پرویزیاحقی در اوج ترانهسراییاش داستان هوشنگ ورامینی را شنید. مردی که در طول دو سال بیش از ۱۰شوفر خط تهران-ورامین یا به عبارتی دیگر ۱۴ مقتول بیگناه را کشته بود و لقب اصغر قاتل دوم بر پیشانیاش چسبیده بود. یاحقی روزی که ویولن سحرانگیزش را زمین گذاشت که ضبطصوت خبرنگاریاش را بردارد و برود زندان و با او مصاحبه کند.
هیچوقت نشد فیلم «ارکستری که اجرا نشد» مستند فرمانآرا درباره پرویز یاحقی را ببینم. اما در مستندی که آخرین روزهای تنهایی و لاعلاجی نوازنده و ترانهساز معروف در تهران را روایت میکرد صحنههایی دیدم و تا هفتهها حالم خراب بود. مخصوصا آن انسرینگماشین تلفن منزلش که هر روز صدای عشق قدیمی از آن میآمد که نگران تنهاییاش بود و قربانصدقهاش میرفت.
روزنامه هفت صبح در ادامه نوشت: تمام آن فیلم را که نمیدانم نامش چه بود فقط به این خاطر گوش دادم که ببینم آن ۲۰ساعت نوار مصاحبهای که یاحقی در قالب خبرنگار با هوشنگ ورامینی قاتل مخوف تهران قدیم انجام داده کجاست و دست کی افتاده است. خوش به حال نوازندهای که حتی قاتلانی در حد هوشنگ ورامینی هم آخرین آرزویشان این است که «میخوام آخرین کسی که در این دنیا میبینم تو باشی.»
پرویزیاحقی در اوج ترانهسراییاش داستان هوشنگ ورامینی را شنید. مردی که در طول دو سال بیش از ۱۰شوفر خط تهران-ورامین یا به عبارتی دیگر ۱۴ مقتول بیگناه را کشته بود و لقب اصغر قاتل دوم بر پیشانیاش چسبیده بود. یاحقی روزی که ویولن سحرانگیزش را زمین گذاشت که ضبطصوت خبرنگاریاش را بردارد و برود زندان و با او مصاحبه کند مسئولیت برنامه رادیویی «در گوشه و کنار شهر» را داشت که گزارشهای استثنایی و خیالانگیز از آن تهیه و پخش میکرد.
هوشنگ ورامینی قاتلی به شدت خونسرد و طناز و عمیقا بیخیال و سرخوش بود که حتی بازپرس همه فن حریف اوایل دهه۴۰ هم نتوانسته بود از او اقراری بگیرد. مگر جوکهایی که در حین بازجویی و بازپرسی میگفت و قهقهههایی که میزد و کل بساط دادگستری یک مملکت را به سخره میگرفت. یاحقی وقتی در سلول انفرادی قاتل مخوف شهر میگفتند در قساوت شبیه ندارد نشست و دکمه پلی ضبطش را روشن کرد هوشنگ ورامینی با پوزخندی عمیق بهش گفت «برو بابا، من سوال گندهتر از تو را هم جواب نمیدم. حالا تو یه الفبچه اومدی از من حرف بکشی تا خودتو معروف کنی؟»
یاحقی در پاسخش گفته بود «من برای شهرت نیازی به شما ندارم، من همین الانم چه بسا از کفر ابلیس هم مشهورترم، با دقت منو نگاه کن. ببین من کیام.» قاتل کمی بالا و پایین کرد رخ ویولننواز شهیر شهر را. شاید از دلش گذشت که اگر زندان نبودم تو را هم میبردم شمال و حسابت را میرسیدم. اما یک لحظه مکث کرد. ببینم تو پرویز یاحقی نیستی؟ و بعدش او را در آغوش گرفته و صورتش را بوسید «تو اینجا چه میکنی پسرخوب.» هوشنگ نشان میداد که بسیاری از سرودههای یاحقی را بلد است. پس شروع کرد به فاش ساختن جیک و پوک قتلهای زنجیرهایاش. اعتمادی بینشان شکل گرفت که در پنج جلسه تمام جزئیات قتلها و طعمههایش را واو به واو تعریف کرد. بیش از ۲۰ ساعت نوار استثنایی و دست اول و جنجالی دست یاحقی بود حالا.
قاتلی که با خونسردی یک مرد بیگناه تعریف میکرد که آخرین طعمهاش را به نوشهر برده و آنجا آنقدر اعتمادش را جلب کرده که وقتی او را از درختی آویزانش کرده بود و با چاقو گوشت پایش را تیکه تیکه میبرید طرف هنوز فکر میکرد باهاش شوخی میکند و میخندید و میگفت «این چه جور شوخیست دیگر؟»
یاحقی شبهای بسیاری تا صبح بیدار نشست و نوار ۲۰ساعته مصاحبههایش را ادیت کرد. اما مسئولان رادیو اجازه پخش نمیدادند. میگفتند حتی با حذف قسمتهای فجیع مصاحبه هم قابلپخش نیست و خانوادههای قربانیان را دیوانه میکند. وقتی هوشنگ ورامینی به اعدام محکوم شد از بازپرس تنها یک تقاضا داشت. پرویز یاحقی را به دیدارم بیاورید.
پای اعدام به یاحقی گفته بود «بارکالله پسر خوب که چرت و پرتهای مرا از رادیو پخش نکردی.» سپس یاحقی را در آغوش گرفت و گفت «میخوام آخرین کسی که در این دنیا میبینم تو باشی.»
معلوم نشد آقای یاحقی آن ۲۰ساعت مصاحبه که ۵۸ سال از رویش میگذرد چکارش کرد، اما همیشه درباره هوشنگ ورامینی برای رفقا تعریف میکرد که روز اعدام چهرهاش بیشتر شبیه آدمی بود که میخواست به مسافرت تفریحی برود.