اگر نویسندگان فیلم قانون مورفی که به وضوح در صحنههایی از فیلم شوخی کم میآورند و یک شوخی را آنقدر کش میدهند که مستعمل میشود، به جای استفاده از شوخیهای دم دستی کلامی و شوخیهای دم دستیتر غیرکلامی، کل فیلم را بر اساس این قوانین شکل میدادند، قطعا با فیلم با کلاستری روبرو بودیم.
فرارو- پنجمین ساختهی سینمایی رامبد جوان، فیلمی کمدی و اکشن و سرگرمکننده است. فیلمی نسبتاً خوشریتم و پر از تعقیب و گریز و سر و صدا و تیراندازی.
فیلم به سرعت ما را وارد دنیایی دیوانهوار میکند و از همان ابتدا وارد صحنهی تعقیب و گریز ماموری دست و پا چلفتی به نام فرخ (امیر جدید) و همکارش (هادی کاظمی) و یک تبهکار با گریم دلقک میشویم که به اخراج و آبروریزی مامور بیدست و پا میانجامد. فرخ که مشکلات عدیدهی مالی دارد با تلفن دوست و همکار قدیمی و متمولش بهمن (امیر جعفری) به شمال میرود تا او را در پیدا کردن دختر ربوده شده اش کمک کند. صحنههای بزن و بکوب و بی دست وپاییهای فرخ یکی پس از دیگری ادامه پیدا میکنند تا به پیدا کردن دختر بهمن از دست منوچهر (رامبد جوان) دشمن قدیمی بهمن میانجامد.
قانون نتیجه: احتمال بد پیش رفتن کارها نسبت مستقیم با اهمیت آنها دارد.
شنیدن نام امیر جعفری و امیر جدیدی کنار هم و در کنار رامبد جوان که با وجود ناموفق بودن تجربه نگار نشان داد که تصمیم دارد کاری را در سینمای ایران انجام دهد که دیگران یا توانایی آن را ندارند و یا اساسا به درامهای اجتماعی-خانوادگی خود عادت کرده اند و انگیزه و علاقهای برای تجربههای این چنینی ندارند. برای بسیاری از سینما دوستان ایرانی (سینما دوستان طفلکیای که هر سال در صفهای طویل جشنواره فیلم فجر میایستند و هر سال هم سرخوردهتر از سال گذشته با خود عهد میکنند که دیگر پا در سالنهای جشنواره و چه بسا کل سینمای ایران نگذارند) شوق دیدن فیلمی متفاوت را ایجاد میکند.
قانون مورفی، ابداع ادوارد مورفی مهندس نیروی هوایی و محقق آمریکایی نظریه آشوب، اساسا راجع به بدشانسی نیست. شاید حرف یکی از کاراکترهای فیلم (مهسا طهماسبی) خطاب به فرخ: «به نظر من آدم زندگیش دست خودشه، خودت زندگیتو پیش میبری، همه چی این جاست (اشاره به سرش). اگر این جا رو درست کنی، نیتتو درست کنی [همه چیز درست میشه]. باید از یه ور دیگه به زندگی نگاه کنی.» در بارهی (در نقد) قانون مورفی درست باشد. چرا که قانون مورفی بیشتر شامل بدبینی است تا بد اقبالی یا در واقع بدشانسی در مواقع خیلی خیلی خاص.
قانون مورفی میگوید «همیشه همهی چیزها در بدترین و نامناسبترین زمانها به خطا میروند و کارها را لنگ میگذارند» و اضافه میکند «همه چیز ذاتاً دچار خطا و دردسر میشود مگر اینکه برای درستی آن تلاشی شده باشد». قانون مورفی یک مثل معروف در فرهنگ غرب است که در زمان آزمایش واگن موشکی در اواخر دههی ۴۰میلادی به وجود آمد. اصلیترین پیامی که این قانون بیان میکند این است که در هر حالتی که احتمال خراب شدن یا خطارفتن باشد بیشک روزی این اتفاق میافتد.
اما شخصیت فرخ بیش از این که اسیر قانون مورفی باشد اسیر قانون دست و پا چلفتی بودن است. کسی که نمیتواند اسلحه اش را از کمربندش جدا کند یا نمیتواند ترمز دستی ماشین را بخواباند و یا دکمهی آسانسور را بزند، دچار بی دست و پا بودن است نه قانون مورفی. البته احتمالا طراحان فیلم نامه برای این لحظات فیلم از قانون اثبات مورفی: «وقتی میخواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمیکند، کار خواهد کرد.» استفاده کرده اند.
اما واضح است که این قانون و این اتفاقات را بیش از یک بار –آن هم با دیدهی اغماض- نمیشود کنار هم پذیرفت؛ و یا کسی که تیرش اشتباها به مهناز افشار اصابت میکند یا وسط عملیات پیدا کردن آدم ربایان از گرسنگی کیک حشیش میخورد یا پیرمرد روان پریشی اسلحه اش را میگیرد، بیشتر دچار بدشانسی مزمن است تا قانون مورفی.
قانون یادگیری: شما چیزی را یاد نمیگیرید، مگر بعد از اینکه امتحان آن را دادید.
اگر نویسندگان فیلم قانون مورفی –که به وضوح در صحنههایی از فیلم شوخی کم میآورند و یک شوخی را آنقدر کش میدهند که مستعمل میشود- به جای استفاده از شوخیهای دم دستی کلامی –با ارجاع به برخی وقایع سطحی روز دنیای مجازی- و شوخیهای دم دستیتر غیر کلامی، از قوانین واقعی مورفی استفاده میکردند و یا حتی کل فیلم را بر اساس این قوانین شکل میدادند، قطعا با فیلم باکلاستری روبرو بودیم.
البته چنین کارهایی به قیمت از دست دادن بسیاری از مخاطبهای فیلم تمام میشود. همان گونه کارهایی که امثال علی احمدزاده و مانی باغبانی در فیلم هایشان: مادر قلب اتمی و خرگیوش، انجام دادند. یعنی منطق شخصی و مخصوص فیلمشان را از ابتدا پیش گرفتند و تا انتها نیز پای آن ایستادند؛ و البته جمع کل فروششان به اندازهی دو هفته از فروش قانون مورفی هم نرسید!
زوج امیر جعفری و امیر جدیدی زوج قابل قبولی است. البته که خبری از نوید یک زوج کمدی سینمایی مانند جک لمون و والتر ماتائو نیست چه بسا که در حد جیمز فرانکو و ست روگن هم نباشند. اما در کل پذیرفتنی اند. بازی امیر جعفری خیلی با کارهای اخیرش فرقی ندارد، اما در کل در نقش مامور اخراجیای که در کنترل خشمش دچار مشکل است و دختر خردسالش را ربوده اند به خوبی و با مهارت نقش آفرینی میکند. امیر جدیدی نیز بازی دیدنیای از خودش به جا میگذارد.
شاید روی کاغذ برای امیر جدیدی با آن بدن ورزیده و صدای دو رگه و اخمش که کاملا مناسب ساخت انواع و اقسام قهرمانهای سینمایی است، انتخاب نقشی این چنینی اگر نگوییم اشتباه، کمی زود به نظر میرسید. اما جدیدی در قانون مورفی ثابت میکند که ریسک پذیری و جسارت بالایی دارد.
امیر جدیدی آن لحن با بی قیدی تعمدی اش و آن لهجهی تهرانی که در فیلمهای قبلی او نیز بارها دیده ایم را اندکی دست کاری کرده است و نقش او در قامت یک پلیس دست و پا چلفتی بسیار دلنشین از آب در آمده است. او با حفظ راکورد لحن و ژست بدنی اش در سراسر فیلم و در همهی صحنههای پیچیدهی آن نشان میدهد که به واقع بازیگری تواناست؛ و این تواناییهای بازیگری اش به مراتب از یک تیپ سازی ساده، چون نقشی که در عرق سرد بازی کرد، بیشتر است.
قانون کار: اگر به نظر میرسد همهی چیزها خوب پیش میروند، حتماً چیزی را از قلم انداختهای
در قانون مورفی شاید بیشتر از هر چیز باید جسارت و سرزندگی و دیوانگی کارگردانش رامبد جوان را ستود. چرا که در سینمای کم رمق و تکراری این سالهای ایران او پیش از این در نگار و حالا در قانون مورفی نشان میدهد که در فیلم سازی اهل سختی دادن به خودش است. اما این به معنای بی نقص بودن کارگردانی اش نیست.
تحمل قانون مورفی به محض این که از شلوغی و تعقیب و گریز فارغ میشود، سخت میشود. به محض این که امیر جدید باید مونولوگش را زیر صندلیهای سالن تئاتر بگوید و برای خانواده اش وصیت کند چیزی لنگ میزند. یا در جایی که امیر جعفری ساعت دخترش را در ماشین پیدا میکند و برای او دلتنگی میکند رقت انگیز و کلیشهای میشود. بهتر است از بازی پر سر و صدا و داد و بیداد خود جوان در نقش ادوارد مورفی/منوچهر نیز بگذریم!
عوامل فنی قانون مورفی به درستی کارشان را انجام میدهند و در صدر آنها میتوان از تدوین میثم مولایی نام برد. مولایی برای حفظ ریتم تند فیلم که لازمهی اصلی چنین فیلمهایی است، تلاش زیادی کرده است. موسیقی امیر توسلی نیز به جا و به اندازه است و نکتهای که شاید به آن توجه نشود تلاش توسلی در آهنگ سازی برای رساندن صدایی است که به گوش ایرانی آشنا باشد و کاملا با الگوبرداری فیلمهای غربی نباشد. تیم بدلکاری ارشا اقدسی هم اگر قسمتهای تعقیب و گریز پارکور کاری که به وفور در هر فیلم و سریال و تبلیغ تلوزیونی یافت میشود را فاکتور بگیریم، هستهی اصلی انرژی فیلم است و صحنههای مهیجی را برای تماشاگر به نمایش میگذارد.
فلسفهی مورفی: لبخند بزن ... فردا روز بدتری است...
قانون مورفی فیلم نسبتا خوبی است، اما نه صرفا به این خاطر که صحنههای اکشن و پیچیده دارد. نه به دلیل ادعای کارگردانش که منتقدان فیلمش را حسود میخواند و میگوید: «برایم هیجان انگیز است که همه ابزار و ادوات این فیلم را در اختیارشان بگذارم ببینم میتوانند بگویند دو دقیقه اش چطور گرفته میشود؟». بسیاری از جمله خود رامبد جوان تحت تاثیر صحنههای تعقیب و گریز و اکشن قانون مورفی شده اند. گویی تا به حال چنین صحنههایی را در هیچ فیلمی ندیده اند و یا کپی این گونه صحنهها از فیلمهای هالیوودی کار دشواری است.
اما اساسا کسی نمیگوید که در مملکتی که موشک به فضا میفرستد و در خیابان هایش پورش و مازراتی و به وفور یافت میشود و دزدانش به کمتر از هزار میلیارد تومان قانع نمیشوند، این که تکنولوژیهای مدرن فیلم سازی هنوز وارد سینمای ایران نشده اند و یا کسی کار با آنها را بلد نیست از بی ذوقی خیل زیادی از فیلم سازان ایرانی است و خبر این که کسی از این ادوات استفاده میکند خیلی خوشحال کننده یا متحیر کننده نیست.
کما اینکه استفاده از جلوههای ویژه میدانی و بصری و صحنههای اکشن را پیش از این و در سالهای اخیر در فیلمهایی مثل به وقت شام ابراهیم حاتمی کیا –نمونهای نازل استفاده از این امکانات- و تنگهی ابوغریب بهرام توکلی –نمونهی اعلای استفاده از این امکانات- نیز دیده ایم؛ و حتی فیلم سازی همچون هومن سیدی هم به خصوص در فیلم اخیرش مغزهای کوچک زنگ زده صحنههای اکشن و تیراندازی فوق العادهای دارد و ادعاهایی به مراتب کمتر از فیلم سازان مذکور.
در کل قانون مورفی و رامبد جوان جسارت دارند. حال با هر پشتوانه ای. پشتوانهی سرمایه و رابطه و یا شهرت و محبوبیت حاصل از خندوانه فرقی نمیکند. اما این جسور بودن و دیوانگی نه تنها در بخشهایی از فیلم بروز نمیکند بلکه در جاهایی به حدی از آشوب قناعت میکند و حتی دم به میل مخاطب نیز میدهد.