اطرافیانم مدام به من میگفتند تو هنوز جوانی ازدواج کن و من هم که واقعا جایی برای ماندن و زندگی نداشتم دوباره ازدواج کردم اینبار هم با مردی ازدواج کردم که حدود ۲۰ سالی از من بزرگتر بود، همسر اولش فوت کرده بود و ۴ بچه داشت، سیامک وضع مالی بسیار خوبی داشت. مدام سفرهای خارجی میرفت. من هم همراهش بودم. بسیار به من ابراز علاقه میکرد، اما بعد از چند سال زندگی به دلیل بیماری فوت کرد.
وقتی خانوادهام مرا به مرد مورد علاقهام ندادند و با ازدواج ما مخالفت کردند، برای لجبازی با آنها به یکی از خواستگارانم که ۲۰ سال از خودم بزرگتر بود و همسر اولش او را به دلیل اعتیاد، ترک کرده بود پاسخ مثبت دادم و ازدواج کردم. ازدواج اولم به دلیل لجبازی با خانواده و دو ازدواج دیگرم از سر بیپناهی و بیخانمانی بود.
به گزارش ایلنا، گاهی اوقات از سر بیپناهی ازدواج میکنی، گاهی اوقات از سرلجبازی؛ من هم وقتی خانوادهام مرا به مرد مورد علاقهام ندادند و با ازدواج ما مخالفت کردند، برای لجبازی با آنها به یکی از خواستگارانم که ۲۰ سال از خودم بزرگتر بود و همسر اولش او را به دلیل اعتیاد، ترک کرده بود پاسخ مثبت دادم و ازدواج کردم. ازدواج اولم به دلیل لجبازی با خانواده و دو ازدواج دیگرم از سر بیپناهی و برای اینکه در خیابان نمانم. این بخشی از صحبتهای رویا زنی است که اکنون از سر بیپناهی به یک خانه امن پناه آورده است.
رویا میگوید: آن موقع ۱۹ ساله بودم برای لجبازی با داییام که اجازه نداد با پسر مورد علاقهام ازدواج کنم با محمود که ۲۰ سال از من بزرگتر بود ازدواج کردم. زمانی که ما با هم ازدواج کردیم محمود معتاد نبود و ترک کرده بود، اما زمانی که پسر دومم به دنیا آمد دوباره اعتیادش را شروع کرد، اخلاقش به شدت بد شده بود و من را مدام کتک میزد، دیگر تحمل این زندگی برایم سخت شده بود، اما بازهم بخاطر بچهها تحمل میکردم تا اینکه محمود خودش از من خواست تا از هم جدا شویم.
وی که بعد از جدایی از محمود پسرانش را نزد یکی از دوستان خانوادگیشان میگذارد، ادامه میدهد: آن موقع ۲۷ الی ۲۸ ساله بودم و خودم در خانههای مردم کارگری میکردم، اما نمیتوانستم هزینههای زندگی پسرانم را بدهم برای همین آنها را نزد یکی از دوستان خانوادگیمان که وضع مالی خوبی داشتند گذاشتم. گاهی اوقات به دیدن پسرانم میرفتم، بعد از مدتی دوستم از من خواست تا کمتر به دیدن بچهها بیاییم و یا از دور آنها را تماشا کنم که بچهها به من وابسته نشوند، یک روز هم وقتی برای دیدنشان رفتم هرچه پشت شمشادها منتظر ماندم تا بچهها برای مدرسه رفتن از خانه خارج شوند دیدم خبری نشد؛ وقتی رفتم جلو و زنگ خانه را زدم یکی از همسایهها گفت که این خانواده به همراه پسرانم حدود یک هفتهای است از این محل رفتهاند.
رویا درحالی که نمیتواند جلوی اشک هایش را بگیرد و قطرات اشک روی گونههایش سرازیر میشود، تصریح میکند: بیش از ۲۰ سال است که پسرانم را ندیدهام. تنها دلخوشیام این است که آن خانواده به پسرانم علاقه داشتند و به خودم امیدواری میدهم که حال پسرانم خوب است.
وی درباره ازدواج دومش میگوید: اطرافیانم مدام به من میگفتند تو هنوز جوانی ازدواج کن و من هم که واقعا جایی برای ماندن و زندگی نداشتم دوباره ازدواج کردم اینبار هم با مردی ازدواج کردم که حدود ۲۰ سالی از من بزرگتر بود، همسر اولش فوت کرده بود و ۴ بچه داشت، سیامک وضع مالی بسیار خوبی داشت. مدام سفرهای خارجی میرفت. من هم همراهش بودم. بسیار به من ابراز علاقه میکرد، اما بعد از چند سال زندگی به دلیل بیماری فوت کرد.
من همسر قانونی او بودم، اما بعد از مرگش فرزندانش حتی یک ریال هم از ارث او به من چیزی ندادند، رویا با بغض این کلمات را میگوید و ادامه میدهد: حتی مهریهام را به من ندادند. آن موقع اگر مهریهام را به من میدادند میتوانستم در همین قرچک خانه کوچکی برای خودم بخرم و آواره خانه این و آن نباشم. اما با اینکه همسر دومم بسیار ثروتمند بود هیچ ارثی از او به من ندادند و من دوباره آواره خیابان شدم.
وی که بخاطر بیسرپناهی مجبور به ازدواج دوم و سوم شده است، میگوید: سه برادر دارم که سالهاست از آنها بیخبرم و اصلا برایشان مهم نیست که من در چه وضعیتی هستم. بعد از فوت همسر دومم، چون جایی برای ماندن نداشتم به خانه یکی از دوستانم که بعد از ازدواج دوم با او آشنا شده بودم رفتم. خانواده خوبی بودند من در خانه آنها کار میکردم و آنها هم از من نگهداری میکردند، اما خانهشان کوچک بود و وقتی مهمان برایشان میآمد معذب بودند. برای همین بعد از مدتی از آنجا رفتم.
او برای اینکه بتواند جایی برای زندگی داشته باشد به پیشنهاد دوست دیگرش به خانه سالمندان پناه میبرد. رویا در ایت باره میگوید: به خانه سالمندان رفتم و از آنها خواستم که به من پناه بدهند، اما گفتند، چون سنم کمتر از ۶۰ سال است من را قبول نمیکنند و من دوباره آواره خیابان شدم. چون جایی برای زندگی نداشتم سه سال پیش برای بار سوم ازدواج کردم.
همسر سوم رویا که پیرمردی ۸۵ ساله بوده بعد از سه سال رویا را از خانه بیرون میکند، وی در این باره میگوید: معمولا عصرها به پارک میرفت و بعد از ساعتی به خانه برمیگشت. آن روز هم مثل هر روز برای قدم زدن به پارک رفت، اما خبری از او نشد. تلفن خانه قطع بود و شارژ موبایلم هم تمام شده بود. من نگران بودم که نکند اتفاقی برای آقا بزرگ افتاده باشد، اما نمیتوانستم به جایی زنگ بزنم و یا از خانه بیرون بروم.
وی ادامه میدهد: تا نیمه شب منتظرش بودم، بعد با خودم گفتم شاید به خانه دخترش رفته باشد، فردای آن روز دخترش به همراه یکی از دوستانش به خانه ما آمد، با اینکه میدانست پدرش کجاست، اما باز هم از من پرسید که از پدرم چه خبر؟ من هم ماجرای شب گذشته را برایش تعریف کردم. او بدون اینکه به من بگوید پدرش شب را در منزل او گذرانده به من گفت بهتر است از پدرم جدا شوی. پدر ما پیر است و ممکن است تو را آزار دهد و آسیبی به تو برساند ما هم نمیتوانیم پاسخگوی خانوادهات باشیم. من به او گفتم خانواده من کجا بودند که حالا بخواهند از کسی حساب بکشند، اما او اصرار کرد که وسایلم را جمع کنم و از خانه پدرشان بروم.
رویا با اشاره به اینکه همسر سومش بیماری اعصاب و روان داشته میگوید: من همه کارهای خانه این مرد را انجام میدادم، اما در مقابل همیشه من را مسخره میکرد، چون پایم مشکل داشت من را مسخره میکرد، اما من باز هم به زندگی با او راضی بودم، چون حداقل جایی برای ماندن داشتم. یک شب داشتیم فیلم تماشا میکردیم که ناگهان گلویم را گرفت و فشار داد و من او را با دستم پس زدم.
وی میگوید: تازه اوایل شیوع کرونا بود که دختر همسرم من را قانع کرد تا از خانه پدرشان بروم. من هم وسایلم را جمع کردم و از خانه بیرون آمدم؛ نتوانستم به خانه دوستم بروم، اما به پیشنهاد او شکایت کردم دادگاه هم من را به بهزیستی فرستاد. تا قبل از آن دو شب در آن شبهای سرد زمستان در خیابان بودم، من به شدت ترسیده بودم؛ نزدیک بود یک سگ به من حمله کند برای همین مدام در خیابان جیغ میکشیدم. یک خانم من را به خانهاش برد، سه روز در آن جا بودم که بعد از آن بهزیستی من را به این خانه امن فرستاد و هنوز اینجا هستم تا جایی پیدا کنم. مهریهام از همسر سومم یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بود که به من پرداخت کردند و من هم آن را برای بدهی که داشتم پرداخت کردم من از سر بیجایی و بیمکانی با این مرد ازدواج کرده بودم.
«هیچ جا خانه خود آدم نمیشود» این ضربالمثلی است که بارها و بارها شنیدهایم، اما گاهی اوقات زنان در معرض آسیب ترجیح میدهند که دیگر با شرایط بد زندگیشان نسازند و در مقابل آسیب ساکت نمانند برای همین خانه خود را ترک و به خانهای پناه میبرند که اگرچه خانه خودشان نیست، اما خانه امنی است برای درامان ماندن از آسیبهای روحی، روانی و جسمی. مرکز بهزیستی دولت آباد و اورژانس اجتماعی محدوده ری نیز یکی از همین مراکز است که خانه امن زنان بیسرپناه شده است.
"مژگان جمالی" مسئول مرکز بهزیستی دولت آباد و اورژانس اجتماعی محدوده ری درباره زنان آسیبدیده که در این مرکز حضور دارند، میگوید: مرکز جامع آسیبهای اجتماعی، مرکز نگهداری زنان و دختران آسیب دیده و یا در معرض آسیب است. اورژانس اجتماعی ورودی سازمان بهزیستی است و تمامی مددجویانی که جامعه هدف سازمان بهزیستی باشند از طریق اورژانس اجتماعی این خدمات را دریافت میکنند.
وی با بیان اینکه افراد آسیب دیده یا خودشان به این مرکز مراجعه میکنند و یا مددکاران ما آنها را شناسایی میکنند، گفت: در این مرکز ما هم خانه سلامت به عنوان محلی برای نگهداری دختران در معرض آسیب و هم خانه امن محل نگهداری زنان و مادران خشونت دیده و در معرض آسیب داریم. همچنین مرکز مداخله در بحران که محل نگهداری دختران و زنان آسیبدیده اجتماعی نیز هست.
مسئول مرکز بهزیستی دولت آباد تصریح میکند: اگر مادر و کودکی در معرض آسیب باشند، این شرایط فراهم است که مادر و کودک در کنار هم در خانه امن قرار داشته باشند. مگر اینکه مادر شرایط و صلاحیت لازم را برای نگهداری از طفل نداشته باشد و اگر تشخیص دهیم که مادر توانایی اداره کودک را نداشته باشد، بچه را از مادر جدا کرده و در مراکز دیگر سازمان نگهداری میکنیم.
وی با بیان اینکه معلول آزاری و سالمندآزاری نیز به اورژانس اجتماعی اطلاع داده میشود، میگوید: در آیین نامه ما تعریف شده است که با نظر تیم تخصصی مدت زمان نگهداری افراد در مراکز مداخله در بحران به چه صورتی است و یا مدت زمان نگهداری در خانه سلامت چند روز است، اما یک زن، یک دختر و یا کودک نیاز به یک چتر حمایتی دارد و تا زمانی که این چتر حمایتی و مامن ایمن وجود نداشته باشد، ما هیچ زن یا دختری را به صرف اینکه مدت زمان نگهداری او در مرکز به پایان رسیده ترخیص نمیکنیم.
جمالی تاکید میکند: یعنی این مدت زمان برای ما اهمیتی ندارد و ما تا زمانی که شرایط مددجو به ثبات نرسیده و ایمن نباشد، او را ترخیص نمیکنیم. البته تلاش اولیه ما حفظ کانون خانواده است و سعی میکنیم خانوادهها را به شکلی کنار هم جمع کنیم و تلاش میکنیم مشکل اصلی خانواده توسط تیم متخصص ما شناسایی شده و به حل مشکل خانواده کمک کنیم. تمام مراجعان ما معلولان مشکلاتی هستند که در بطن خانواده است و ما این مسائل را توسط مددکار شناسایی کرده و تلاش میکنیم این مسائل را برطرف کنیم.
وی با بیان اینکه تیم تخصصی مرکز متشکل از روانشناس، مددکار، پزشک عمومی، پزشک روانپزشکی پرستار و مشاور حقوقی و مدیر مرکز است، تصریح میکند: این تیم برای هر مورد، برنامه و نقشه طراحی میکند و همه اعضای تیم این نقشه را برای حمایت از مددجو استفاده میکنند. ما در محدوده جنوب تهران هستیم از شمال خیابان شوش، شرق قرچک ورامین، غرب ساوه و از جنوب حسن آباد فشافویه است. فقر فرهنگی و اقتصادی در بخشی از منطقه وجود دارد و منطقه حاشیهپذیر است و آسیبهای آن زیاد است. ما به طور متوسط روزانه ۲۰ تا ۳۰ تماس دریافت میکنیم و این موارد غیر از مواردی است که توسط فرمانداری یا دادگستری به ما اعلام میشود.
وی با بیان اینکه کودک آزاری و خشونت خانگی بیشترین مواردی است که به ما اطلاع داده میشود، خاطرنشان میکند: در بخش مرکز مداخله در بحران ظرفیت ما ۲۰ نفر است، اما، چون پذیرش و ترخیص داریم آمارهای ما در این مرکز روزانه متفاوت است. در خانه سلامت که محل نگهداری دختران در معرض آسیب است ظرفیت ما در این مرکز ۱۰ نفر است. همچنین ظرفیت ما در خانه امن ۵ نفر است که در حال حاضر دو مادر و ۴ بچه در این بخش نگهداری میشوند. در مجموع نیز در استان تهران ۲۵ مرکز مداخله در بحران، ۲ مرکز خانه سلامت دولتی و دو مرکز خصوصی، دو مرکز خانه امن دولتی و دو مرکز غیر دولتی در استان تهران داریم.
مسئول مرکز بهزیستی دولت آباد تصریح میکند: هر موردی که به ما در هر ساعتی از شبانهروز مراجعه کند و یا کمکی از ما بخواهد ما موظف به حمایت هستیم. پذیرش ما طبق آیین نامه با دستور مراجع قضایی و انتظامی است، اما موردهای خودمعرف نیز پذیرش میشوند. البته ما موظف هستیم ظرف ۲۴ ساعت دستور قضایی برای پذیرش را از مراجع قضایی اخذ کنیم. البته مددجویانی هم داشتیم که از سطح تحصیلات و فرهنگ خانوادگی بالایی برخوردار بوده اند، اما دچار مشکلات خانوادگی بودند، این افراد گاهی اوقات حدود چند روزی در این مرکز بودهاند و پس از آن مستقل شدهاند. بیشترین گروهی که در معرض آسیب هستند افرادی هستند که هم فقر فرهنگی دارند و هم فقر اقتصادی و علم و آگاهی لازم را در خصوص مشکل زندگی شان ندارند.
جمالی با بیان اینکه در حال حاضر اورژانس اجتماعی به خوبی در میان مردم شناخته شده است، میگوید: در کوچکترین مواردی که ممکن است حتی آزار هم نبوده از ما توسط همسایگان درخواست کمک شده است. ما ضابط اجتماعی هستیم و میتوانیم وارد منازل شویم، اما باید خانواده به ما این اجازه را بدهند. براساس لایحه حقوق کودک و نوجوان سازمان بهزیستی مکلف است که این خدمات را ارائه دهد. در بسیاری از موارد هم با همکاری مرجع قضایی اقداماتمان را انجام میدهیم.
وی خاطرنشان میکند: در مرکز مداخله در بحران که ورودی اورژانس اجتماعی است، تیم تخصصی باید ۲۱ روز مشکل را شناسایی و نسبت به ساماندهی فرد اقدام کند. ممکن است این زمان به ۵ دوره یا بیشتر یا کمتر تغییر کند. البته ما تلاش میکنیم که مداخلات لازم را زودتر انجام دهیم. پس از ترخیص نیز ما پیگیریهای پس از ترخیص داریم و همه خدمات حمایتی، مالی و اجتماعی را به این افراد که بیپناهترین افراد جامعه هستند، ارائه میدهیم.