سیدجلال ساداتیان گفت: جملهای که از قول شهید بهشتی نقل میشود که رایحه بهشت را میشنوم، به یاد ندارم، ولی موضوع بحث درباره رئیسجمهور بعد از بنیصدر بود و آقای بهشتی توضیح دادند که با توجه به عزل بنیصدر و توصیه امام بر عدم ریاستجمهوری روحانیون در بین نیروهای سیاسی آقای رجایی که امتحان خود را در نخستوزیری هم پس داده، گزینه خوبی برای ریاستجمهوری است. شهید بهشتی این صحبت را میکرد که انفجار اتفاق افتاد.
ساعت ۲۰:۴۵ شب، دفتر حزب جمهوری اسلامی واقع در خیابان سرچشمه تهران با انفجار دو بمب در سالن جلسات این حزب منفجر شد که در نتیجه آن آیتالله سیدمحمد بهشتی به همراه ۷۳ نفر دیگر از افراد حاضر در جلسه به شهادت رسیدند و ۲۶ نفر نیز زخمی شدند. فردای آن روز مشخصات افراد اعلام و معلوم شد چهار وزیر، چند معاون وزیر، ۲۷ نماینده مجلس و جمعی از اعضای حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدهاند.
شرق در ادامه نوشت: آن شب دکتر بهشتی با موضوع جلسه تورم و انتخابات ریاستجمهوری آینده سخنرانی داشت. پس از تلاوت قرآن و اعلام برنامه، بهشتی سخنانش را آغاز کرد و پس از مدتی انفجار انجام شد. پس از تشکیل تیم تحقیق با هدایت ابوالقاسم سرحدزاده، مشخص شد محمدرضا صمدیکلاهی، مسئول تشریفات حزب، عامل انفجار بوده است. او پس از فرار از ایران مدتی در تشکیلات مرزی مجاهدین خلق در کردستان و در بخش رادیو به فعالیت پرداخت و پس از آن با جدایی از این سازمان به اروپا گریخت.
نکته شایان تأمل شب حادثه، سقوط سقف حزب روی مجروحان بود؛ پس از آنکه انفجار صورت گرفت، به علت جایگذاری بمب در یکی از ستونهای سالن، سقف به صورت کامل پایین آمده بود که منجر به مجروحشدن بسیاری از افراد حاضر شد، اما هنوز عده درخور توجهی زنده بودند تا وقتی که نیروهای امداد با بلندکردن سقف قصد نجات افراد را داشتند که متأسفانه سیم جرثقیل به هر دلیلی از بین رفته و سقف دوباره روی مجروحان سقوط کرد.
خوشبختانه بخش زیادی از مسئولان کشور که عضو حزب جمهوری نیز بودند در این جلسه حضور نداشتند. هاشمیرفسنجانی در خاطرات این روز مینویسد: «بعدازظهر، در جلسه شورای مرکزی حزب شرکت کردم. بحثهای مهمی در دستور بود. از بیمارستان قلب خواسته بودند برای مشورت راجع به مسائل مربوط به معالجه آقای خامنهای، کسی از مسئولان به آنجا برود. پس از جلسه شورا، برای بررسی وضع آقای خامنهای، اول شب به عیادت آقای خامنهای رفتم... شب با احمدآقا خمینی در منزل قرار داشتم، به منزل آمدم. آقای موسویخوئینیها هم آمد. درباره ریاستجمهوری بحث کردیم.
از دفتر امام، آقای صانعی تلفن کرد و خبر داد که در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمبی منفجر شده و عدهای شهید شدهاند. وحشت کردیم. جلسه مشترک نمایندگان و مسئولان اجرائی حزب بود. در تلفنهای بعدی اطلاع رسید که بمب در همان سالن در حال سخنرانی آقای بهشتی منفجر شده. درحالیکه نزدیک به یکصد نفر از افراد مؤثر مملکت حضور داشتهاند و ساختمان ویران شده و همگی زیر آوار رفتهاند و مشغول بیرونآوردن شهدا و مجروحان هستند».
محمد هاشمیرفسنجانی نیز قرار بود آن شب در جلسه حضور داشته باشد. او درباره اینکه چرا خودش در جلسه آن شب حضور نداشته گفته بود: «با آقای رجایی در نخستوزیری بودیم. سفیر لیبی تماس گرفت که پیام مهمی از قذافی برای آقای رجایی دارد و حتما باید برساند. آقای رجایی گفت بیاید بعد به جلسه برو. ملاقاتهای خارجی آقای رجایی هم من باید حضور میداشتم و سفیر لیبی آمد و صحبت کردیم و جلسه طول کشید. بعد آقای رجایی گفت جلسه حزب جمهوری شروع شده است و نروید که صدای انفجار آمد.
پس از این واقعه به علت شهادت رئیس قوه قضائیه و عزل رئیسجمهور، شورای موقت ریاستجمهوری که از یک هفته قبل از حادثه کار خود را آغاز کرده بود با حضور آقایان هاشمیرفسنجانی، محمدعلی رجایی و موسویاردبیلی به رفع امور جاری کشور پرداخت». حالا برای بررسی روز حادثه با سیدجلال ساداتیان، یکی از بازماندگان آن جلسه، گفتگو کردهایم که مشروح آن را میخوانید.
شب واقعه چگونه گذشت؟
میتوانیم بگوییم در آن مقطع زمانی، عمده هماهنگیها و اداره امور جامعه متوجه شهید بزرگوار آیتالله بهشتی و مجموعه همکاران ایشان در حزب جمهوری اسلامی بود و خود آقای بهشتی علاوه بر سمت ریاست قوه قضائیه (رئیس شورای عالی قضائی)، دبیرکل حزب جمهوری اسلامی هم بود. باید برای فهم آن جلسه شرایط سیاسی-اجتماعی آن مقطع را مطرح کنیم.
بهصورت تیتروار میگویم؛ آقای بنیصدر رئیسجمهور است و گروههایی ازجمله مجاهدین از ایشان حمایت میکنند. جنگ هم در جریان است و گروههایی که میخواهند مقاومت کنند با موانعی از سوی دولت ایشان مواجهاند که امکانات در اختیارشان قرار نمیدهند و جامعه در تنش بود.
از سوی دیگر تبلیغات شدید علیه امام و یاران امام وجود داشت؛ صحبتهای جدی مطرح میشد و بعضا حتی از گروههای طرفدار امام هم رقابتهایی صورت میگرفت. از سوی دیگر نیروهایی که حاکمیت را در اختیار دارند دقیقا از نقاط مثبت برخوردار هستند، اما واقعیت این است که از شرایط لازم برای حکمرانی برخوردار نیستند و اغلب بار اولشان بود که معاون وزیر، نماینده مجلس و... شده بودند؛ در نتیجه در هماهنگی با یکدیگر دچار مشکل بودند و جلساتی برای هماهنگی بین قوای مختلف کشور صورت میگرفت تا با یکدیگر گفتگو و مشکلات را حل کنند.
برای مثال در آن مقطع بحث بازرگانی خارجی کشور مطرح بود. از سوی دیگر آقای عسگراولادی به عنوان نماینده بازار و جریانات مربوط به بخش خصوصی نظراتی را داشتند و در مجموع برای این مسائل یک یا دو جلسه گفتگو شده بود. اما اتفاقاتی که قبل از آن افتاده بود، ازجمله عزل بنیصدر در ۳۰ خرداد و ترور رهبری در ششم تیر در مسجد ابوذر، شرایط را سخت کرده بود. به هر صورت مشی و روش آقای بهشتی نظرخواهی بود و آن شب قرار شد با نظر جمع درباره رئیسجمهور بحث شود. وزرا، معاونان، نمایندگان مجلس و مسئولان به آن جلسات دعوت میشدند و من نیز آن شب دعوت به جلسه شدم.
آن شب چه کسی شما را به جلسه دعوت کرد؟ آیا کلاهی دعوتنامهها را فرستاده بود؟
بحث کلاهی نبود، ساختار حزب را اگر بررسی کنید کلاهی فقط اداره داخلی آنجا را بر عهده داشت و آن شب سعی میکرد همه را که در حیاط ایستاده بودند، به سمت جلسه هدایت کند.
با کلاهی آن شب صحبت داشتید؟
بله من با شهید فیاضبخش و شهید محمدباقر لواسانی راجع به موضوعی درباره سازمان بهزیستی صحبت میکردیم که او آمد و گفت به داخل سالن بروید و ما را تشویق کرد که به داخل برویم و سهنفری به اتفاق به جلسه رفتیم. انتهای سالن که به سمت حیاط بود، در ردیف سوم نشستیم و من میان این دو بزرگوار بودم و با هم صحبت میکردیم.
روایتی وجود دارد که هنگام انفجار سقف فرومیریزد و آتشنشانی سقف را بلند میکند، اما این سقف دوباره روی سر مجروحان میافتد.
بله درست است. مستند ترور سرچشمه را هم که ببینید، شاهدان صحبت میکنند و بهتر میتوانند بگویند چه اتفاقی افتاد. گویا وقتی جرثقیل سقف را بلند میکند از جایی به بعد توانش نمیرسد و سقف دوباره روی سر افراد میافتد. از دریل هم برای شکستن سقف استفاده میکنند که بهخاطر این کار هوا به پایین میرسید و من هم با این شرایط توانستم زنده بمانم و خفه نشوم. به هر حال چند ساعت طول کشید
هیچوقت به این اتفاق مشکوک نشدید که چرا آن سقف دوباره روی سر مجروحان افتاد؟
من آن لحظه زیر آوار بودم و در آن حالت قضاوتی نمیتوانم بکنم، اما بعید است با آن شرایط کسی بخواهد این کار را بکند. شاهدان بیرونی باید قضاوت کنند.
جمله آخری که از شهید بهشتی نقل میشد تا چه حد صحت دارد؟ موضوع جلسه چه بود؟
جملهای که از قول ایشان نقل میشود که رایحه بهشت را میشنوم، به یاد ندارم، ولی موضوع بحث درباره رئیسجمهور بعد از بنیصدر بود و آقای بهشتی توضیح دادند که با توجه به عزل بنیصدر و توصیه امام بر عدم ریاستجمهوری روحانیون در بین نیروهای سیاسی آقای رجایی که امتحان خود را در نخستوزیری هم پس داده، گزینه خوبی برای ریاستجمهوری است. شهید بهشتی این صحبت را میکرد که انفجار اتفاق افتاد. انفجار هم همراه بود با جرقه، موج انفجار و آتش که صورتها و دستها را سوزاند. میزها و صندلیها هم بعضا روی سر افتاد که باعث حفاظت سر و صورتشان از سقوط سقف شد و برخی به این علت زنده ماندند و ۲۷ نفر مجروح شدند.
محمد منتظری را آن شب دیدید؟
بله ایشان هم دعوت بود و تا آنجایی که ذهنم یاری میکند سمت چپ سالن نزدیک انتها نشسته بود.
بعد از انفجار چه اتفاقی افتاد؟
من از ساعاتی که زیر آوار بودم، چیزی یادم نمیآید، اما آرامآرام ذهنم احیا شد و به یاد آوردم. در آن حالت به شکل جنینی افتاده بودم و پاهایم در شکمم و دستهایم به بالا بود. وقتی از بالا حرکتهایی انجام میشد و هوا به زیر آوار میآمد، میتوانستم مقداری نفس بکشم. این حالت مرا درگیر خودم کرده بود و شرایطی نبود که بتوانم با آرامش به اطرافم توجه کنم.
من چند بار به هوش آمدم و کمکم یادم آمدم که چه اتفاقی افتاده است. وقتی مرا بیرون کشیدند، گفتم دکتر چه شد؟ گفتند خوب است. ما هم فکر کردیم همه چیز عادی است. وقتی به هوش آمدم دیدم در تخت بیمارستانم و صورت را که سوخته است، پانسمان میکنند. وضعیت دکتر را دوباره پرسیدم که گفتند خبر نداریم.
درمان من حدودا چند ساعت طول کشید و بعد مطلع شدیم دکتر هم به شهادت رسیده است. یکی، دو روز بیمارستان بودم، بعد شهید باهنر برای عیادت آمدند. من ایشان را البته از قبل انقلاب میشناختم و برای سخنرانی ایشان را در محافل مختلف دعوت میکردیم. تا من را دید شناخت و آرام در گوش من گفت میتوانی روی پا بایستی. من از تخت پریدم پایین و گفت وقتی ترخیص شدی به دفتر من بیا.
آن زمان دفتر ایشان در خیابان ملت، وزارت آموزشوپرورش بود. من هم روز بعد با اصرار خودم را مرخص کردم که به دیدار ایشان بروم. آقای باهنر گفت من میخواهم نخستوزیر بشوم و شما رئیسدفتر من بشوید و رئیسدفتر ایشان بودم تا هشت شهریور که اولین نفری بودم که بعد از انفجار به آن اتاق رفتم. بعد هم که آقای مهدویکنی نخستوزیر شد؛ ما چند وقتی در خدمت ایشان بودیم و سپس از آنجا رفتم.
یک خاطره کمتر شنیدهشده از شهید بهشتی بفرمایید.
در جریانات مختلفی که ما در خدمت ایشان بودیم، یکی از مسائل زلزله طبس در سال ۵۶ بود که مراجع آن زمان مانند آیتالله گلپایگانی و مرعشی ستاد تشکیل دادند که کمکرسانی کنند و ازجمله ستاد حضرت امام را شهید بهشتی راه انداخت که مجموعه بچههای دانشجوی انجمنهای اسلامی بودند که از طریق جلسات عصرهای سهشنبه منزل ایشان از تشکیل چنین ستادی مطلع شده بودند.
این مجموعه دوستان آن ستاد را تشکیل دادند و در زمینه امداد پزشکی و کمکهای مالی به تکتک روستاها سر میزدیم و محل استقرارمان هم پارک مرکزی طبس بود؛ چون تقریبا همه ساختمانها ویران شده بود و قابل اعتماد هم نبودند. به هر حال ما در چادرها مستقر بودیم که در برگشت یکی از این گشتها به کرمان رفتیم و توسط ارتش به مسجد جامع آنجا حمله شد.
با این اقدامی که ایشان انجام داده بود، میتوانیم بگوییم که دولت امام در حقیقت در طبس شکل گرفت؛ چون اتومبیلهایی که در اختیار داشتیم، عکس امام روی شیشههای آنها بود و همان موقع ژاندارمریها و شهربانیها احترام نظامی میگذاشتند و فضایی ایجاد شده بود که میتوانیم بگوییم حاکمیت با ستاد امام بود که ابتکار آن نیز با آقای بهشتی بود.