سرکوب دنیایی زنانه دارد، در غیاب مردانی که هر کدام به نوبه خود بر زندگی این زنان اثرگذار بوده اند. شخصیت پرویز، پدر خانواده آرام آرام مثل قطعات پازل شکل میگیرد. اما این شکل گیری به یک تصویر مشخص نمیرسد. هم بر اثر ابهام خودخواستهای که کارگردان بر اثر خود تحمیل کرده و اطلاعات به شدت قطره چکانی و هم خودِ سوژه که میشد با پرداخت بیشتر، دچار سانسورها و توقیف احتمالی شود.
فرارو- علیرضا جعفری؛ سرکوب اولین اثر سینمایی رضا گوران، کارگردان مشهور تئاتر است که پس از کارگردانانی مثل علی رفیعی و حمید امجد، طبع خود را در سینما هم آزمود. همین امر هم سبب شده که سرکوب بسیار وامدار تئاتر باشد؛ با تک لوکیشنی بسته و ورود و خروج بازیگرها به صحنه و شخصیتهای غایب.
ملیحه (با بازی باران کوثری) پرستار زن سالمندی (با بازی رویا افشار) است که با غیبت چند روزه شوهر زن سالمند، بچههای او را خبر میکند. پریسا (با بازی الهام کردا)، پریا (با بازی سارا بهرامی) و پروانه (با بازی پردیس احمدیه) به ترتیب سه دختر خانوادهاند. بچههایی که به نظر میرسد مدتها است از پدر و مادرشان بی خبرند؛ و ملیحه مدام از دخترها سراغ خسرو، تک پسر خانواده را میگیرد، ولی آنها با هر ترفندی از پاسخ به این سوال طفره میروند.
سرکوب دنیایی زنانه دارد، در غیاب مردانی که هر کدام به نوبه خود بر زندگی این زنان اثرگذار بوده اند. شخصیت پرویز، پدر خانواده آرام آرام مثل قطعات پازل شکل میگیرد. اما این شکل گیری به یک تصویر مشخص نمیرسد. هم بر اثر ابهام خودخواستهای که کارگردان بر اثر خود تحمیل کرده و اطلاعات به شدت قطره چکانی و هم خودِ سوژه که میشد با پرداخت بیشتر، دچار سانسورها و توقیف احتمالی شود.
دختران خانواده که هر کدام با مشکلات شخصی و شخصیتی عدیدهای در زندگی خود مواجه هستند و آن مشکلات را ناشی از رفتارهای پدر خود میدانند، گذشته برایشان به دو قطب سیاه و سفید تبدیل شده است. از طرفی پرویز چشمه نفرت و نماد تباهی، و از طرف دیگر بت وارگی خسرو و سفید بودنش. گویی که اولین تقابلها و چالشها در برابر پدر، با همین مبارزه سیاهی و سفیدی آغاز شده. مبارزهای که در درازای تاریخ غالبن یک نتیجه داشته؛ پیروزی سیاهی.
این که پدر جزو بلندپایهای از یک نیروی امنیتی بوده و اشارهای از این که احتمالن نماینده مردم (مجلس) هم بوده، قصه را در معرض انواع تحلیلهای فرامتنی قرار میدهد. به ویژه این که همان طور که گفته شد، این سوژه پتانسیل زیادی برای ممیزی دارد. به همین خاطر است که حذف فیزیکی یا حذف خودخواسته پرویز با همان ابهامی که در کلیت فیلم هست جلو میرود. همکار پرویز (با بازی جمشید هاشم پور) برای بردن احتمالن پرونده، وسیله و هر آن چه که میتواند از سوی یک مامور امنیتی سابق خطرآفرین باشد، به خانه آمده و آنها را با خود میبرد؛ و این گونه است که آخرین نشانههای پلیدی، خانه را ترک کرده و آن سکانس نچسب آخر را به فیلم تحمیل میکند.
سرکوب، قصه یک عمر سرکوب شدن فرزندانی است که در محیط بسته خانه با استبداد عمیقی رو به رو بوده اند. با تعمیم این مسئله به جامعه میتوان این برداشت را بسط داد. استبدادی که در نهایت به مرگ فرزند خود منتهی شده است. این تم معنایی و حال هوا به شدت یادآور فیلم دندان سگ (یورگوس لانتیموس ۲۰۰۹) است، البته با فضا و پرداختی رئال تر.
اما چرا سرکوب با تمام نقطه قوت هایش به کلیتی قابل قبول نمیرسد؟ چون قصه کم حجم و اطلاعات اندکی که قرار است به مخاطب داده شود، با فضایی سنگین تحت شعاع قرار میگیرد. انگار که گوران به عمد مخاطب را با دوربین شلخته و فضای تاریک و موسیقی پرحجم مرعوب خود میکند و از این نظر قصد داشته نقصهای احتمالی کار را بپوشاند. تمهیداتی که بیشتر به ادا و به رخ کشیدن تکنیک میماند، تا کارکردی اثربخش.
همچنین حساب باز کردن زیادی روی سفیدخوانی مخاطب، قصه را با لکنت رو به رو ساخته که سخت جلو میرود و ابهامهای غیر ضروریای میآفریند.
اگر گوران انرژی خود را به جای این صحنه پردازیهای نالازم روی فیلمنامه میگذاشت، به قطع میتوانست اثر بهتری در گام نخست خود در سینما بسازد. اما به نظر میرسد خود نیز مرعوب سوژه اش شده و با ذوق زدگی به آن پرداخته است.
مشکل اصلی فیلمنامه که تو ذوق میزند، تاخیر در دادن اطلاعات حیاتیای است که به عمد نه از سوی شخصیتها، که از سوی خالق اثر از مخاطب مخفی نگه داشته میشود. اگر اطلاع قبلی پریا از مفقود شدن پدر زودتر فاش میشد، چالشهایی که در طول اثر بین خود خواهرها، بین خواهرها و پرستار که بعدن متوجه میشوند که همسر دوم پدرشان است، به این صورت شکل نمیگرفت. چون به هر حال فرجام پرویز مشخص میشد؛ و همچنین خبر زنده نبودن خسرو چرا تا این اندازه دیر به ملیحه داده میشود؟ چون این تاخیر هم جا را برای برخی چالشها میبست و اگر چالشهای ایجاد شده توسط این دو تاخیر در اطلاع رسانی را از فیلم بگیریم، تهش چه میماند؟
یک روایت کامل و مستقل زمانی شکل میگیرد که اگر اطلاعات مربوط به شکل خطی و به جا عرضه شود، خللی درش ایجاد نگردد. به طور مثال برخی نویسندهها در شگردی جای اول و آخر روایت را تغییر میدهند و از این جا برای مخاطب سوال ایجاد میکنند که چرا چنین شده. مثلن یک نفر از دست کسی فراری است و ما دلیل فرار را نمیدانیم و روایت را برای دانستن این جواب دنبال میکنیم. ولی وقتی که متوجه شدیم که شخص به دلیل شکستن غیر عمدی شیشه خانه همسایه از دست او فراری است، قصه شکل نهایی به خود میگیرد. با دست کاری زمانیای که ایجاد شده، یک قصه پیش پا افتاده تبدیل به روایتی به ظاهر دنبال کننده میشود؛ اما میان تهی.
در سرکوب هم ما با چنین حذف اطلاعاتی طرف هستیم که با ارائه به موقعش، دیگر با روایتی به این شکل طرف نمیشدیم. گوران میتوانست به جای این کار، سوژه پرپتانسیلش را از راه دیگری جلو ببرد. دخترانی که یک عمر تحت سرکوب بوده اند و حالا هم توسط مردان دیگری دارند سرکوب میشوند. حیف که این سوژه به اندازه پتانسیل بالایش، پرداخته و اجرا نشده. در مجموع به عنوان کار اول، گوران تا حدی از پس ساختن فیلمش برآمده، اما بهتر است در کارهای بعدی توجه بیشتری به متن و نوع روایت آن بکند.