دغدغه من برای درک و کشف جهان خودم، برای کشف خودم همیشگی ست. هربار به شکل تازهای و به دست یافت تازهای میرسم و دوباره از آن دور میشوم.. تنم خانه من است. این منی که میگوید این خانه خانهی من است در خانهی خودم هستم، این فکرِ بودن در خانهی خودم آرامم میکند
مریم کوهستانی متولد ۱۳۶۱ زاهدان کارشناسی صنایع دستی دانشگاه کاشان و کارشناسی ارشد از دانشگاه تبریز دارد و از سال ۱۳۸۹ در دانشگاههای هنر اصفهان، سوره تهران و مزارشریف افغانستان تدریس کرده است.
او تاکنون ۹ نمایشگاه انفرادی در گالریهای مختلف داشته است.
زاهدان ۱۳۷۹، گالری هور ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲، گالری سیحون ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ و ۱۳۹۵ و ۱۳۹۷، گالری گلستان ۱۳۹۴، گالری محسن ۱۳۹۷
همچنین در بیش از ۳۰ نمایشگاه گروهی در داخل و خارج از کشور شرکت داشته است.
در سال ۱۳۸۶ برنده جایزه نخست بخش مجسمه در نمایشگاه بین المللی زنان سفالگر شد. همچنین در دوسالانههای دورههای نهم و دهم به ترتیب مقام دوم و اول بخش مجسمه را ازان خود کرد.
همچنین مریم کوهستانی تاکنون کیوریتوری نمایشگاههای مختلفی را به عهده داشته است که مهمترین آنها نخستین نمایشگاه هنرهای تجسمی معاصر افغانستان است با عنوان "نیمروز" که سال ۱۳۹۶ در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد.
وی در مورد نمایشگاه اخیر خود میگوید:
دغدغه من برای درک و کشف جهان خودم، برای کشف خودم همیشگی ست. هربار به شکل تازهای و به دست یافت تازهای میرسم و دوباره از آن دور میشوم.. تنم خانه من است. این منی که میگوید این خانه خانهی من است در خانهی خودم هستم، این فکرِ بودن در خانهی خودم آرامم میکند، این خانه از هیاهوی جهان بیرون نجاتم میدهد، این خانه مثل رحم مادر مرا در برمی گیرد، این پناهم میدهد، این من که میگوید این خانه از هیاهوی جهان بیرون نجاتم میدهد، صاحب این خانهای هستم که بی سند و محضر و دفتر، از آن من است، این تنم خانهی من است، این آخرین پناه من است، من در خانهی خودم هستم، من در خانه ام، خودم هستم، من خودم هستم، اما در کجای این خانه، تا کجای این خانه، من خودم هستم؟ این من، این خود، این هر چه که اسمش باشد و نباشد، این اسمی داشته باشد یا نداشته باشد، این هر چه که هست و نیست، این حد و مرزش تا کجاست؟ این تا کجا من خودم هستم؟ این تا کجا خودم هستم؟ این تا دستهام؟
این که ستون خانه ام باشد وجداشان کنم و همچنان خودم باشم و جفت دستهام، این تا پاهام که جدا شوند و همچنان خودم میمانم و این پاهام که مثل طفلی که هراس گم شدن بی تابش میکند و پای مادرش را بغل گرفته آرام میگیرد، تا پاهام که نشسته بر هیچ، کنج خانهی خودم هستم، تا موهای سرم که سقف پوشالی خانه ام، این که بند نافم پچیده در سرم، بر گلویم، این که مثل نی لبک به لب و دهان بگیرم و مادرانهترین نوای موسیقی خودم باشم؟
این تا کجای تن و بدنم، این من خودم هستم؟ این که میتوانم از نردبان بدنم بالا بروم و سُر بخورم تا زیر پای دامنم، این و اینها هر چه که هست من چیزی جز این تن و بدن هستم و نیستم، این من نیستم، این من خودم نیستم و همین منی که میتواند نیست باشد و نباشد و همچنان با ضمیر اول شخص بگوید: این من نیستم، این من خودم نیستم، این چیست؟ این چیزی جز یک خالی بی پایان، این چیزی جز خانهای لخت و خالیست که صدای خودم، تنهاترین صدای موجود در خانه ام در آن میپیچد: کسی خانه هست؟