داستایوفسکی هر موقع کلافه بود و سراسیمه، گوشت میخورد و چای و نوشیدنی و هر زمان سرحال بود پنیر میخورد و آجیل و پرتقال و لیمو و قارچ و خاویار. در کل داستایوفسکی به غذا اهمیت زیادی میداد. صبحانه یک تکه نان میخورد و یک جرعه نوشیدنی هم سر میکشید و میگفت این سالمترین شیوه نوشیدن است او همچنین دیوانهوار به میوه و شیرینی علاقه داشت.
فئودور میخاییلوویچ داستایوفسکی بیهیچ تردیدی یکی از نامهای جاودانه هنر نویسندگی در تاریخ خواهد بود و شاهکارهایش همچون برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، قمار باز، ابله و... همیشه مخاطب خواهد داشت. داستایوفسکی هم مثل بسیاری دیگر از نویسندگان بزرگ جهان عادتهای عجیب داشت. شاید مشهورترین عادت این نویسنده خوردن مخلوط جوجه آب پز شده با شیر گرم بود.
سرگشته غذا
دنیای اقتصاد در ادامه نوشت: او وعدههای غذاییاش را با توجه به حال و احوال روزانهاش ترتیب میداد. هر موقع کلافه بود و سراسیمه، گوشت میخورد و چای و نوشیدنی و هر زمان سرحال بود پنیر میخورد و آجیل و پرتقال و لیمو و قارچ و خاویار. در کل داستایوفسکی به غذا اهمیت زیادی میداد. صبحانه یک تکه نان میخورد و یک جرعه نوشیدنی هم سر میکشید و میگفت این سالمترین شیوه نوشیدن است. دیوانهوار به میوه و شیرینی علاقه داشت.
یکی دیگر از عادتهایش نوشیدن چای سیاه بود که روزی چند لیوان سر میکشید. دخترش میگوید: «اول قوری را با آب داغ میشست و سپس سه قاشق چای داخلش میریخت و یک سوم قوری را پر میکرد. بعد دستمالی روی آن میگذاشت و سه دقیقه بعد آب بیشتری داخل قوری میریخت و دوباره در آن را میپوشاند و همیشه به رنگ چای با دقت نگاه میکرد.»
داستایوفسکی عاشق خانوادهاش بود و عادت داشت که آثار نویسندگان بزرگ را با صدای بلند برای فرزندانش بخواند. خودش شبها مینوشت. ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب آغاز میکرد و تا ۵ یا ۶ صبح ادامه میداد و بعد از آن میخوابید و عصر بیدار میشد و چای درست میکرد و داستانهایش را ویرایش میکرد و راس ساعت ۶ همراه خانوادهاش در سالن غذاخوری حاضر میشد و شام میخورد و با آنها گفتگو میکرد.
از ساعت ۸ در تنهایی بهکارهای روزمرهاش فکر میکرد و بعد ساعت ۹ برای پیادهروی بیرون میرفت. عادت داشت از مهمانهایش در خانه پذیرایی کند، اما کمتر پیش میآمد کسی را به اتاق کارش راه بدهد. میگویند دوست نداشت چیزی در اتاق کارش تغییر کند؛ مثلا جای کتابها عوض شود یا صندلی از جایی که او قرار داده بود، حرکت داده شود.
"نمی دانم ،از دادگاه های خودمان که خیلی تعریف می کنند !می گویند باز مجازات اعدام ملغی شده!
" آن جا همنوز اعدام است ؟ "
" بله من خودم در فرانسه شاهدش بودم . در لیون . شنایدر مرا با خودش میبرد ان جا!"
" آن جا مجرمان را دار می زنند ؟
" نه ،در فرانسه گردن می زنند."
"محکوم چه می کند؟جیغ می کشد؟
"فرصت نمی کند .به یک آن کارش تمام می شود .ادم را می خوابانند و یک تیغه پهن ،به فرمان یک دستگاهی روی گردنش می افتد. اسم دستگاه گیوتین است و تیغه اش خیلی سنگین و پرزور است ...سر محکوم چنان به سرعت می افتد ان طرف که فرصت ندارد پلک به هم بزند.ولی مقدمات کار خیلی ناگوار است ،وقتی حکم اعدام را می خوانندو سر محکوم را می تراشند و دست هایش را میبندند و از سکوی اعدام بالایش می برند .این ها خیلی وحشتناک است.مردم با عجله دور سکوی اعدام جمع می شوند ،حتی زن ها می ایند .گر چه ان جا دوست ندارند که زن ها شاهداین باشند
.عذاب عجیبی است !محکومی که من دیدم ادم باهوشی بود و نترس و قوی . عاقل مردی بود و اسمش لوگرو بود. ولی ،رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود.جدا فکرش را نمی شود کرد. وحشتناک است؟کیست که از وحشت گریه کند؟من نمی توانستم فکر کنم که یک ادم بزرگ،کسی که هیچ وقت گریه نکرده ،یک مرد چهل و پنج ساله از وحشت گریه کند . به فکر ادم نمی گنجد که روح ادم در این چند دقیقه چه می کشد .تنشجش به کجا می رسد!این اهانت است به روح انسان،و غیر از این هیچ نیست!دین به ما می گوید:نکش!ولی انسانی را می کشند چون ادم کشته است!این که نمیشود !من این صحنه را یک ماه پیش دیدم و تا امروز هنوز ان را جلو چشم دارم.تا حالا چهار پنج بار خوابش را دیده ام. ......پیشخدمت گفت :باز جای شکرش باقی است که وقتی سر به یک ضرب از بدن جدا می شود و به یک گوشه می افتد محکوم دردی حس نمی کند .
پرنس با حرارت گفت :بله می دانید ؟شما به نکته جالبی اشاره کردید .همه درست همین حرف شما را می زنند .این دستگاه ،یعنی گیوتین را هم برای همین اختراع کرده اند. ولی من همان وقتی که این صحنه را دیدم فکری به ذهنم رسید :از کجا معلوم که عذاب این مرگ بیشتر نباشد.شاید این حرف به نظر شما مضحک بیاید. فکر کنید که دری وری می گویم .ولی کافی است کمی قوه تخیل تان را به کار بیندازید.ان وقت میبینید که همین فکر به ذهن شما هم می اید.یک خرده فکر کنید،مثلا شکنجه را در نظر بگیرید .وقتی کسی را با شکنجه می کشند رنج و درد زخم ها جسمانی است.واین عذاب جسمانی ادم را از عذاب روحی غافل می کند ،به طوری که تنها عذابی که می کشد از همان زخم هاست تا بمیرد . حال ان که چه بسا درد بزرگ،رنجی که به راستی تحمل پذیر نیست از زخم نیست بلکه در این است که می دانی و به یقین می دانی که یک ساعت دیگر ،بعد ده دقیقه دیگر ،بعد نیم دقیقه دیگر ،بعد همین حالا ،در همین ان روحت از تنت جدا می شودو دیگر انسان نیستی و ابدا چون و چرایی هم ندارد. در این است که سرت را می گذاری درست زیر تیغ و صدای غژغژ فرود امدن ان را میشنوی وهمین ربع ثانیه از همه وحشتناک تر است .میدانیدُ،این حرف ها از خیال پردازی من نیست.خیلی ها همین حرف را زده اند. من به این اعتقاد دارم،به قدری که رک وراست می کویم:مجازات اعدام به گناه ادم کشی ،به مراتب وحشتناک تر از خود ادم کشی است.کشته شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته شدن به دست تبهکار ندارد.......نه ،انسان را نباید اینطور شکنجه کرد.