوشت: «این قصبه روی صخره عظیمی که تقریبا ۵۰۰متر طول و ۱۷۰متر عرض دارد، در میان دشت پر حاصل و باغهای سرسبز سر برآورده است و منظره قشنگ و چشمگیری دارد. دیوارهای خانهها در سراشیبی این صخره بهطور قایم در بالای یکدیگر قرار گرفتهاند. این قلعه طبیعی توسط پلی با دشت ارتباط دارد و در طول آن، کوچههای متوازی امتداد یافته است و از تمام خانهها منظره دشت و بیابان دیده میشود. بازشدن درها بهسوی دشت و دوربودن از خندق و طرز تهویه این منازل به هم فشرده به کلی بر خلاف اصول معمولی کشور ایران است» (دیولافوا: ۳۶۱). اطلاعات او راجع به جمعیت و مردم یزدخواست هم شنیدنی است: «جمعیت یزدخواست که نسبت به وسعت قصبه زیاد به نظر میآیند، از زندگانی بلندپروازانهای که شعرای ایران به تعریف و توصیف آن پرداختهاند، بهرهمند هستند. این راحتی از حاصلخیزی زمین و آبهای فراوان است که در هنگام بهار از هر طرف این صخره مانند سیل جاری میشوند و زراعت حبوبات را سهل میکنند.» البته همین جمعیت معاششان از طریق شاطری و نانوایی بود: «نان ایزدخواست در خوبی شهرتی پیدا کرده است. به هر حال من در تبریز تعریف نان این قصبه را شنیده بودم. اهالی این دهکده اغلب نانوا یاخمیرگیر هستند و مالالتجاره خود را مانند شیرینیهای مونتیلمار در معرض فروش قرار میدهند. مسافران از این نان زیاد میخرند و بهعنوان ارمغان با خود میبرند. یا برای روزهای دیگر آن را ذخیره میکنند... صرفنظر از شهرت نان، تجارت و کسب در اینجا منصفانه است و مسافران را مانند سایر جاها لخت نمیکنند. آذوقه و میوه با بهای کم و با وزن به فروش میرسد و تا از ترازو عبور نکند، خریدار یا فروشنده از معامله راضی نمیشوند» (دیولافوا: ۳۶۳).