اسکوتر مککوی بیستساله بود که همسرش، میشل، اولین بچهشان را به دنیا آورد: پسری به نام اسپنسر. سال ۱۹۹۶ بود و مککوی در شهر کوچک کروکی (کارولینای شمالی) زندگی میکرد. اسکوتر آنزمان با بورسیهٔ فوتبال آمریکایی به دانشگاه کارولینای غربی میرفت. او اولین عضو خانوادهاش بود که به کالج میرفت.
ماجرا با افتتاح کازینویی در کروکی آغاز شد و خیلی زود مدیران سیلیکونولی به درآمد پایه علاقهمند شدند.
چند سالی است که گروهی از نخبگان سیاسی و اقتصادی جهان، همراه با رهبران سیلیکونولی، در سطح اولِ محافل دانشگاهی و مطبوعات و اجلاسهای بینالمللی، از ایدهای برای مبارزه با فقر و نابرابری تعریف و تمجید میکنند که به آن میگویند «درآمد پایهٔ همگانی»: چیزی شبیه به پرداخت یارانۀ نقدی در کشور خودمان، البته قدری حسابشدهتر و در مبالغی که حقیقتاً امکان تأثیرگذاری در زندگی افراد را داشته باشد. بههرحال درآمد پایهٔ همگانی چیست و آیا میتواند پیشنهادی کاربردی برای التیام نابرابری اقتصادی باشد، یا اینکه یکی دیگر از آن درمانهای سادهانگارانه و نپختهٔ سیلیکونولی است؟
اسکوتر مککوی بیستساله بود که همسرش، میشل، اولین بچهشان را به دنیا آورد: پسری به نام اسپنسر. سال ۱۹۹۶ بود و مککوی در شهر کوچک کروکی (کارولینای شمالی) زندگی میکرد. اسکوتر آنزمان با بورسیهٔ فوتبال آمریکایی به دانشگاه کارولینای غربی میرفت. او اولین عضو خانوادهاش بود که به کالج میرفت.
پدر مککوی معدنکار بود و با تونل کشیدن زیر دریاچهها و بستر رودخانهها بدنش را دربوداغان کرده بود؛ و پسرش ایمان داشت که اگر به کالج برود، زندگیاش سمتوسوی بهتری پیدا میکند؛ لذا وقتی اسپنسر به زندگیشان آمد، اسکوتر مصمّم ماند که در دانشکده بماند. ولی او که گرفتار وظایف پدری، تمرین فوتبال و کلاسهایش بود، وقت چندانی پیدا نمیکرد که سر یک شغل پارهوقت برود. میشل همینکه از دبیرستان فارغالتحصیل شد، بهعنوان معلمیار در یک مهدکودک محلی مشغول شد، اما درآمدش آنقدر نبود که کفاف هر سه نفرشان را بدهد.
بعد پای کازینو به ماجرا باز شد.
چند ماه پس از تولد اسپنسر، دستهٔ شرقی سرخپوستان کروکی یک کازینو در نزدیکی خانهٔ مککوی افتتاح کرد، و به همهٔ حدود ۱۵ هزار عضو قبیلهاش (از جمله اسکوتر و میشل) قول داد سهم مساوی از سود کازینو ببرند. اولین پرداختیاش نفری ۵۹۵ دلار بود: به قول مککوی یک پاداش کوچولوی بهدردبخور که بهتر از هیچی بود. مککوی تعریف میکند که «اولین بار بود که به سفر میرفتیم. ما به ساحل میرتل رفتیم».
پس از تولد اسپنسر، چکهای کازینو هزینهٔ خودرو و مابقی قبضهای خانواده را پوشش میداد. مککوی میگوید: «خیلی بود!» او از کالج فارغالتحصیل شد و بعد به مدت ۱۱ سال مربی فوتبال در دبیرستان محلی آنجا شد. بیست سال گذشته و مککوی هنوز بخشی از پولی را که قبیله دوبار در سال میدهد کنار میگذارد تا بچههایش را (که الآن سهتا شدهاند) به سفر ببرد. (او و میشل از هم جدا شدهاند.) و درآمد کازینو رشد کرده است، و مبلغ چکها نیز بههمچنین. در سال ۲۰۱۶، هر عضو قبیله تقریباً ۱۲ هزار دلار گرفت. بچههای مککوی، و همهٔ بچههای آن اجتماع، از زمان تولدشان پول میگیرند که برایشان پسانداز میشود. قبیله پول آنها را جدا گذاشته و سرمایهگذاری میکند تا وقتی بچهها ۱۸ ساله شدند یک سرمایهٔ درستحسابی داشته باشند. دو سال پیش که اسپنسر ۱۸ ساله شد، بهاصطلاح «صندوق خردسالان» او پس از کسر مالیات ۱۰۵ هزار دلار داشت. پیشبینی میشود خواهر ۱۲ سالهاش تقریباً دو برابر این رقم بگیرد.
مککوی الآن مدیرکل باشگاه پسران کروکی است: یک مؤسسهٔ غیرانتفاعی که مهدکودک، مراقبت و سایر خدمات مشابه را به قبیله ارائه میدهد. در سن ۴۱ سالگی، کلهاش را تیغ میزند و یک تیشرت شرکت آندرآرمور روی هیکل چهارشانهاش میپوشد، با یک دستبند پلاستیکی دور مُچ دستش که رویش نوشته است: «با مسیح که مرا قدرتمند کرده است، از پس هر کاری برمیآیم».
او با پول کازینو توانست از خانوادهٔ نوپایش حمایت کند، اما پولی که بچههایش دریافت خواهند کرد بالقوه میتواند زندگیشان را زیر و رو کند. او میگوید: «اگر در یک اجتماع روستایی کوچک زندگی کرده بودید و شغل یقهسفید داشتید یا مدیر یک سازمان بودید، ذهنیتتان جوری بود که همیشه تا نوک دماغتان را میدیدید» و با دستش یک حلقهٔ کوچک جلوی صورتش درست میکند. «ولی امروز، بچههای ما چطور؟ بچههای دبیرستانی؟» بازوهایش را از هم باز میکند و میگوید: «آنها معتقدند که پیشرفت، حدّی ندارد. این قضیه ظرف بیست سال گذشته واقعاً ذهنیت کل اجتماع را عوض کرده است».
اعضای مختلف قبیله، اسمهای متفاوتی روی این پرداختیهای نامشروطی گذاشتهاند که دو بار در سال میگیرند. اسم رسمیاش «پرداختی سرانه» ۱ است. بچههای مککوی به آن «پول گنده» میگویند. ولی آن آرمانگرایان ساکن سیلیکونولی اسم دیگری برایش میگذارند: درآمد پایهٔ همگانی۲.
این ایده چندان همتر و تازه نیست: توماس پین در سال ۱۷۹۷ یکجور درآمد پایه را پیشنهاد داده بود. ولی در این کشور، از تأمین اجتماعی و بیمهٔ سلامت که بگذریم، اکثر پرداختیهای حکومتی بر اساس نیاز فردیاند تا صرفاً شهروندی هر نفر. ولی اخیراً برخی از رهبران صنایع فناوریپایه، از جمله مارک زاکربرگ و کریس هیوز (بنیانگذاران فیسبوک)، ایلان ماسک (یکی از بنیانگذاران شرکت تسلا) و سم آلتمن (رییس وایکامبینیتر) از این ایده هواداری میکنند، چون آن را راهحل بالقوهای برای آن اضطراب اقتصادی میدانند که اتوماسیون و جهانیسازی به بار آوردهاند؛ یعنی همان اضطرابی که صنعت فناوریپایه در خلقش نقش داشته است.
بنا به این طرز فکر، اگر روباتها و برونسپاری فرامرزی کارها همهٔ شغلها را از بین ببرند یا حداقل جای شغلهای کممهارت را بگیرند، شاید زمانی برسد که دیگر شغل به اندازهٔ کافی در کار نباشد. آنگاه چه میشود؟ با انتخاب دونالد ترامپ، واقعهای که به نظر برخی افراد دقیقاً ناشی از همین تنش بود، سؤالات دربارهٔ نحوهٔ حمایت از بهاصطلاح طبقهٔ کارگر هم افزایش یافتهاند. سیاستمداران هم فرصت را غنیمت شمردهاند. هیلاری کلینتون در کتاب تازهاش بهنام آنچه اتفاق افتاد۳ مینویسد که سیاست درآمد پایه در کارزار انتخابات سال ۲۰۰۶ در ذهنش بود. در ماه سپتامبر، روهیت خانا (نمایندهٔ مجلس آمریکا از منطقهٔ سیلیکونولی) لایحهای ارائه کرد که میگفت: میزان اعتبار مالیاتی بر درآمد ۱.۴ تریلیون دلار بیشتر شود، که عملاً از طریق اعتبار مالیاتی یک درآمد پایهٔ اندک برای مردم کارگر کمدرآمد ایجاد میکرد؛ و شهردار شهر استاکتون (ایالت کالیفرنیا) اخیراً اعلام کرده است که این شهر قصد دارد از آگوست ۲۰۱۸ به برخی از سیصدهزار شهروندش ماهانه ۵۰۰ دلار بدهد. هزینهٔ این تجربه را یک سازمان متعلق به هیوز بهنام پروژهٔ امنیت اقتصادی تأمین میکند.
ولی فقط دستهٔ شرقی کروکی نیست که اعضایش پول نقد نامشروط میگیرند: چندین دهه است که صندوق دائمی آلاسکا سالانه به شهروندانش بین ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ دلار میدهد، و سایر قبیلههای بومیان آمریکا هم درآمدهای کازینوهایشان را تقسیم کردهاند. ولی نمونهٔ کروکی از آنهاست که بیش از همه دربارهاش پژوهش شده است. در دههٔ ۱۹۹۰، پژوهشگران دانشگاه دوک دربارهٔ سلامت روانی فرزندان کروکی در این منطقه مطالعه میکردند؛ سپس کازینو ساخته شد که شرایط یک آزمون طبیعی را فراهم ساخت. سه دهه پژوهش طولی، حامی همان حرفیاند که مککوی میزند: این پول، اثرات مثبت ژرفی داشته است.
ذهن ثروتمندترین مردم آمریکا گرفتار این است که چگونه به فقیرترینها پول بدهند. در این احوال، برنامهٔ کروکی یک نمونهٔ موردکاوی است که نشان میدهد آیا درآمد پایه حقیقتاً یک پیشنهاد کاربردی برای التیام نابرابری اقتصادی است، یا یکی دیگر از آن درمانهای سادهانگارانه و نپختهٔ سیلیکونولی برای یکی از غامضترین مشکلات فراروی جامعهمان. شاید هم هر دو.
کوالا باندری، یک محدودهٔ ۵۶ هزار جریبی در کارولینای شمالی، وطن معینشدهٔ دستهٔ شرقی کروکی است که صدها سال در این منطقه زیستهاند. چشمانداز زیبایی دارد، اما تکوتوک نقطههایی از آن هم نشانهٔ سهلانگاری دارند. در طول جادهای که مارپیچ از دل کوهستان عظیم و مهآلود بلوریج میگذرد، سر هر پیچ میشود یک مهمانسرای یکطبقه، یک پمپبنزین قراضه یا کبابپزی متروکه را دید. خانههای متحرّک در طول جاده، بیتکان و زنگارگرفته ایستادهاند. گرچه یک هیئتامناء این زمین را برای قبیلهٔ کروکی نگه میدارد، بسیاری از سفیدپوستان (بویژه سفیدپوستان فقیر) هم آنجا زندگی میکنند. متوسط درآمد خانوارها در بخشهای منطقهٔ کوالا بسیار کمتر از میانگین ملی است. در بخش سواین که محل استقرار باشگاه پسران است، ۲۴ درصد زیر خط فقر و حدود ۱۲ درصد بالاتر از درآمد میانگین ملی زندگی میکنند.
یک ساعت که از کروکی به شرق رانندگی کنی، به اشویل میرسی که با آبجوسازیهای کوچک و گالریهای هنریاش مشهور است. در کروکی، «مرکز شهر» یعنی یک بخش یکمایلی از بلوار تسالی که دو طرفش کابینهای چوبی سوغاتفروشی قرار گرفتهاند که سبدهای دستبافت و مجسمههای سیاهرنگ خرس ساختهشده در چین را میفروشند.
همینجا، در سایهٔ بیصدای دامنهٔ کوهستان بود که یک تیم پژوهشگران (از جمله جین کوستلو، استاد روانپزشکی و علوم رفتاری مؤسسهٔ علوم مغز دوک) تصمیم گرفتند مطالعهٔ جوانان کوهستان گریتاسموکی را مستقر کنند. کوستلو میخواست نیازهای کودکان مناطق روستایی آمریکا در زمینهٔ سلامت روان و خدمات روانپزشکی را بررسی کند، و پژوهشگران در سال ۱۹۹۳ مطالعه روی ۱۴۲۰ کودک را آغاز کردند که ۳۵۰ نفر آنها سرخپوستان دستهٔ شرقی کروکی بودند. آنها این بچهها را به سه گروه سنی (۹ ساله، ۱۱ ساله، و ۱۳ ساله) تقسیم کردند و پیمایشهای شخصیت پُروپیمان بهنام ارزیابی روانپزشکی کودک و نوجوان را به والدینشان دادند که تا وقتی بچهها ۱۶ساله میشدند هرسال پُر میشدند و پس از آن هم تا ۳۰ سالگی هر چند سال یکبار تکمیل میشدند. پژوهشگران که دنبال شاخصهای مشکلات رفتاری یا هیجانی بودند، سؤالاتی از این قبیل میپرسیدند که آیا بچهها درگیر نزاع فیزیکی شدهاند یا با دور ماندن از خانه مشکل دارند.
کوستلو و همکارانش دادههای خانوارها از قبیل: شغل والدین، سابقهٔ خشونت خانگی و مهمتر از همه درآمد را هم ثبت کردند. در آغاز مطالعه، حدود ۶۷ درصد از بچههای سرخپوست آمریکایی زیر خط فقر زندگی میکردند. پس از افتتاح کازینو بود که کوستلو دید درآمد خانوار میان خانوادههای کروکی رو به افزایش گذاشت. این افزایش در ابتدا کمرنگ بود، اما به مرور زمان نشان داد که شتاب صعودی دارد چنانکه نهایتاً ۱۴ درصد از کودکان کروکی را بالای خط فقر کشاند. ولی درآمد خانوار برای خانوادههای غیرکروکی، با نرخ کندتری افزایش مییافت.
انگار چشمان کوستلو باز شده بود، چون تصادفاً به یک مسیر کاملاً جدید پژوهش دربارهٔ تأثیر انتقال نامشروط پول نقد بر فقرا رسیده بود. کوستلو تعریف میکند: «ناگهان به ذهنم رسید که: وای خدای من!»
قبیله اولین کازینویش را در سال ۱۹۹۵ افتتاح کرد. این تصمیم میان محلیها جنجالبرانگیز بود، چون نگران بودند که شاید قماربازی پای افراد ناخوشایندی را به منطقه باز کند. جویس دوگان، یگانه زن رییسقبیله و معلم سابق بود که گفت: اگر قبیله قرار است از کازینوی جدیدش سود ببرد، تکتک اعضایش هم باید سهمی ببرند. شورای قبیله هم پذیرفت.
کازینو در ابتدا یک دالان مجلل پر از ماشینهای پوکر الکترونیک و شرطبندی بود، ولی اکنون به ساختمان ۲۱ طبقهٔ کازینوی کریوکیِ هارا تبدیل شده است. این ساختمان از جنس شیشه و سنگ، مثل یکی از قلههای آسمانخراش کوهستان از دل زمین بیرون زده است. داخل آن، ستونهای کلفتی روی کف آن ساخته شدهاند، با طراحیای شبیه درخت، یادآور آنکه اگر پایت را از میان دود سیگار و ماشینهای شرطبندی با طرح زامبی بیرون بگذاری، محوطهای عالی در انتظارت است.
هارا که کازینو را اداره میکند، ۳ درصد از سود سالانه ۳۰۰ میلیوندلاری کازینو را برمیدارد. بخش عمدهٔ پول به اجتماع قبیله برگردانده میشود تا هزینهٔ زیرساخت، خدمات سلامت برای همهٔ اعضای قبیله، و صندوق تحصیلات کالج را پوشش بدهد. منابع کازینو جادههای متعددی را ساختهاند و پول یک تأسیسات تصفیهٔ آب جدید ۲۶ میلیوندلاری را دادهاند. نصف سود هم صرف پرداخت سرانه میشود. این کازینو به گرانبهاترین منبع قبیله تبدیل شده است.
شانس که به دستهٔ شرقی رو کرد، جهت پژوهش کوستلو هم عوض شد. او میگوید «برایمان جالب بود که ببینیم آیا تغییری هم» در سلامت روانی کودکان ایجاد میکند یا خیر. همچنین مقایسهٔ بچههای کمسنتر کروکی (که در اِوان زندگیشان پول به خانوادههایشان رسیده بود) با بچههای سنبالاتر را هم آغاز کردند. آنها میخواستند به یک سؤال ساده پاسخ بدهند: آیا تزریق پول نقد، از جهتی که قابل اندازهگیری باشد به سود کودکان است یا خیر؟
پاسخ خلاف فرضیهٔ آغازین کوستلو بود. او تعریف میکند: «فکر میکردم چنان گودال فقری اینجاست که این پول قرار نیست تغییری ایجاد کند، چون پول کمی است. ولی چنین نبود». اکنون حجم پژوهشهایی که او و سایر دانشگاهیان ساختهاند، مرجع محبوب هواداران درآمد پایهٔ همگانی است، چون بخشی از قانعکنندهترین شواهد موجود تا به حال است که اثرات مثبت تقدیم نامشروط پول نقد به فقرا را نشان میدهد.
کوستلو در دو مطالعه، که یکی در سال ۲۰۰۳ و مطالعهٔ پیگیری بعدیاش در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، کودکانی را که پس از افتتاح کازینو از فقر خارج شدند، با کودکانی که هرگز فقیر نبودهاند مقایسه کرد. او بر اساس وجود آنچه پژوهشگران «اختلالات هیجانی» مینامند (از قبیل: افسردگی و اضطراب) و همچنین اختلالات رفتاری (از جمله اختلال کمتوجهی-بیشفعالی) به آنها امتیاز داد.
کوستلو دریافت که پیش از افتتاح کازینو، از لحاظ علامتهای اختلالات روانپزشکی، کودکان فقیر دو برابر کودکان غیرفقیر امتیاز میآوردند. اما پس از افتتاح کازینو، کودکانی که خانوادههایشان بالای خط فقر آمدند ۴۰ درصد کاهش مسائل رفتاری داشتند. فقط چهار سال پس از افتتاح کازینو، آنها (حداقل از منظر رفتاری) هیچ تفاوتی با کودکانی نداشتند که هرگز فقیر نبودند. زمانی که کمسنترین گروه بچهها به ۲۱ سالگی رسیدند، او یافتهٔ دیگری داشت: هرچه کودکان کروکی در زمان افتتاح کازینو کمسنتر بوده باشند، در مقایسه با کودکان سنبالاتر کروکی و در مقایسه با سفیدپوستان روستانشین وضعیت بهتری پیدا میکردند. این نکته هم در زمینهٔ مسائل هیجانی و رفتاری، و هم در زمینهٔ اعتیاد به مواد مخدر و الکل، صادق بود.
سایر پژوهشگران هم از دادههای کستلو برای بررسی اثرات مختلف پرداختیهای کازینو استفاده کردهاند. یک نگرانی دربارهٔ درآمد پایه آن است که افراد به امرار معاش با آن یارانه رضایت داده و دیگر کار نمیکنند. اما یک تحلیل دادهها در سال ۲۰۱۰ به سرپرستی رندال آکی (که در دانشکدهٔ امور عمومی لاسکین در دانشگاه کالیفرنیا-لسآنجلس مشغول پژوهش در زمینهٔ سیاستگذاری عمومی است) هیچگونه تأثیر این پرداختیها بر مشارکت کلی در بازار کار را نشان نداد.
البته که کازینو فرصتهای شغلی هم در این منطقه ایجاد کرد، و اکثریت تقریباً ۲۵۰۰ کارمند کازینو اعضای قبیلهاند. پس این سؤال ایجاد میشد که آیا تغییر وضعیت زندگی کودکان، نتیجهٔ پرداختیهای قبیلهای بود یا درآمد کازینو؟ ولی آکی این نکته را هم بررسی کرد. او دریافت که میان والدین مورد مطالعهٔ کوستلو، اشتغال پس از افتتاح کازینو بیشتر یا کمتر نشد.
آکی همچنین تأثیر پول بر تحصیلات را بررسی کرد و دریافت که وقتی خانوار پول بیشتری درآورد، فرزندان مدت طولانیتری در سیستم آموزشی میمانند. تأثیر درآمد بر نرخ جرم هم عمیق بود: افزایش ۴ هزار دلاری درآمد خانوار، احتمال ارتکاب جرمهای کوچک توسط فقیرترین بچهها را ۲۲ درصد کاهش میداد.
همهٔ اینها یعنی مزایای مالی اساسی برای کل اجتماع. کوستلو میگوید: «این یعنی بچههای کمتری به زندان بیافتند، و بچههای کمتری نیازمند بستری شدن باشند. بعد نوبت هزینههایی میرسد که نمیشود دقیق محاسبه کرد. هزینهٔ اینکه آدمها خودشان را نکشند؟ خُب تعیین جوابش سخت است».
کوستلو در بطن پژوهشهایی بوده است که اثرات پرداختیهای کازینو را نشان میدهند، اما میگوید تمام مدتی که در کوالا باندری بوده واژهٔ درآمد پایه به گوشش نخورده است. یعنی تا وقتی که افراد علاقمند به این موضوع، تماس گرفتن با او را شروع کردند. کسانی مثل کریس هیوز.
اگر از کروکی سه ساعت رانندگی کنید به محل بزرگ شدن هیوز میرسید، در شهر هیکوری (ایالت کارولینای شمالی)، جایی که مادرش معلم مدرسهٔ دولتی و پدرش فروشندهٔ سیار کاغذ بود. ولی علت جذابیت کار کوستلو برای هیوز، این نبود. او اساساً به درآمد پایه علاقمند است، چون در سن ۳۳ سالگی، با فیسبوک بسیار ثروتمند شده است (داراییاش تقریباً ۴۳۰ میلیون دلار میارزد) و هنوز درگیر این است که این اتفاق دقیقاً چطور افتاد.
هیوز میگوید: «به کاری که در فیسبوک کردیم افتخار میکنم، ولی صریح گفتهام پاداش مالیام با زحمتی که کشیدیم متناسب نبود». او چهارزانو روی یک صندلی چرمی در نیوهاوس نشسته است: یک انبار در منهتن که به فضای لوکسی برای کار افراد کنار هم تبدیل شده است (ردهٔ اول عضویت در آن ۳۵۰۰ دلار در ماه آب میخورد). هیوز در ادامه میگوید: «در تاریخ بشر، خبری از افراد بیستوچندسالهای نیست که ثروت خودساختهای در ابعاد امروزیمان داشته باشند. چه عاملی این امر را میسّر کرده است؟ چون عاملش هرچه که باشد، در زمانی رُخ داده است که متوسط دستمزدهای خانوار تقریباً تکان نخورده است».
درست میگوید. از سال ۱۹۸۰، متوسط درآمد یکصدم درصد بالای آمریکا بیش از سه برابر شده است. برای ۹۰ درصد پایین هرم، این نمودار تقریباً یک خط صاف است. هیوز در زمرهٔ کسانی است که این ناهمخوانی را بحران ملی میشمارند؛ و لذا اخیراً پروژهٔ امنیت اقتصادی را راه انداخت: یک تلاش دوساله برای سرمایهگذاری ۱۰ میلیون دلار از جیب هیوز و دیگران در پژوهشهای مربوط به درآمد پایهٔ همگانی.
این سرمایهگذاری در بحبوحهٔ یک موج ناگهانی توجه و علاقه به درآمد پایهٔ همگانی در صنایع فناوریپایه است. وایکامبینیتر، شتابدهندهٔ شرکتهای نوپای مستقر در پالو آلتو، اوایل سال ۲۰۱۶ اعلام کرد که خودش یک تجربهٔ درآمد پایه را پیاده میکند که طی آن، تعداد کمی از ساکنین اوکلند پرداختی نقدی دریافت کرده و با یک گروه کنترل مقایسه میشوند. ایلان ماسک از شرکت تسلا هم دربارهٔ اوجگیری روباتها هشدار داده است، چنانکه در نشست حکمرانی جهانی در اوایل امسال گفت: اوضاع به سمتی میرود که تعیین یک درآمد پایه «ضروری» باشد؛ و وقتی که مارک زاکربرگ در جشن فارغالتحصیلی دانشگاه هاروارد در ماه میسخنرانی کرد، از یک درآمد پایه دفاع کرد و گفت که این کار میتواند «پشتوانهٔ» افراد «برای امتحان کردن ایدههای جدید» باشد.
به قول روهیت خانا که نمایندهٔ حوزهٔ انتخابیهٔ هفدهم کالیفرنیا در قلب سیلیکونولی است، انتخابات سال ۲۰۱۶ چشمان فناوریدوستان را بر نابرابری اقتصادی آشکار کشور باز کرد. او میگوید: «آنها میلی به پسضربهٔ پوپولیستی ندارند. آنها میلی ندارند که تفرقهٔ منطقهای در کشور بیافتد».
هیوز دنبال آن مطالعات درآمد پایه میگشت که میتوانستند برای پروژهٔ امنیت اقتصادی جالب باشند تا از آنها حمایت مالی کند. در آن زمان، او با کوستلو تماس گرفت. هدف این سازمان، تأمین مالی است تا پژوهشگران بتوانند تأثیر درآمد پایه بر زندگی مردم را بررسی کنند. هیوز از پژوهش کوستلو حمایت مالی نکرده است، اما گروهش ۱ میلیون دلار به آزمایش درآمد پایهٔ شهر استاکتون در ایالت کالیفرنیا داده است، و همچنین به گیودایرکتلی (خیریهٔ مورد حمایت گوگل که تأثیر دادن پول نقدی نامشروط در کنیا را مطالعه میکند) و پروژههای دیگر پول داده است.
همچنین تیم پروژهٔ امنیت اقتصادی اخیراً خودش یک پیمایش روی بیش از ۱۰۰۰ نفر از اهالی آلاسکا انجام داد که سالانه هریک تقریباً ۲۰۰۰ دلار از طریق صندوق دائمی آلاسکا دریافت میکنند. پول این صندوق از درآمدهای نفتی تأمین میشود. این پیمایش نشان داد که در انتخاب میان پایین آوردن مالیاتها یا حفظ پرداختیهای نقدی، ۷۱ درصد از اهالی آلاسکا میگویند که مایلند پرداختیهایشان حفظ شود.
هیوز میگوید: «این حس امنیت دارد، و در اقتصادی که حرکات زیگزاگی دارد و تعداد شغلهای پارهوقتش بیشتر است، سخت میشود امنیت ایجاد کرد».
هیوز در باب درآمد پایه، از نابپسندان نیست. او مثلاً معتقد است که این بلندپروازی اقتصادی اگر بخواهد مطبوع طبع سیاست هم باشد، باید به کار گره بخورد. در توضیح علتش هم میگوید: «علاوه بر اینکه از لحاظ شهودی برای مردم معقولتر است، کار یکی از سرچشمههای اصلی است که در زندگیمان مقصود و هدف میسازد». اما ماهیت متغیر کار (بهویژه میان کارکنان ارشد حوزهٔ فناوری) همچنان یک مسألهٔ حیاتی برای نیرویکار آمریکایی است. یک مقالهٔ روشنگر نیویورک تایمز نشان میداد مردان و زنانی که مشغول توالتشویی و سایر کارهای کممهارت برای شرکتهایی مثل اپل هستند، از شرکتهای طرف قراردادی استخدام میشوند که شرایط اشتغال آنها را تعیین میکنند. ترقی و مزایایی که در اختیار مهندسان و بازاریابان شرکت است، در دسترس آن کارگران نیست. چون این کارگران قراردادیاند، روی شرکتهای بزرگ فناوری هیچ فشاری نیست که دستمزدشان را بالاتر ببرد، و در قبال تأمین خدمات سلامت هم هیچ مسؤولیتی ندارند. در سال ۲۰۱۵، رانندگان اتوبوس فیسبوک رأی به تأسیس اتحادیه دادند تا از آن نوع حفاظتهای کارگران برخوردار شوند که این غول شبکهسازی اجتماعی از تأمینش امتناع میکرد.
از این منظر، تلاشها برای پیشبُرد ایدهٔ درآمد پایه از سوی رهبران صنایع فناوریپایه، ریاکارانه به نظر میرسد. در اقتصاد جدیدی که یکشبه میلیاردر میسازد، بخشش میلیونها دلار برای تجربهگری کار چندان دشواری نیست. بالاخره اگر قانون درآمد پایه تصویب شود، نه تکتک این شرکتهای فناوریپایه، بلکه مالیاتدهندگاناند که باید هزینهاش را بدهند.
فیالحال، تصویب درآمد پایه یک خیال موهوم است. حتی هوادارانش هم توافقی دربارهٔ بنیانهای آن ندارند، از جمله اینکه یک درآمد پایهٔ بهینه معادل چقدر پول است. یوانا مارینسکو (استاد دانشکدهٔ سیاستگذاری و عمل اجتماعی در دانشگاه پنسیلوانیا) که دربارهٔ درآمد پایه تحقیق میکند، میگوید که پژوهشها دربارهٔ صندوق آلاسکا روشنگرند، اما حکم قاطع نمیدهند. مارینسکو میگوید: «میدانیم که ۲۰۰۰ دلار در سال یک تغییر واقعی در زندگی بسیاری افراد ایجاد میکند. اما آیا رقم کمتر هم کماکان تغییر ایجاد میکند؟ نمیدانیم».
برخی دیگر استدلال میآورند که مشکل درآمد پایهٔ همگانی، همان بخش «همگانی» است. در دنیایی که تکتک آمریکاییان یک چک بگیرند، بخشی از آن پول لزوماً برای ثروتمندان تلف میشود. برخی گروههای آزادیخواه مثل مؤسسهٔ کاتو حامی این ایدهاند، چون آن را جایگزینی برای برنامههای فعلی تأمین اجتماعی کشور مثل بیمهٔ سلامت و یارانهٔ سلامت و کوپن غذا میدانند که منفور لیبرالهایند. جیرد برنشتاین، محقق ارشد مرکز بودجه و اولویتهای سیاستگذاری و اقتصاددان ارشد و مشاور اقتصادی سابق معاونرییسجمهور جو بایدن، میگوید: «وقتی منابع سیاستهای ضدفقر چنین اندک و کمرمقاند، بویژه در این کنگره، باید در هدفگذاریمان دقیق و محتاط باشیم».
برنشتاین چیزی از جنس بسط اعتبار مالیات درآمد حاصل را ترجیح میدهد، مانند همانی که خانا (نمایندهٔ درهٔ سیلیکون) پیشنهاد داده است، که به گفتهٔ او پول اضافه را همانجا میگذارد که باید و شاید: در جیبهای جماعت کارگر. ولی او تصدیق میکند که لایحهٔ خانا با عنوان «قانونِ درآمدهای آمریکاییان را اکنون افزایش دهید» اساساً در کنگرهٔ فعلی راه به جایی نمیبرد. برنشتاین میگوید: «ایدهای مثل ایدهٔ روهیت، راه درازی در پیش دارد. این اتفاق به این زودیها نمیافتد. ولی معنایش این نیست که حتی اگر استراتژیک عمل کنیم، هیچگاه رُخ نخواهد داد».
حتی در آن سناریوهای تخیلی که لایحهٔ درآمد پایه در کنگره تصویب شود، شواهد چندانی در دست نیست که نشان دهد به نفع آن «مردان و زنان فراموششدهای» خواهد بود که ترامپ در کارزار انتخاباتیاش توصیف کرد: همان مردمی که مصیبتشان، چشم سیلیکونولی را به این مسأله گشود. به هرحال، ۲۰۰۰ دلار در سال بعید است جایگزین مناسبی برای آن ۵۰ هزار شغل کارگران اتحادیهداری در فلان کارخانهٔ فولاد محلی باشد که دیگر خبری از آن نیست.
حتی در ناحیهٔ کروکی که رقم درآمد اضافه واقعاً چشمگیر است، پرداختیها آنقدری نیستند که کفاف امرار معاش را بدهند. یعنی درآمد پایه برای بزرگسالان طبقهٔ کارگر شاید آن نردبانی نباشد که هوادارانش میگویند. ولی میتواند چیز دیگری باشد: میتواند یک سرمایهگذاری در آیندهٔ بچههایشان باشد.
اسکوتر مککوی در طول ۱۱ سال مربیگری فوتبال دبیرستان و اکنون که در باشگاه پسران کار میکند، شاهد بوده است که پول کازینو به چه طریقههایی تلف میشود. دو بازیکن فوتبال آمریکایی در خاطرش هستند که پس از فارغالتحصیلی، با هواپیما از اشویل به کیوست رفتند و سپس مسیر برگشت جادهٔ ساحلی را پیش گرفتند: در تکتک شهرهای ساحلی توقف کردند، و دهها هزار دلار از ثروت بادآوردهشان را تلف کردند.
مککوی تعریف میکند که: «من گفتم: پسرها، این پول میتوانست تا مدتها خرجهایتان را تأمین کند. الآن چه دفاعی از خودتان دارید.» و جواب پسران: «آنها گفتند: خُب، مربی، یک ماه عالی داشتیم».
آن پول موجب نشد که اجتماع کروکی از مشکل همهگیر مواد مخدر هم معاف شود که عمدهٔ نواحی آپالاچیا را درنوردیده است. به گفتهٔ مککوی، بهواقع سالی دو بار که چکها میرسند گویا میزان بیشمصرف (اُوردوز) هم افزایش مییابد. مککوی میگوید: «گاهی اوقات مردم میگویند که اعضاء قبیله حتی چک را نقد هم نمیکنند، چون به موادفروشها بدهکارند. وقتی چک به دستشان میرسد، آن را مستقیم تحویل میدهند».
مثل هر برنامهٔ دیگری، اینجا هم زمینهٔ سوءاستفاده و تصمیمهای نادرست فراواناند. ولی قبیله به مرور زمانی اصلاحاتی انجام داده است تا مانع بیاحتیاطیها و بیپرواییها شود. مثلاً شورای قبیله اخیراً قانونی تصویب کرد که میزان پرداختی از صندوق خردسالان را محدود میکند. هماکنون قبیله به اعضایش وقتی که ۱۸ ساله شوند ۲۵ هزار دلار میدهد، وقتی ۲۱ ساله شوند ۲۵ هزار دلار دیگر، و مابقی را وقتی میدهد که ۲۵ ساله شوند.
اسپنسر مککوی الآن ۲۱ ساله است. او مثل پدرش یک آروارهٔ صاف و چشمهای عمیق قهوهای دارد، و با کمال میل دربارهٔ اهمیت مسیحیت در زندگیاش حرف میزند. او با دنبالهروی از پدرش به دانشگاه کارولینای غربی رفت که در آنجا فوتبال بازی میکرد، و بعد به دانشگاه مارسهیل رفت که آنجا برای اخذ مدرک بازاریابی درس میخواند. اسپنسر، مثل اسکوتر، زندگی متفاوتی برای خودش در خیال داشت. ولی یک تفاوت اساسی بین این دو هست: به گفتهٔ اسپنسر، او بر خلاف پدرش هرگز تردید نکرد که میتواند به این زندگی برسد. اسپنسر میگوید: «در ایام پدربزرگم، هیچکس از این منطقه به کالج نمیرفت. پدرم بورسیهٔ فوتبال را پذیرفت، ولی بدون آن بعید میدانم میتوانست به کالج برود. اکنون ما عملاً میتوانیم هرجای کشور به دانشکده برویم، و آنها پولش را میدهند. این اتفاق بزرگی است».
او میگوید که وقتی «پول گندهاش» را گرفت، «آنلاین شدم و دنبال کامیون و خرتوپرت گشتم، ولی بالاخره به این فکر افتادم که واقعاً نمیارزند». بهجز یک قایق ماهیگیری دستدوم که خرید تا ماهیگیری کند، عمدهٔ پولش را کنار گذاشت به این امید که یکروز کسبوکار خودش را راه بیاندازد.
تأثیر حقیقی آن پول بر قبیله شاید زمانی واقعاً روشن شود که نسل اسپنسر، همان نسلی که بعد از افتتاح کازینو به دنیا آمد، بزرگ شوند. ولی برای آن جماعت فناوریدوستان که درآمد پایه را درمان یک بحران خزندهٔ ملی یعنی نابرابری اقتصادی میشمارند، لحظهشماری تا آن زمان ملالآور است.
با این حال، اگر بتوان یک درس از تجربهٔ کروکی گرفت، این است: تصور اینکه درآمد پایه یا چیزی شبیه به آن ناگهان کارگر بیکار و سرخوردهٔ ایالتهای شمالشرقی را راضی میکند، مثل تصور اینکه هیچ منفعتی ندارد یا مردم را از کار کردن منصرف میکند، خطاست. یک احتمال سوم وجود دارد: تزریق نقدینگی به خانوارهای مشکلدار میتواند زندگی جوانان را از تمام آن جهات ظریف، اما مهم و معنادری که کوستلو طی این سالها مشاهده کرده است بهبود دهد، تا اینکه بالاخره وقتی که بزرگ شدند، بهتر برای دنیای قشنگ نویِ کار و اشتغال آماده شوند، خواه روباتها آمدنی باشند یا خیر.
پینوشتها:
• این مطلب را ایسیه لاپوسکی نوشته است و در تاریخ ۱۱ دسامبر ۲۰۱۷ با عنوان «Free Money: The Surprising Effects of a. Basic Income Supplied by Goverment» در وبسایت وایرد منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ با عنوان «مارک زاکربرگ و ایلان ماسک هم طرفدار یارانۀ نقدیاند؟» و با ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• ایسیه لاپوسکی (Issie Lapowsky) از نویسندگان باسابقهٔ وایرد است که در زمینهٔ تکنولوژی و سیاست مینویسند. او پیش از این با نیویورک دیلی نیوز و مجلهٔ اینک نیز همکاری کرده است.
[۱]per capita payments
[۲]universal basic income
[۳]What Happened
منبع: ترجمان