از لحاظ نمادین، این بلعیدن نشاندهنده احساس تحقیرشدگی و تحمل صحبتها و شرایط نهچندان دوستانه درون این خانواده است. درواقع به نظر میرسد هانتر به طور ناخودآگاه با بلعیدن این اشیای تیز و خطرناک به تنبیه خود و غلبه بر احساس گناهی که در ناخودآگاهش وجود داشته دست میزند.
کوروش جاهد؛ فیلم درباره زن و شوهر جوانی است که بهتازگی ازدواج کرده و زیر یک سقف آمدهاند. زندگی این زن و شوهر جوان در ظاهر بسیار بیدغدغه و بدون مشکل به نظر میرسد. در صحنه ابتدای فیلم تصویر زن جوان خانم هانتر (با بازی هیلی بنت) را از پشت سر مشاهده میکنیم. از لحاظ نشانهشناسی تصویری سینما نمایش تصویر شخص از پشت سر اشاره به انگیزههای قبلی و گذشته شخص دارد.
چشمانداز مقابل این زن یک دریا به نظر میرسد. «دریا» در بسیاری از فیلمها نمادی از «لیبیدو» یا همان «رانه زندگی» و میل به زیستن، یا آنطورکه ژاک لکان میگوید نمادی از «ژوئیسانس» Jouissance یعنی لذت بسیار همراه با درد است. میان این زن جوان و میل به زندگی یک حصار و مانع به چشم میخورد. نام «هانتر» Hunter به معنای «شکارچی» از معنای ویژهای در شخصیتپردازی این زن جوان و رخدادهای گذشته زندگیاش برخوردار است که اشاره به ویژگی شکارگری انسان از آغاز پیدایش و دوره شکارگری دارد.
در صحنههای بعدی چند بره گوسفند Lamb را مشاهده میکنیم که بعد از چند لحظه یکی از آنها توسط مردی ناشناس به دام میافتد. در تصویر بعدی شوهر جوان این زن، ریچی (با بازی اوستین استوول) را مشاهده میکنیم که در داخل خانه به بستن کراوات مشغول است. «کراوات» Tie از لحاظ نمادین، اشاره به غریزه مردسالارانه دارد. این شکل از نمادپردازی در سینمای کشورهایی بیشتر رایج است که از لحاظ اخلاق سنتی و مذهبی امکان نمایش اندامهای مختلف را در فیلمها ندارند.
اشاره به این شکل از نمادپردازی در زمینه «جنسیت» اشاره به تفاوتهای نقشهای جنسیتی در فیلم دارد (Gender Roles)؛ سپس در ادامه شاهد سر بریدهشدن بره گوسفند و تکهتکه شدن گوشت این حیوان توسط دستان انسان هستیم. عنوانبندی (تیتراژ) فیلم در میانه این تصاویر همچنان به چشم میخورد. گوشت بریدهشده بره ابتدا روی اجاق گاز پخته شده و سپس داخل ظرف و روی میز غذا در حال خوردهشدن است.
در یک میهمانی به نسبت مجلل که گوشتها در حال خوردهشدن هستند، پدر ریچی توجه میهمانان و حاضران را به صحبتهایش جلب میکند. (نام ریچی مخفف ریچارد و خوانش آن به این شیوه به احتمال زیاد اشاره به واژه Rich به معنای ثروتمند دارد). پدر ریچی افتخار بهدستآوردن مقام جوانترین مدیرعامل شرکت خانوادگیشان را توسط پسرش به حضار اعلام میکند. واگذاری و اعلام این مقام از سوی پدر به پسرش حکایت از یک وضعیت پدرسالارانه دارد.
هانتر همسر جوان ریچی، همراه با سایر میهمانان به تشویق و دستزدن برای شوهرش میپردازد. در پسزمینه حضور ریچی هنگامی که این موفقیتش را در اثر همکاری همسرش هانتر میداند، تصویر به طور مشخص شامل مربع – مستطیلهایی است که با چارچوبها و قواعد مردانه و منطقی پیوند دارد.
ریچی در این نطق خانوادگی همسرش هانتر را بسیار فداکار و ازخودگذشته معرفی میکند. در واقع فداکاری و ازخودگذشتگی بهعنوان صفات آسمانی و سنتی زنان در مذهب کلیسایی شناخته میشوند که از دیرباز برای این جنسیت انسانی در نظر گرفته شده است. در ادامه به واسطه قرارگرفتن زمان فیلم در دوران «پستمدرنیسم» و رویکرد سینما و علوم انسانی در این دوره از این قبیل مفاهیم سنتی به طور عامدانه و سیستماتیک «آشناییزدایی» خواهد شد.
همچنین ریچی در ادامه اعلام میکند که والدینشان برای زندگی مشترکشان یک منزل مسکونی خریداری کردهاند. این جمله باز هم اشاره به وابستگی این فرزند پسر به منابع مالی پدر خانواده و به طور معمول دستورگرفتن پسر از احکام پدرانه دارد. این دیالوگ ما را به یاد فرضیه «زیگموند فروید» درمورد تثبیت کودک در «مرحله دهانی» و ارتباط آن با بیان سخنان گزنده و نیش و کنایه زدن افراد تثبیتشده در این مرحله از دیدگاه «فروید» میاندازد.
این مسئله البته با موضوع فیلم ارتباط مستقیم دارد. با رویدادن این اتفاق و قطعشدن حرفهای هانتر، احساس تحقیر و ناراحتی درونی به این زن دست میدهد و به دنبال آن شروع به خوردن و بلعیدن یخهای داخل لیوان میکند... در پسزمینه تصویر هانتر در این لحظات دایرههایی پرشمار به چشم میخورند که تأکید بر احوال «ذهنی» این زن جوان در این لحظات دارد. در صحنه بعد، هانتر در منزل در حال چسباندن یک صفحه قرمزرنگ روی شیشه پنجره است.
رنگ سبز طبیعت بیرون خانه به شکل جالب با رنگ قرمز این صفحه پوشانده میشود. بهاینترتیب و با افزایش تدریجی رنگ قرمز در تمامیت تصویر، پیشآگهی از بروز خونریزی در جسم هانتر را از لحاظ حسی دریافت میکنیم. هانتر در سکانس بعد در حال تماشای گوسفندان عروسکی است که ظاهرا بهعنوان اسباببازی برای نوزادشان تهیه کردهاند. مشاهده این گوسفندان عروسکی ما را به یاد گوسفندان کشتهشده ابتدای فیلم میاندازد که در ادامه تبدیل به خوراک این خانواده شدند.
مادر ریچی برای عروسش هانتر، کتاب مراقبتهای دوران بارداری را آورده تا مطالعه کند. فرزنددارشدن و حاملگی مانند یک وظیفه سنتی برای زنان در این خانواده تعریف شده است. از این هنگام به بعد، هانتر شروع به خوردن و بلعیدن (Swallow) اجسام کوچک مانند تیله و قفل و اشیای دیگر میکند! بلعیدن این اجسام در نگاه نخست اگرچه تا میزان زیادی شگفتانگیز و غیرعادی به نظر میرسد، اما نشاندهنده نوعی اختلال به نام «هرزهخواری» (Pica) است که در زنان باردار بروز پیدا میکند.
از لحاظ نمادین، این بلعیدن نشاندهنده احساس تحقیرشدگی و تحمل صحبتها و شرایط نهچندان دوستانه درون این خانواده است. درواقع به نظر میرسد هانتر به طور ناخودآگاه با بلعیدن این اشیای تیز و خطرناک به تنبیه خود و غلبه بر احساس گناهی که در ناخودآگاهش وجود داشته دست میزند. ضمن اینکه هانتر در کتابش این مطلب را خوانده که در طول روز بهتر است یک عمل خارقالعاده و کاری را که به طور معمول انجام نمیدهد، به انجام برساند! به هر شکل پس از این میهمانی دوستانه، بلعیدن اشیا توسط هانتر همچنان ادامه پیدا میکند.
تا اینکه در جریان بازبینیهای دوران حاملگی هانتر، پزشکان ناچار میشوند تا اجسام خارجی بلعیدهشده توسط این زن جوان را هم از درون دستگاه گوارش او خارج کنند. بهاینترتیب ریچی از جریان این عادت هانتر و بلیعدهشدن اجسام گوناگون توسط همسرش آگاهی پیدا کرده و پس از بازگشت از بیمارستان با او دعوا و بگومگو میکند. پس از این رویداد، ریچی و خانوادهاش تصمیم میگیرند تا فردی به اسم لوای (با بازی لیث ناکلی) را به منظور مراقبت از هانتر و کمک در امور منزل استخدام کنند. لوای خودش را از مهاجران اهل دمشق و سوریه معرفی میکند که به دلیل جنگ و ویرانی به کشور جدید مهاجرت کرده است.
حضور این فرد با این ملیت، گذشته از جنبه دراماتیک و پیشبرد داستان، نشان از وجود جنبه «چندفرهنگی» Multi Cultural در سینمای امروز و توجه دنیای فیلم به مسائل و دغدغههای سایر سرزمینها و فرهنگها دارد (اگر این فیلم یا مشابه آن حدود ۴۰ یا ۵۰ سال قبل ساخته شده بود، به طور حتم مستخدم یا پرستار خانه فردی از اهالی همین سرزمین (ایالات متحده آمریکا) یا دستکم یک رنگینپوست میتوانست باشد). جالب اینکه در گفتگو میان لوای و هانتر، این مرد سوریهای جمله عجیب و معناداری به هانتر بیان میکند.
اینکه اگر در سرزمین هانتر هم جنگ درحال رویدادن بود، هانتر از چنین مشکل روانی رنج نمیبرد!.... شاید با این دیالوگ قرار است درک کنیم، انسان مدرن امروز با دراختیارداشتن این میزان امکانات رفاهی و آسایش در زندگی همزمان تا چه اندازه آمادگی ابتلا به انواع مشکلات روانی را نیز دارد.
به هر شکل مراقبت لوای از هانتر تا جایی پیش میرود که مجبور میشود هنگام مراجعه هانتر به دستشویی او را مورد وارسی بدنی قرار دهد! بااینحال هانتر همچنان از اجسامی که در دستشویی پیشتر پنهان کرده برای بلعیدن استفاده میکند.... بهاینترتیب به نظر میرسد بلعیدن این اشیا از سوی هانتر تبدیل به یک اعتیاد غیرقابل ترک شده است.
در گفتگو با درمانگر، هانتر به مسئلهای درباره مادرش اشاره میکند. مسئله نداشتن پیشینه مشخص بهویژه از جانب پدر و اینکه هانتر هنوز پدر واقعی خودش را که با ارتکاب به عمل تجاوز موجب تولد این زن جوان شده هنوز ملاقات نکرده، باعث حیرت و شگفتی روانشناس میشود؛ چراکه به نظر میرسد یکی از کلیدیترین راههای ورود دانش روانشناسی به ضمیر ناخودآگاه افراد و بررسی احوال و دلیل رفتار انسانها بررسی کیفیت رفتار پدر و مادر با شخص باشد؛ بنابراین در این مورد مسئله فقدان پدر، بررسیهای روانکاوانه این خانم روانشناس را درباره دلیل اصلی رفتارهای هانتر دچار پیچیدگی میکند.
چهبسا هانتر در ادامه به خانم روانشناس میگوید که رفتار ناپدری و سایر اعضای خانوادهاش با او بسیار مناسب و خوب بوده و هیچ احساس ناخوشایندی در این رابطه ندارد. در ادامه لوای برای نزدیکترشدن به حال هانتر و نجات او خودش هم به زیر تخت میرود و کنار این زن قرار میگیرد. با وجود برداشت اولیه که ممکن است چنین فردی را با این پیشینه جهان سومی، انسان خطرناک و متجاوز تصور کنیم، لوای با قراردادن دستش روی شانه هانتر به او اطمینان میدهد که در آرامش و امنیت قرار دارد.