هایزر آماده کشتار یک میلیون آدم بود و این مجوز را هم داشت. احتمال داشت بهشت زهرا را بمباران کنند، ما در چنین فضایی مراسم استقبال از امام را برگزار کردیم. فرمانده نیروی هوایی ایران هم نظر به بمباران یا به زدن هواپیمای امام و ... داشت.
عضو کمیته استقبال از امام گفت: هایزر آماده کشتار یک میلیون آدم بود و این مجوز را هم داشت. احتمال داشت بهشت زهرا را بمباران کنند، ما در چنین فضایی مراسم استقبال از امام را برگزار کردیم. فرمانده نیروی هوایی ایران هم نظر به بمباران یا به زدن هواپیمای امام و ... داشت. «هایزر هم این نظرها را نوشته است». در چنین موقعیتی امام میخواهد به ایران آمد.
اسدالله بادامچیان از اعضای کمیته استقبال امام بود و مسئولیت اداره بهشت زهرا را بنا به درخواست شهید مطهری و تأیید شهید بهشتی عهده دار بود.
رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی که میهمان کافه خبر خبرآنلاین بود ناگفتههایی را از ۱۲ فروردین ۵۷ بیان کرد. او گفت: چه طور خودروی حامل امام ضدگلوله شد و بالگردهای ارتش را برای حضور در بهشت زهرا هماهنگ کردند.
مشروح گفتگوی خبرآنلاین با بادامچیان را در ادامه بخوانید.
شما در روز استقبال امام چه مسئولیتی داشتید؟
عضو شورای مرکزی ۷ نفره کمیته استقبال از امام و مسئول اداره بهشت زهرا بودم. البته وقتی آقای مطهری پیشنهاد دادند، مدیریت بهشت زهرا را در روز استقبال از امام برعهده بگیرم، به ایشان عرض کردم «قرار نبود چهره من آشکار شود. اگر من به آنجا بروم، چهره ام کاملا آشکار میشود». آقای مطهری فرمودند: «ما نمیتوانیم امام را در بهشت زهرا دست هر کسی بسپاریم». در فرودگاه، امام در مکانی محدود است، از فرودگاه تا بهشت زهرا نیز که ماشین در حال حرکت است، ولی در بهشت زهرا دو میلیون جمعیت حضور دارند و نمیتوانید حتما راه را از میان جمعیت باز کنید. فلذا هیچ راهی باقی نمیماند جز اینکه قبول کنید». گفتم «من سرباز هستم، شما بگویید قبول کن، میکنم. از جلسه بیرون آمدم و نزد آقای بهشتی رفتم، نظر آقای مطهری را شرح دادم. آقای بهشتی خندیدند و گفتند «درست گفته اند، اینجا جایی نیست که ما ریسک کنیم» - هنوز صدایش درذهنم هست.
چه پیش بینیهایی داشتید؟
هایزر آماده کشتار یک میلیون آدم بود و این مجوز را هم داشت. احتمال داشت بهشت زهرا را بمباران کنند، ما در چنین فضایی مراسم استقبال از امام را برگزار کردیم. فرمانده نیروی هوایی ایران هم نظر به بمباران یا به زدن هواپیمای امام و ... داشت. «هایزر هم این نظرها را نوشته است». در چنین موقعیتی امام میخواهد به ایران بیاید. هایزر در خاطراتش به هواپیمای حامل امام اشاره میکند و درباره گزینههای مدنظر فرمانده نیرو هوایی شاه مینویسد او مطرح کرد «با موشک هواپیما را بزنیم یا هواپیما را بنشانیم، آیت الله خمینی را دستگیر کنیم و او را در جزیره خارک نگه داریم». در چنین وضعیتی مجموعه ما مسئول برقراری امنیت بهشت زهرا در روز استقبال امام بودیم.
حاج محسن رفیقدوست مسئولیت فرودگاه را برعهده داشت و شهید محمد بروجردی هم وردست او بود. شهید بروجردی آن روز لباس طلبگی پوشید و مسلسلها را زیر لباس پنهان کرد. او مراقب امام بود تا سوار ماشین شود. رفیقدوست نیز ماشین ضدگلوله را خودش درست کرد، حتی درهای جلویش را با قلاب محکم کرد تا باز نشوند. وقتی ماشین در بهشت زهرا خاموش شد، امام میخواست دستگیره را باز کند و پایین بیاید. محسن گفت: «امام نمیشود، چون اگر پایین بروید دیگر اصلا به جایگاه نمیرسید».
در واقع او این محاسبه را کرده بود که حتی اگر امام خواست پیاده شود، نتواند و کسی هم نتواند از بیرون در را باز کند. مرحوم حاج سیدرضا نیری رحمه الله علیه او هم موتلفهای است، جلیقه ضدگلوله برای امام به صورت قاچاق تهیه کرده بود؛ که قبول نکردند برنامه بالگرد را در شورای استقبال تنظیم کرده بودیم که مخفیانه دور از چشم شاه به آنجا آمد. چون باید اجازه پرواز را شاه میداد. سه راه خروج برای امام از بهشت زهرا در نظر گرفتیم و دو تا آمبولانس در آنجا مستقر کردیم.
با نیروی هوایی ارتش برای بالگرد چه کسی هماهنگ کرده بود؟
سه گروه هماهنگ کردند؛ یک گروه شهید دکتر آیت و شهید نامجو، یک بخش گروه شهید کلاهدوز و بخش گروه نهضت آزادی هماهنگ کردند که بالگرد بیاید. قرار شد، آنها بدون اطلاع به رژیم بیایند و به همین علت با دو خلبان صحبت شده بود که در سطح افق پایین حرکت کردند و وارد بهشت زهرا شدند.
درحال جمع آوری سیمها بودم که یکباره دیدم اوضاع به هم خورد و با بیسیم سازمان برق برای من میگویند «امام سوار بالگرد نشد و بالگرد رفت». حالا آنجا مردم به هم ریخته اند، دور هم میچرخند. کسانی کمربندشان را درآورده و قلابش را میچرخاندند. یک کسی قمه درآورده، با اینکه ما مراقبت کرده بودیم که قمه کسی نیاورد، ولی معلوم بود که چند نفر خیلی مخفی آورده بودند. متحیر مانده بودم که چکار کنم و خدا را به یاری طلبیدم.
مردم از دیدن بالگرد تعجب نکردند؟
وقتی بالگرد آمد، مردم فکر کردند که بالگرد رژیم است. میخواستند شعار دهند، ولی من گفتم که شعار ندهید.
آن روز با چه مشکلاتی مواجه شدید؟
اداره دو میلیون آدم عاشق امام در بهشت زهرا با درنظر گرفتن احتمال بمباران و همه خطرات دیگر کار سادهای نبود. اگر خداوند عنایت نمیکرد، ما همه هیچ بودیم. از فرودگاه تا بهشت زهرا که ۲۴ کیلومتر است، سه ساعت و نیم امام در ماشین بود. در ورودی بهشت زهرا موتور ماشین بر اثر فشار جمعیت سوخت و ما مجبور شدیم که بگوییم بالگرد برود و امام را به جایگاه بیاورد. در این گیر و دار به مردم نگفتیم.
مرحوم آیت الله شهید صدوقی آنجا نشسته بود به او گفتم «از مردم بخواهید که راه را باز کنند». حالا امام در بالگرد بود و آقای صدوقی میگفت: «مردم شما را به خدا راه بدهید امام بیاید». بعد دید که اصلا هیچکس به حرف گوش نمیدهد گفت: «آشیخ مرتضی شما بیا یک چیزی به این مردم بگو». از آقای صدوقی عذرخواهی کردم و گفتم «من برای این به شما گفتم تا حواس مردم پرت شود و بالگرد بتواند راحت بنشیند»، در هنگام ورود بالگرد گفتم خواهرها برادرها بنشینید، بنشینید، بنشینید. صف جلو بهم ریخت، چون یک عده میخواستند بنشینند و یک عده میخواستند ننشینند.
حواس شان به جای بالگرد به خودشان جمع شد، همان موقع بالگرد نشست و امام از بالگرد پیاده شد و ایشان را به جایگاه آوردیم. بالاخره این از آن شگردها بود. وقتی امام روی صندلی در بهشت زهرا نشستند یکدفعه متوجه شدم پشت امام حفاظی نیست و ما هیچ حائلی برای حفاظت، پشت ایشان نداشتیم. من پشت امام ایستادم که اگر چیزی پرت شد به من بخورد. بعد به آقای طالقانی گفتم «شما بایست و من رفتم که راه خروج امام را تدارک کنم».
الان میگویند بلیزر گم شده است.
اطلاعاتش با آقای رفیقدوست است.
ماجرای بد شدن حال امام در بهشت زهرا چه بود؟
تنظیم کرده بودیم، موقع ورود امام مردم در صحنه نریزند. از نیروی انتظامات در سه ردیف با لباس عادی چیده بودیم. پشت سر آنها دو ردیف از بچههای خوب خاطرجمع حضور داشتند تا فاصله با امام و جایگاه زیاد باشد. در واقع هر کس جایگاه مشخص داشت. کانالی باز گذاشته بودیم که به محض پایان سخنرانی، امام سوار بالگرد شود.
پایین آمدن امام از پلکان جایگاه و بلندشدن بالگرد را ۷ تا ۱۰ دقیقه محاسبه کردیم، چون میدانستیم دیگر بعد از آن مردم قابل کنترل نخواهند بود. مادر رضاییها (از اعضای سازمان مجاهدین خلق) با توطئه مشترک لیبرالها (نهضت آزادیها) خیلی اصرار داشت، سخنرانی کند، اما با نظر امام به بن بست خورد. وقتی سخنرانی امام تمام شد و از پلکان جایگاه پایین آمدند، او به طرف جایگاه دوید و جلوی امام ایستاد و صحبت کرد، از آنجا که در کنار جایگاه مأمور انتظامات خانم نداشتیم کاری نمیشد انجام داد.
چه صحبتی داشت؟
گفت: «امام ما شهید دادیم، شکنجه شدیم». امام فرمودند: «هرکس شهید داده است که خداوند به او اجر بدهد. شهدای این انقلاب و همه شهدا نزد خدا مأجورند». حدودا او شش، هفت دقیقه امام را معطل کرد. همین باعث شد که امام به بالگرد دیرتر برسد. در این گیر و دار مردم از صفوف انتظامات گذشتند و به طرف بالگرد رفتند، با این اتفاق خلبان بلند شد. چون دید اگر مردم به بالگرد آویزان شوند دیگر نمیتواند بلند شود. بالگرد بلند شد تا در موقعیت مناسب برای بردن امام برگردد.
وقتی امام روی صندلی در بهشت زهرا نشستند یکدفعه متوجه شدم پشت امام حفاظی نیست و ما هیچ حائلی برای حفاظت، پشت ایشان نداشتیم. من پشت امام ایستادم که اگر چیزی پرت شد به من بخورد. بعد به آقای طالقانی گفتم «شما بایست و من رفتم که راه خروج امام را تدارک کنم».
آن لحظه شما کجا بودید؟
بعد از سخنرانی امام من به آقای ناطق عرض کردم «شما بقیه راه را با امام برو تا من اینجا را جمع و جور کنم». چون خیالم راحت بود که آقای ناطق کار را اداره میکند، آن بالای جایگاه به جمع آوری و مراقبت مشغول شدم. همان زمان یک نفر به بالای جایگاه آمد تا صندلی امام را ببوسد. من نگذاشتم و گفتم «برو پایین، خبرنگاران خارجی این صحنه را میگیرند و بازی درمیآورند، بعدا بیا دست امام را ببوس چرا صندلی ببوسی؟»
درحال جمع آوری سیمها بودم که یکباره دیدم اوضاع به هم خورد و با بیسیم سازمان برق برای من گویند «امام سوار بالگرد نشد و بالگرد رفت». حالا آنجا مردم به هم ریخته اند، دور هم میچرخند. کسانی کمربندشان را درآورده و قلابش را میچرخاندند. یک کسی قمه درآورده، با اینکه ما مراقبت کرده بودیم که قمه کسی نیاورد، ولی معلوم بود که چند نفر خیلی مخفی آورده بودند. متحیر مانده بودم که چکار کنم و خدا را به یاری طلبیدم.
بی بی سی هم با پخش برخی صحنهها مطرح کرد که در آن صحنه اعضای انتظامات کمیته استقبال قمه داشتند.
ما به آنها قمه نداده بودیم، چند نفر مخفی آورده بودند. والا اصلا نگذاشتیم کسی آنجا سلاح بیاورد. اگر میخواستیم از کسی حفاظت کنیم با اسلحه حفاظت میکردیم و نه قمه که به درد نمیخورد. تیم حفاظتی داشتیم، اما چند نفری بیشتری نبودند که خودشان به صورت مخفیانه قمه آورده بودند. در این گیر و دار جایگاه را فوری خالی کردم و همه آدمها را پایین فرستادم. امام به خاطر پرواز از پاریس به تهران و طولانی شدن زمان رسیدن به بهشت زهرا خسته بود در آن صحنه وقتی بالگرد بلند شد گرد و غبار کرد که موجب شد حال امام بد شود. امام را فوری به بالای جایگاه آوردیم و خوابانیدم.
عبای آقای دکتر مفتح رحمه الله علیه را گرفتم و روی امام کشیدم تا گرد و غبار کم شود و امام بتواند زیر عبا نفس بکشد. وقتی امام کمی استراحت کرد و حال شان کمی جا آمد، دو تا آمبولانس سریع آمدند. امام را بدون آنکه کسی بفهمد، سوار یکی از آمبولانسها کردیم و به هر دو آمبولانس گفتم «با هم بروند تا کسی نداند امام در کدام ماشین است»، چون اگر میفهمیدند مشکل پیش میآمد. به آمبولانس گفتم «از بهشت زهرا که بیرون رفتی هرجا که بالگرد خبر داد که میتواند پایین بیاید، امام را به بالگرد منتقل کن». به بالگرد هم گفتم «دنبال آمبولانسها برو».
در بیابان بالگرد پایین آمد و امام را سوار کرد و برد. به من هم خبر دادند «امام سوار بالگرد است» و خیالمان راحت شد. در مجموع اگر مادر رضاییها آن کار را نمیکرد این مشکل ایجاد نمیشد و حساب ما دقیق بود.